جملات و اشعار
متن در مورد احترام به پدر و مادر (برای کودکان و انشا)

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، مجموعه ای از زیباترین متن ها در مورد بی احترامی و رعایت احترام به پدر و مادر (برای کودکان و انشا) را برای شما آماده کرده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
روزی روزگاری در یک دهکدهی زیبا دختری به اسم شیرین زندگی میکرد. شیرین کوچولوی قصه، دختر مؤدب و زرنگی بود اما تنها ایرادی که داشت این بود که به حرفای پدر و مادر خود گوش نمیکرد. یک روز که شیرین در اتاقش نشسته بود، متوجه صدایی شد که میگفت: نیکی کنید، نیکی کنید. فردای آنروز قرار بود که از طرف مدرسه با دوستانش به اردو بروند. شیرین و دوستانش در ماشین مدرسه مشغول بازی بودند که دوباره شیرین متوجه صدایی، شبیه صدای دیروز شد که میگفت: نیکی کنید نیکی کنید. وقتی که از ماشین پیاده شدند دنبال صدا رفتند و دیدند که گلها در حال آواز خواندن هستند و میگفتند: “و بالوالدین احسانا”، ” به پدر و مادر خود نیکی کنید”. شیرین کوچولو رفت جلو و از گلها پرسید: این چه آوازی هست که شما میخوانید؟ آنها جواب دادند که این آواز سخن خداست که در قرآن آمده و به ما آموخته است. یعنی خداوند گفته که باید به والدین خود در کارها کمک کنید و با آنها مهربان باشید و به حرفهایشان گوش کنید. گلها آواز نیکی را به شیرین و دوستانش یاد دادند و به آنها از گلهای نیکی دادند تا به خونه بببرند و از بوی خوب آنها به یاد حرفهای گل نیکی بیافتند. بچهها خوشحال شدند و از گلها خداحافظی کردند و به آنها قول دادند که هیچوقت حرفشان را فراموش نکنند و به پدر و مادر خود احترام بگذارند شیرین و دوستانش به سمت بقیه بچهها رفتند و به آنها هم شعر نیکی رو یاد دادند و با هم شروع به آواز خواندن کردند. شیرین کوچولو خیلی خوشحال بود و وقتی به خانه رسید جربان را برای مادرش تعریف کرد و گل را داخل گلدان گذاشت و از آن به بعد به حرفهای گلهای نیکی عمل کرد و به پدر مادر خود احترام گذاشت. شیرین از مادرش خواست تا همیشه برای او داستانهای قرانی را بخواند تا حرفهای خدا را یاد بگیرد.
❤❤❤
می گویند دنیا قانونی دارد به نام کارما، هر چه را حالا بکاری در آینده و حتی همین حال همان را درو خواهی کرد. اگر امروز به پدر و مادرت احترام بگذاری فردا همان احترام را از سوی فرزندت دریافت خواهی کرد اما اگر این احترام را از آنها دریغ کنی یادت باشد که فردایی فرا میرسد که تو فرزندی خواهی داشت و این فرزند به واسطه قانون کارمای دنیا به همانگونه رفتار خواهد کرد که تو اکنون با پدر و مادرت رفتار میکنی. پس اگر این اتفاق را نمیخواهی، اگر چنین چیزی را دوست نداری، همیشه احترام آنها نگه دار. احترام نگه داشتن تو دو دلیل دارد، اول اینکه آنها پدر و مادرت هستند و احترامشان واجب است و دوم اینکه دنیا قانونی به نام کارما دارد که هر آنچه را بکاری فردا یا در آیندهای نزدیک درو خواهی کرد.
❤❤❤
احترام به پدر و مادر به این معنا نیست که همیشه طبق خواستههای آنها به پیش برویم و خواست های آنها را به خود ترجیح دهیم. احترام به والدین یعنی اینکه در رابطهمان با آنها حد و مرزی مشخص تعیین کنیم، ارزشهای یکدیگر را بشناسیم و آنها را نادیده نگیریم و به صورت کلی شخصیت یکدیگر را درک کنیم. این احترامی واقعی است که شاید خیلیها با تعریف آن آشنا نباشند.
