جملات و اشعار
متن در مورد زندگی بی دغدغه
در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، گلچینی از زیباترین متن ها در مورد زندگی بی دغدغه را برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
تبلیغات
من در لاک خود راحتترم آن جا میشود آرام و بی دغدغه زندگی کرد
⭐⭐⭐
دیدی از خواب بلند میشی واسه چند لحظه هیچی نمیفهمی نه یادت میاد کجایی، نه یادت میاد کی هستی هیچ دغدغهای واسه چند لحظه نداری بهترین لحظات زندگیه
⭐⭐⭐
شبها را دوستتر دارم؛ میتوانی در سکوت چشمهایت را ببندی و به تنها چیزی که حالت را بهتر میکند فکر کنی بی دغدغه.. بی مزاحم..
⭐⭐⭐
متن در مورد زندگی بدون دغدغه
کاش دلخوشیها بسیار بود و جادوی احساسات و عشق، میان تمام آدمها جریان داشت و هیچکس غمگین نبود. کاش بیدغدغه میخندیدیم و بیمنت میبخشیدیم و بیفکر میخوابیدیم و غرق در آرامش و اشتیاق، بیدار میشدیم... کاش مشکلات، اندک بود و رنجها محدود بود و نگرانیها در سطحیترین لایههای احساسات آدمی اتفاق میافتاد. کاش اتفاقات خوبی میافتاد و خبرهای خوبی میرسید و شادیِ بیاندازهای را جشن میگرفتیم. کاش آباد بودیم، کاش آزاد بودیم، کاش هیچ اندوه بزرگی نداشتیم.
⭐⭐⭐
تبلیغات
به آرامش میرسی؛. اگر هیچ کس را برای چیزی که هست و کاری که میکند، سرزنش نکنی.. اگر آستانهٔ تحملت را بالا ببری و بپذیری آدمها متفاوتاند و قرار نیست همه، باب سلیقهٔ تو باشند.. بپذیری رفتار دیگران، تا وقتی به روان و آرامش تو آسیبی نمیزند، به خودشان مربوط است …. آدمهای امروز آنقدر دغدغه دارند که دیگر حوصلهای برای دخالت و قضاوت و سرزنش ندارند! آدمها خودشان مسئولِ رفتار و انتخابهای خودشاناند.. اگر رفتاری آزارت داد و برخوردی باب سلیقهات نبود؛ یا کنار بیا، یا فاصله بگیر، همین!
⭐⭐⭐
چه خوبه که تنها دغدغه آدم انتخابهایِ کوچیک باشه... زیباییِ انتخاب بینِ یک بستنی شکلاتی یا یک فنجون قهوه خوشطعم...!
⭐⭐⭐
پنجشنبهها باید تمام دغدغهها را تا کرد، روی طاقچه بیخیالی گذاشت. باید غصهها را مچاله کرد از پنجره پرت کرد بیرون! پنجشنبهها یک گوشه دنج میخواهد با یک لیوان چای داغ!
⭐⭐⭐
متن پروفایل زندگی بی دغدغه
بهترین زمانهایِ عمرم، لحظههایی ست که کنارِ عزیزانم سپری میشوند. وقتی تمامِ مشغلههای مهم و تکراریام را گوشهای معطل میکنم و در گرمایِ حضورشان رها میشوم تا بودنشان، ثانیهای از دستم نرود. وقتی کنارشان مینشینم و با جان و دلم میخندم، وقتی حضورِ خالصانهشان، گَرد فراموشی و آرامش به افکارم میپاشد و تمامِ دغدغههای ریز و درشتم را فراموش میکنم. آدمها برای تضمینِ آرامش و خوشبختیِشان، نیاز دارند زمانهایی را فقط برایِ عزیزان و بهترینهای زندگیشان باشند و لحظههای فراغتشان را با کسانی پر کنند که به جز خودشان کسی جایشان را پر نمیکند! کسانی که حضورشان بهترین دلیل برای آرامش است و زیباترین انگیزه برای لبخند... کسانی که آمدهاند تا زمین را جایِ بهتری برایِ زیستن کنند و بهانهٔ موجهی برای ادامه دادن باشند، آدمهای بینظیری؛ " که نه تکرار خواهند شد، نه تکراری "
⭐⭐⭐
یه رابطه درست، قراره یه دغدغه از زندگیت کم کنه نه که یه فشار و مشکل به زندگی قبلیت اضافه کنه.
⭐⭐⭐
تبلیغات
آدمها گناهی نکردهاند اگر درگیرِ مشغلههای خودشاناند اگر زمانِ اضافهای برای دغدغههای تو ندارند.
⭐⭐⭐
آگه واقعاً میخوای از این دغدغهها رها بشی، همین الان روی آرزوهات کلیک کن.
⭐⭐⭐
هفت مِلیارد نفر دور هماند اما باز برترین دغدغهٔ نوع بشر تنهایی ست!…
⭐⭐⭐
گاهی باید تو اوج فشار بیخیال بشی خودتو رها کنی، فارغ از تمام دغدغهها!
