انشا
انشا در مورد یک روز برفی

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد یک روز برفی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
انشا اول در مورد یک روز برفی
یک روز برفی من در خانه مادربزرگم بودم و خاطره زیادی از آن روز دارم. آن روز بسیار سرد بود، هنگام رفتن به خانه مادربزرگم دو جفت جوراب ضخیم، دو ژاکت، یک کت زمستانی و چکمه پوشیده بودم. من نه ساله هست و برف زمستانی برای من جادوی خاصی دارد وقتی به ایوان پشتی مادربزرگم رفتم نه تنها از سرمای شدید، بلکه از صحنه های برفی نفسم بند آمده بود. تمام زمین، تا آنجا که چشمم می دید سفیدپوش شده بود. همه درختان شبیه مجسمه های برفی بودند. در همین هنگام مادربزرگم با یک کاسه سوپ داغ وارد ایوان شد. در روزهای برفی خوردن سوپ واقعا دلچسب است. بعد آماده می شوم با دوستانم به بیرون خانه بروم و مشغول برف بازی شوم. درست است که در روزهای برفی خیلی سخته از رخت خواب بیرون بیایید و سوز سرما کسل کننده است اما با دیدن منظره برفی بیرون احساس شوق می کنم و شکنجه سرمای شدید را فراموش میکنم. دیدن برف واقعا هیجان انگیز است مخصوصا وقتی که سقف خانه ها، درختان و خیابان ها را می پوشاند. از همه هیجان انگیز تر این است که می شود برف بازی کرد و مثل توپ آن را به این طرف و آن طرف پرتاب کرد یا آدم برفی درست کرد. از نظر من برف جادوی خاصی دارد و مانند یک پتوی سفید روی زمین را میپوشاند. کسانی که هرگز برف را نمی بینند، زیبایی آن را از دست می دهند. من در منطقه ای زندگی می کنم که به ندرت برف می بارد یا در طول زمستان اصلا برف نمی بارد. اما خدا را شکر که امسال دوبار در محله ما برف آمد و از حجم برفی که زمین های بیرون را پوشانده بود متعجب شده بودیم. منظرهای سفید که همه چیز روی زمین از جمله ماشینها را پوشانده و دیدن آن را نباید از دست داد. واقعا این همه زیبایی خلقت خدا را باید تحسین و ستایش کرد.
انشا دوم در مورد یک روز برفی
من عاشق روزهای برفی هستم. وقتی برف می بارد و از پنجره اتاقم به بیرون نگاه می کنم همه مناظر سفیدپوش هستند. در روزهای برفی وقتی مدارس تعطیل می شوند، من می توانم به خودم استراحت ذهنی بدهم و در تمام طول روز با لباس خواب بمانم و تنبلی کنم و برای خودم یک فنجان شکلات داغ با مارشمالو درست می کنم بعد تلویزیون را روشن می کنم و منتظر می مانم تا خواهرم از خواب بیدار شود. وقتی خواهرم بیدار می شود، صبحانه پنکیک یا وافل می خوریم و مدام به مناظر اطراف خانه نگاه می کنیم و از تماشای برف لذت می بریم. بعد از صبحانه من و خواهرم سریع لباس های زمستانیمان را می پوشیم و برای برف بازی بیرون می رویم. با دیدن مناظر برفی در بیرون هیجان خاصی را در وجودم احساس می کنم که تا به حال نکردم. برای من یک روز برفی جادوی شگفتانگیزی است که حتی در بزرگسالی نیز احساس می کنم هنوز بچه هستم. در هر صورت برای من روزهای برفی روزهای مورد علاقه ام هستند چون می توانم مانند بچه ها رها و تنبل باشم و روز آرام و فوق العاده ای داشته باشم.