❤❤❤
ما از همان کودکی یاد گرفتهایم که باید به پدر و مادر احترام گذاشت اما شاید هیچوقت به ما نگفتهاند که این احترام باید چگونه باشد. به نظرم شیوه درست احترام به والدین اینگونه است که هر گاه پدر و مادرت حد و مرزهایت را نادیده گرفتند، ارزشهایت را زیر سؤال بردند و شخصیتت را کوچک کردند، بهتر این است که با یادآوری تمام اینها در عین احترام دوباره وضعیت را به همان شکل قبلیاش برگردانی تا اینکه بخواهی با بی احترامی کار را به جایی بدتر برسانی.
❤❤❤
پدر و مادرت دشمن تو نیستند پس هر وقت که تو را راهنمایی کردند، هر وقت که مسیری را به تو نشان دادند و هر وقت که خواستند تو را از بیراههای نجات دهند که انتهای آن گمراهیست در برابرشان مقاومت نکن. آنها در زندگی چندین لباس بیشتر از تو پاره کردهاند، تجربه بیشتری دارند، مسیرهایی را که اکنون تو در پیش میگیری را آنها تا انتها رفتهاند و میدانند که چه در انتظار توست. به جای بی حرمتی و نگه نداشتن احترامشان بهتر است کمی بیشتر در مورد راهنماییهایشان فکر کنی.
❤❤❤
پدر و مادر مانند دو فرشته هستند که به زندگی ما آمدهاند تا آن را تبدیل به بهشت کنند و چه راحت برخی از ما زندگی را برایشان جهنم میکنیم. آنها از تمام وجود خود مایه میگذارند تا اندکی احساس نکنیم که در جایی کمتر از بهشت زندگی میکنیم اما ما با بی احترامیهایمان جهنم را جلوی چشم آنها میآوریم. بیاییم کمی به این فکر کنیم که آیا دیگران هم مانند پدر و مادرمان هستند؟ آیا به مانند آنها انسانهایی روی زمین وجود دارند؟ هرگز! پس قدرشان را بیشتر بدانیم. اگر آنها بروند، دیگر کسی مانندشان نیست که بخواهد از خود بگذرد تا برایمان بهشت را بسازد، پس به راحتی فرشتههای زندگیمان را نرنجانیم و هم سعی کنیم برایشان از زندگی بهشتی زیبا تدارک ببینیم.
❤❤❤
احترام به پدر و مادر یعنی چه
اگر بدانی که با چه زحماتی تو را از فرش به عرش زندگی رساندند، تا حدی که توانستی سهمی از این دنیا از آن خود کنی، هیچوقت به آنها بی احترامی نخواهی کرد. پدر و مادری که از سهم خود از دنیا زدند تا تو از آن سهمی داشته باشی، خود به فرش قانع شدند تا تو به عرش برسی لیاقتشان بی احترامیهایی که به آنها میکنی نیست. هر کدام از این بی احترامیها مانند تیریست که به قلب آنها اصابت میکند. فکرش را بکن که دانهای را کاشته و هر روز به آن آب میدهی، انتظار داری وقتی که بزرگ شود از ثمرهاش استفاده کنی و زیر سایه درخت این دانه استراحت کنی اما برعکس این دانه وقتی که رشد میکند هر باره به هر شکلی آسیبی به تو میرساند و تمام زحماتی که کشیدهای را نابود و تمام تصوراتی که داشتهای را نقش بر آب میکند. آن موقع چه احساسی در وجودت شکل خواهد گرفت؟ این احساس را دقیقاً همان موقع ای که به پدر و مادرت بی احترامی میکنی، آنها تجربه میکنند.
❤❤❤
احترام به پدر و مادر جزو قوانین زندگیات باشد تا کامروا شوی. آنهایی که از سعادت خود گذشتند تا تو به سعادت برسی، شایسته بیشترین احتراماند. یادت باشد که دنیا قانونی دارد به نام قانون کارما و اگر تو از خودگذشتگی آنها را با بی احترامی پاسخ دهی، در جایی از زندگیات بازخورد این کارت را خواهی گرفت و اتفاقی ناخوشایند که پاسخی از طرف دنیا برای تمام این بی احترامیهاست را دریافت خواهی کرد.