⭐⭐⭐
گاهی اوقات چیزی به اسم اسـتراحت نیاز است یک استراحت طولانی یک فکر آزاد یک زندگی بدون دغدغه گاهی نیاز است از هر چه هست دل بکنـی و خودت را به دست باد بسـپاری گاهی اوقات یک نفس عمیق لازم است جایی دور جایی که فقط دوست داشتنیهایت باشنـد جایی که اگر کسی هم خواست باشد دوست داشتنیهایت باشد گاهی یک خواب بدون استـرس لازم است گاهی، زندگـــی لازم است ...
⭐⭐⭐
تبلیغات
تازگیها سرزمینی پیدا کردهام خالی از هیاهو خالی از دغدغه آرام... بی دل آری بی دل... تنها هزینهاش همین است بیا که بی هم به آنجا برویم...
⭐⭐⭐
زمانی بزرگترین دغدغه این بود که عکس آدامس تکراری نباشه خبری از پیتزا نبود ولی طعم سیب زمینی سرخ کرده مادر خـــــدا بود خبری از آیفون تصویری نبود واسه همین خوش آمد گویی با همه رو در رو بود عکس بیشتر جوونا توی طبیعت بود اما بدون عینک و دستکاری بود نه خبری از گوشی فلان و بهمان بود و نه تبلت های اینجوری و اون جوری یه تلویزیون سیاه و سفید و یه اقای نوذری برای ما تمام دنیا بود قدیما سطح معلومات کم بود ولی آدم بی نظر زیاد بود این روزها همه در مورد چیزهایی که اصلاً نمیدونن چی هست نظر میدن اون روزها کله کچل فقط یه کله کچل بود ولی این روزها یه آدم کچل با همین کله کچل چند هویت داره بالای شهر باکلاس، وسط شهر سرباز، و پایین شهر زندانی و خلافکار پلی استیشن و ایکس باکس نبود ولی برای بازی یه تیکه چوب هم کافی بود دزدی و بی غیرتی عار بود نه کار و پیکار برای حفظ ناموس اسید رو توی باطری میریختن نه رو صورت دختر مردم خبری از کمپینهای مجازی جور واجور و بی استفاده نبود جمعها هدفمند بود حتی آگه حرف سر "کوبلن"بود مردها مرد بودن و زنها زن حساب عرق خورا با پای منبر نشینا سوا بود ولی هرچی بود ملت همصدا بود یه زمانی..... آدمها خودشون بودن، حتی آگه هیچی نبودن.
⭐⭐⭐
من همیشه اعتقاد دارم زندگی واقعاً هیچ چیز بزرگی نداره... و پر از چیزهای خوب و بدِ کوچیکه...! این ما هستیم که با انتخابهای درست یا غلط، به این چیزهای کوچیک ارزش میدیم...! مثلِ دغدغههای زندگی... مثلِ جایگاه آدمها... حد و حدودشون...! این ما هستیم که خیلی چیز هارو دور از حدِ انتظار، بزرگ تصور میکنیم... و این خیلی وقتها باعثِ توهمِ اطرافیانمون و آدمها میشه...! درست فکر کنید تا به آدمها و مشکلات جایگاه اشتباهی ندید! بذارید زمان به مرور ثابت کنه بزرگ و کوچیک بودن اشخاص رو در زندگیتون! جلوتر از زمان و زندگی حرکت نکنید! عجول نباشید...!
⭐⭐⭐
خیال گمشدهام! باز میخواهمت بیشتر از همیشه که بی تو طاقت نمیآورم در این سردرگمی و بی قراری، دغدغههایم گاه بیش از حد توان است قابل تعریف نیست اما حتی عشق هم دیگر نمیتواند مرهمی باشد؛ دردی دوا نمیکند آدمیزادی که خودش پر است از دغدغه، حتی اگر عاشق باشد.
⭐⭐⭐
همیشه فکر میکردم آدم به یک سنی که برسد روی نقطه امنی میایستد و با خیال راحت پشت سر تمام دغدغههایش آب میریزد... فکر میکردم بعد از یک عمر دویدن، آدم تکیه میدهد به دیوار محکمی و گوش میسپارد به موزیک دلخواهش و توی دلش بشکن می زند و به گربه رقصانی های روزگار میخندد...یا اینکه یک روز بعد از تمام آرد بیختنها، آدمیزاد اَلَکش را روی دیوار زندگی میآویزد برای خودش چای میریزد، دستی به موهای فلفل نمکی خودش میکشد و میگوید هی رفیق حالا دیگه وقت عاشقانه زیستن است.. اما مثل همیشه باز هم فکرهایم درست نبود.. حالا من نشستهام روی پلههای آخر زندگیام و موهای فلفل نمکیام اصلاً قشنگ نیست...انگار ناف ما را برای دویدنهای بی رسیدن بریدهاند...گربههای اینجا خیال ندارند دست از رقصیدن بردارند...آردبیزهایمان باید تا ابد توی دستمان بجنبد.. و موهای بی مزه فلفل نمکیمان را باید به اولین رنگرزی سر گذر بسپاریم...اینجا دنیا خیال ندارد به دل ما برقصد.
⭐⭐⭐
تبلیغات
می دانی رفیق دلم برای کودکیهایمان تنگ شده، همان زمان که بزرگترین دغدغهٔ زندگیمان ترک خوردن لاک ناخنهایمان بود. حسرتهایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه میشد. در میان بازیهای روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرتهایمان هم با ما بزرگتر شدند. آهِمان عمیقتر شد. و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافت که دیگر در واژه نمیگنجد.
⭐⭐⭐