❤❤❤
پدر و مادر صلاح تو را میخواهند. ممکن است تصورات تو را نداشته باشند، ممکن است امروزی فکر نکنند و در جریان خیلی از اتفاقاتی که روندشان تغییر کرده نباشند اما یادت باشد آنها شایسته بی احترامی نیستند. آنها با همان شیوه و منش خود سعی دارند که تو را راهنمایی کرده و در مسیر درست قرار دهند. حتی اگر مسیری که به تو معرفی کردند صد در صد اشتباه بود، در نهایت بدان که خواستهشان خیریت و سعادت برای تو بوده و اگر بخواهی جواب آنها را به بدی بدهی، ناجوانمردانهترین کار ممکن را در حقشان تمام کردهای.
❤❤❤
متن درباره بی احترامی به پدر و مادر
پدر و مادر، همانهایی که از خود میگذرند تا موقعیتهای زندگی از ما نگذرد و برخی از ما چه راحت احترامشان را زیر پا میگذاریم، چه راحت حرمتشان را زیر پا گذاشته و جایگاه شاش را فراموش میکنیم. به راستی اگر خدایی نبود یا اگر داشتن خدای دوم گناه نبود میتوانستیم پدر و مادر را خدا یا همان خدای دوم بدانیم. چه راحت برخی از ما آنها را نادیده میگیریم گویی که تا به حال وجود نداشتهاند اما شاید از این غافلیم که اگر آنهایی نبودند مایی هم وجود نداشتیم، انسانی که اکنون آنقدر غرور و تکبر در برابر آنها دارد هرگز وجود نداشت. بیاییم کمی جایگاه آنها را به خود یادآوری کنیم.
❤❤❤
پدر و مادر، همانهایی که حتی اگر در برابر تمام دنیا ضعیف دیده شوی در برابر آنها قدرتمند به نظر خواهی آمد. آنها آنقدر به شخصیت تو اهمیت میدهند، آنقدر عزت تو را بالا میبرند که گویی نزد آنها باهوشترین و برترین انسانی. حال همانهایی که اینگونه ما را بزرگ میدانند، گاهی نادیده گرفته میشوند، گاهی شخصیتشان خرد میشود، گاهی بی احترامی می بنند و همه اینها نه از طرف دیگران بلکه خود ما فرزندان است. چه خوب میشد هر گاه میخواستیم حرمت آنها را بشکنیم به منِ ضعیف درونمان بنگریم که چگونه به خود اجازه داده تا حرمت با ارزشترین داراییهایش را از بین ببرد.
❤❤❤
متن در مورد بی احترامی به پدر و مادر
بیاییم تعریفمان را از احترام به پدر و مادر تغییر دهیم. احترام به پدر و مادر این نیست که همیشه طبق تصمیمات آنها به پیش برویم و تصمیمات خود را نادیده بگیریم. یادمان باشد که ما انسان هستیم و خواستههایی داریم، خواستههایی که با دیگر انسانها متفاوت است. اگر همیشه طبق خواستههای پدر و مادر خویش به پیش برویم، شاید هیچگاه طعم سعادت و خوشبختی را نچشیم چرا که ممکن است خواستههای آنها با خواستههای ما متفاوت باشد. بیاییم تعریفمان را از اینگونه احترامهای بیخودی که زندگی خیلی از ما را نابود کرده عوض کنیم. این کار ما به معنی این نیست که به خواستههای آنها پشت کرده و بی احترامی کنیم بلکه به این معنی است که با نهایت احترام برخی جاها بر طبق خواسته و نظر خویش عمل میکنیم چرا که قبل از تعریفی به نام احترام به پدر و مادر، تعریفی به نام من یک انسان هستم وجود دارد که باید به آن نیز بها دهیم و به خواستههای انسانی خود جامه عمل بپوشانیم.
❤❤❤
انشا در مورد احترام به پدر و مادر
چگونه به پدر و مادرمان احترام بگذاریم؟ تا به حال به این فکر کردهاید؟ عدهای می گویند پایمان را جلویشان دراز نکنیم، با لحن نامناسب با آنها سخن نگوییم، به خواستههایشان احترام بگذاریم و ...! اما آیا واقعاً همینها احترام به پدر و مادر هستند؟ من فکر میکنم احترام به پدر و مادر زمانی موجب میشود که ما احترام به خود را بیاموزیم. زمانی میتوانیم به دیگران مهر بورزیم، زمانی میتوانیم شخصیت دیگران را حفظ کنیم، زمانی میتوانیم حرمت دیگران را نگه داریم که به خود مهربانی کنیم، شخصیت خود را بیشتر از همه حفظ کنیم و حرمت خودمان را نگه داریم. هر وقت که در این کار قوی شدیم، آنقدر شخصیتمان رشد میکند که به پای همین شخصیت متعالی هیچگاه نه تنها به پدر و مادر بلکه به هیچ انسان دیگری بی احترامی نخواهیم کرد. حس میکنم این شیوه بهتری برای احترام به پدر و مادر است چرا که با کار کردن روی شخصیت خود بهترین میتوانیم حرمتها را شناخته، حد و مرزها را تعیین کرده و از خود احترام نشان دهیم.
❤❤❤
داستان در مورد احترام به پدر و مادر برای کودکان
تو نباید به هیچ کسی بی احترامی کنی. از پدر و مادرت گرفته تا هر انسان دیگری، مهم نیست چه کاری کردهاند، مهم نیست در حقت چه کار نادرستی انجام دادهاند، مهم این است که تو شخصیت داری و این شخصیتت نباید باعث شود که حرمتها را نادیده بگیری. وقتی که دیدی کسی احترامت را با وجود گوش زدهها نگه نمیدارد بهتر است از او فاصله بگیری تا اینکه مانند خود او شوی.
❤❤❤
هر وقت خواستی به مادرت بی احترامی کنی به زمانی فکر کن که نه ماه تو را در شکم پروراند، بعد از آن نه ماه با تمام وجود از تو مراقبت کرد، به تو غذا خوردن را یاد داد، به تو راه رفتن را یاد داد، به تو صحبت کردن را یاد داد، آن موقع از این بی احترامیها دست خواهی کشید. همچنین هر وقت خواستی به پدرت بی احترامی کنی به زمانی فکر کن که او صبح تا شب بیرون از منزل است تا کار کند و زندگیات در رفاه باشد، از خوشیهایش، لذتهایش، شادیهایش میگذرد تا تو شاد باشی، در برابر زندگی و اتفاقات تلخش مانند یک سپر قوی برای توست و برایت از تمام وجودش مایه میگذارد تا باز هم این لحظه از کار اشتباهی که قرار بود انجام دهی صرف نظر کنی.
❤❤❤
اگه میخوای خودت هم بچههای خوبی داشته باشی، اگه میخوای خودت هم بچههایی داشته باشی که احترامت رو نگه میدارن پس یاد بگیر که احترام پدر و مادرت رو حفظ کنی. وقتی که حرفی میزنن که خلاف میلته، لحظهای فکر کن که فرزندی داری، چقدر در برابر اون احساس مسئولیت میکنی؟ پدر و مادرت هم به همین اندازه در مقابل تو احساس مسئولیت میکنن! پس به جای بی احترامی ارزشی که اونها برات دارن رو درک کن و سعی کن به همین خاطر حتی اگه خواسته شون باب میلت نیست، نهایت احترام رو براشون قائل بشی.
❤❤❤
توی این دنیا هر آدمی جایگزینش پیدا میشه اما تنها کسایی که نمیتونی براشون جایگزینی پیدا کنی پدر و مادرتن. پس همیشه احترام شون رو حفظ کن و هیچوقت این احترام رو از بین نبر. اونا اگه از پیشت برن رفتن و تو تا آخر عمر در حسرت پدر و مادر خواهی بود. پس حالا که داریشون، حالی که بخشی از زندگیت هستن به این سادگیها بهشون پشت نکن، به این سادگیها حرمت هاشون رو نشکن. شاید اونها چیزی نگن، شاید به دید تو ساده از کناری بی حرمتی هات بگذرن اما قلبی درون سینشون میتپه که میشکنه و وقتی که شکست انگار شیشه عمر اونها هم شکسته میشه. اگه نمیخوای این اتفاق بیفته، پس همواره احترام پدر و مادری که خاص و تک هستن و هیچ کس مانند اونها نیست رو حفظ کن.
❤❤❤
شعر در مورد احترام به پدر و مادر
پدر جان! ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمیبینمت؛ ببخش تمام نادانیها و نفهمیها و کجفهمیهایم را. اعتراضها و درشتیهایم را و هر آنچه را که آزارت داد.
❤❤❤
داستان کودکانه در مورد احترام به والدین
روزی حضرت موسی (ع) در حال مناجات با پروردگار فرمود: خدایا میخواهم همنشینی را که در بهشت دارم ببینم که کیست. جبرئیل نازل شد و گفت: یا موسی (ع) قصابی که در فلان محل است همنشینت است.. حضرت موسی به دکان قصاب رفت، دید جوانی شبیه شبگردان دارد گوشت میفروشد. شب شد جوان مقداری گوشت برداشت و به منزل رفت. حضرت موشی (ع) تا درب منزل او رفت و گفت: مهمان نمیخواهی؟ جوان گفت: بفرمایید و موسی (ع) را به خانه برد. حضرت دید جوان غذایی آماده کرده است و زنبیلی را از طبقه بالایی به زیر آورد و پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد، غذا را با دست خود به او داد تا بخورد. زمانی که خواست زنبیل را به جای اول آویزان کند، پیرزن کلماتی که مفهوم نبود را میگفت. سپس جوان برای حضرت موسی (ع) غذا آورد و خوردند. حضرت موسی (ع) از جوان پرسید: حکایت تو با این پیرزن چیست؟ جوان گفت: این پیرزن مادر من است و چون وضع مادی خوبی ندارم که کنیزی برایش بخرم خودم به او خدمت میکنم. پرسید: آن کلماتی که گفت چه بود؟ گفت: هر وقت او را شستشو میدهم و غذا به او میدهم، میگوید: خدا تو را ببخشد و همنشین و هم درجه حضرت موسی در بهشت کند. حضرت موسی (ع) فرمود: ای جوان به تو بشارت میدهم که خداوند دعای مادرت را مستجاب نموده و جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.
❤❤❤
قصه کودکانه در مورد احترام به پدر و مادر
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود قصه ما چوپانی بود که مادر پیری داشت و از او مراقبت میکرد. چوپان قصه ما تنها فرزند مادر پیرش بود و مادرش برای او بسیار زحمتها کشیده بود تا اینکه او مردی بالغ و قوی شود. گوسفندان چوپان نیاز به رسیدگی داشتند و از طرفی مادر پیر او نیز نیاز به مراقبت و نگهداری داشت. یکی از روزها که بسیار خسته شده بود به همسرش گفت که مادرم بسیار پیر شده و اسباب زحمت گشته است و از طرفی گوسفندان نیز زیاد شدهاند و نیاز به رسیدگی بیشتری دارند. از این رو مادرم را به صحرا ببر و رها کن چرا که دیگر رسیدگی و مراقبت از او بسیار سخت و دشوار گردیده است. همسر او گفت چشم و مادر چوپان را با خود به بیابان برد و در آنجا رها کرد. ساعاتی گذشت و چوپان به همراه همسرش راهی چرا برای گوسفندان شدند چوپان رو به همسرش کرد و گفت پسرم را بیاور تا اندکی با او بازی کنم تا خستگی از تنم بیرون برود. همسر چوپان گفت پسرت را نیز به همراه مادرت در بیابان رها کردم. چوپان عصبانی و آشفته شد و گفت دیوانه شدهای آن پسر کوچک است و توان مراقبت از خود را ندارد و خوراک گرگها خواهد شد. همسر چوپان گفت آری او را نیز رها کردم چرا که دوست ندارم در آینده موقعی که پیر شدیم او نیز چنین کاری با ما کند. چوپان بسیار ناراحت و پشیمان گشت و شتابان به سمت بیابان راهی شد و در تمام مسیر به این فکر میکرد که چه طور چنین رفتار زشت و ناپسندی با مادر خود کرده است. موقعی که به صحرا رسید دید که گرگها مادر و فرزندش را دوره کردهاند و مادرش فرزندش را در آغوش گرفته و به سمت گرگها سنگ پرتاب میکند تا به کودک آسیبی نرسد. چوپان به یاری آنان شتافت و گرگها را دور کرد و به پای مادر خویش افتاد و از او عذر خواهی کرد و مادرش را به دوش گرفت و در تمام مسیر اشک میریخت که چه طور با مادر خود این چنین رفتاری داشته است. چرا که اون نیز روزی پیر و ناتوان خواهد گشت و تصور اینکه فرزند او نیز این چنین ناسپاسی در حق او کند سخت او را میآشفت. چوپان دگر دگرگون شده بود و تمام مدت برای مادرش نوکری میکرد و به کودکش نیز میآموخت چه طور به مادر پیرش کمک کند تا اون نیز یاد بگیرد و در موقع پیری عصای دستش شود. قصه ما به سر رسید چوپان قصه ما به دعای خیر مادرش رسید.
❤❤❤
داستان کودکانه در مورد احترام به بزرگترها و کمک به والدین
روزی روزگاری دختری به اسم مریم بود. مریم قصه یک جعبه مدادرنگی کوچک داشت که باهاش نقاشی میکرد. تو همسایگی خانه مریم اینا یک دختری به اسم مینا بود. مینا هم دو تا جعبه بزرگ مداد رنگی داشت. آنها گاهی به خانه هم میرفتند و با هم بازی میکردند و گاهی هم نقاشی میکردند. یک روز که مینا رفت خانه مریم جعبه مداد رنگی خود را برد که باهم نقاشی بکشند. مینا به مریم گفت: تو با این جعبه مداد رنگی کوچکی که هی آنها را تراشیدی چطوری میخواهی نقاشی خوب بکشی؟ ببین مال من چقدر بزرگ و زیاد هستند. مریم گفت من به مامانم قول دادم تا وقتی که اینها تموم نشدند از آنها استفاده کنم. با اینها هم میشود نقاشی خوشگل کشید. آنها شروع به نقاشی کشیدن کردند. مینا به مریم گفت: میای بریم تو اتاقت با اسباب بازیهایت بازی کنیم. مریم گفت باشه بریم. مینا وقتی اتاق ساده مریم رو دید گفت: من یک عالمه عروسک دارم و هر وقت دلم عروسک جدید بخواهد گریه میکنم تا برایم عروسک بخرند. تو هم همین کارو انجام بده تا برای تو هم عروسک بخرند. مریم با مهربانی یکی از عروسکهای خود را برداشت و گفت: نه هر وقت که خانوادم بخواهند خودشان برایم اسباب بازی میخرند. وقتی هم که نخریدند یعنی پول به اندازه کافی پیش آنها نیست و اگر هم من گریه کنم دل آنها میشکند. مینا گفت یعنی نمیخواهی عروسکهای جدید بخری؟ مریم گفت چرا ولی من میدونم اینطوری دیگر پدر و مادر من نمیتوانند پولی پس انداز کنند. من هم با اینکار کمک میکنم تا پس انداز بیشتری داشته باشند. مینا رفت یک گوشه نشست و گریه کرد. مریم گفت چی شده چرا گریه میکنی؟ مینا گفت تازه الان فهمیدم که چقدر بابا مامانم رو ناراحت کردم. آخه من هر وقت با پدر مادرم بیرون میرفتم مجبورشان میکردم تا برایم اسباب بازی بخرند. مریم با خنده به مینا گفت حالا که گذشته و تو میتوانی با رفتار خوب خودت اینکار ها را جبران کنی. مینا خوشحال شد و رفت به خانهشان تا رفتارهای خود را جبران کند.
❤❤❤