جملات و اشعار
متن و جملات ادبی زیبا در مورد طلوع خورشید

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، مجموعه ای از زیباترین متن و جملات ادبی در مورد طلوع خورشید برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
هر صبح همه چیز میتواند از نو شروع شود آفتاب تنها به این دلیل طلوع میکند
صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان هجرت خواهد کرد
کمی طلوع خورشید کمی چای کمی نسیم صبح گاهی و بسیاری تو مگر من جز این چه میخواهم!
در خموشیهای آه گوش کن، زمزمهی چشمه را میشنوی با طنینی آرام صبح را منتظر است و پرنده بیدار با طلوع خورشید بی قرارِ پرواز و صدای بالَش رنگِ معصومیتِ باران است هیچ میدانی گر که یک صبح نخیزد چشمه و نباشد پرواز آسمان، آه چه حزنی دارد چه سکوتی چه غمی ست در دلِ کوهستان؟!
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
متن در مورد طلوع خورشید
حتی تاریکترین شب نیز به پایان میرسد و خورشید طلوع میکند….
طلوع پاداش کسی ست که تاریکترین لحظههای شب را به انتظار نشسته است
هیچ شبی پایان زندگی نیست از ورای هر شب دوباره خورشید طلوع میکند و بشارت صبحی دیگر میدهد این یعنی امید هرگز نمیمیرد.
به یاد داشته باش که امروز طلوع دیگری ندارد.
مهربان که باشی خورشید از سمت قلب تو طلوع خواهد کرد. و صبح مگر چیست؟ جز لبخند مهربانت …
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح گفتم که چهرهی تو از آن دلگشاتر است
جمله در مورد طلوع خورشید
طلوع تویی صبح تویی آفتاب کن در وجودم صبحگاهم بهشتی است با صبح بخیر هایت…
تو برایم همچون آفتاب دل انگیزِ یک صبح برفى میمانی، همانقدر دلچسب بر جانم…
مهربان كه باشی خورشید از سمت قلب تو طلوع خواهد کرد. و صبح مگر چیست؟ جز لبخند مهربانت…
زودتر از گنجشکها و نارونها بیدار میشوم تا با لمس تنت اولین نظاره گر طلوع خورشید چشمانت باشم هر روز من با گرمی نفسهای تو زیباست
هر صبح با طلوع چشمانت جرعه جرعه نگاه مست تو را چون چای قندپهلو سر میکشم…
به آفتاب بگویید کمی زودتر طلوع کند پوستم را شستهام پهن کردهام روی بند میخواهم برای عشقی تازه آماده شوم…
هنگامی که مُردم تکه یخی بر روی خاکم بگذارید هر روزه بعد از طلوع آفتاب تا با آب شدنش روی خاکم گمان کنم کسی که من به یادش بودم به یادم گریه میکند
متن ادبی در مورد طلوع خورشید
دوستت دارم همان گونه که شب، ماه را دوستت دارم همان گونه که صبح، آفتاب را دوستت دارم مثل ملاقات پنهانی مادر، از لای در دوستت دارم مثل حبس من با تو تا ابد در یک اتاق دربسته حتی بی پنجره! تنها من و تو این چنین دوستت دارم تو را…
متنی در مورد طلوع خورشید
اگر یک روزی احساس کردی که دنیا تمومه! حتماً به دیدن طلوع آفتاب برو.
چه میشود یک روز تو مثل خورشید طلوع کنی…
کپشن در مورد طلوع خورشید
صبحها از کدام گوشهی آسمان دلم طلوع میکنی ڪه من هنوز بیدار نشده از حضورت سرمستم …!️
وقتی طلوعم تو باشی روزهایم با صبح بخیر تو شروع میشود…
در طلوع چشمانت پلک میگشایم! صبح، هم رنگ چشمان توست! زیبا میدرخشد، شبیه لبخندت چه قدر، این صبحها را دوست دارم، مانند تو …️
با طلوع چشمهایت صبح از ره میرسد…!
فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد صدایت را که میشنوم خورشید در دلم طلوع میکند…
چه آسمانِ خوشبختیام.. وقتی تقدیر است، آفتابِ هر صبحِ من تو باشی…
دستانت… هنوز گرم است همچو آفتاب شهریور! اما؟ نگاهت… دنیا که به پایان رسید رؤیاها دنیایی دیگر خواهند ساخت و خندهی تو جای آفتاب را خواهد گرفت… شعر از رسول یونان
و یاد روشن تو آفتاب است مرا و عشق چیست به جز روشنای یاد کسی..
نگاه کن که غم درون دیدهام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود شعر از فروغ فرخزاد
سلام چشمانت را باز کن، میخواهم، اول صبح به جای آفتاب قرص ماهت را تماشا کنم! و صبحم را، با یک فنجان عشق داغ آغاز کنم!
چشمانت آفتاب سرخ عشق است؛ و من هم آفتابگردانی… که میگردم با هر تابشِ رخِ نگاهت..
در من، صدای ” تو ” میگوید آفتاب آمده در ” تو ”، نیاز من صبح را آغاز میکند.. آفتابگردان شدن چه زیباست آفتابی که تو باشی…
تو آفتابی هر صبح میتابی بر پنجرهی خیالم و نور میپاشی روی سایهی تنهاییام … امروز را عاشقانه بتاب رؤیای من!…
مثل درختی که به سوی آفتاب قد میکشد همه وجودم دستی شده است و همه دستم خواهشی: خواهشِ تو…
چگونه نخواهمت؟ تو آن نیمه سیلی نخورده منی آن نیمه آفتابی که میشود برکت را از کشتزارهای زیر پیراهنت به زکات گرفت مرا چنان در آغوشت بگیر که در جنگلهای بی تفنگ دراز بکشم زیر درختهای بی دار آسمانهای بی شلیک مرا که از انفجار تودههای گوشت به خود میلرزم در خودت بپیچ و نترس اگر جز زایش عجیب الخلقه این عشق چیزی از من نمیدانی تو هر چه را که با لحن متین اندوه صدا بزنی من همان هستم.
مرا زِ شرم مهر خویش آب کن مرا به خویش جذب کن! مرا هم آفتاب کن
ز مشرقِ سرِ کو آفتاب طلعت تــو اگر طلوع کند طالعمـ همایون ست
چشم باز کن، تا… چشم جهان به طلوعت روشن شود…
اندوهش غروبی دلگیر است در غربت و تنهایی هم چنان که شادیاش طلوع همه آفتابهاست
آفتاب را پشت دروازهی شب منتظر نشاندهام و طلوع را به دیداری عاشقانه دعوت کردهام
گفتم که نور چشمه خورشید از کجاست گفت از طلوع طلعت عاشق گداز من
میگفتی دنیا کوچک است تا آن جا که شمال و جنوب لای انگشتانت محو میشوند و خورشید میتواند از چشمی طلوع کند و درچشم دیگرت غروب این زندگی نیست که میگذرد این ما هستیم که رهگذریم پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن مهربان باش و محبت کن حتی تاریکترین شب نیز پایان خواهد یافت و خورشید خواهد درخشید روزهای خوب خواهد آمد
چه بی موقع رفتی تازه داشت شباهت غروب و گونههایم طلوع و موهایم انار و لبهایم را باورم میشد
یادم نیست طلوع اولین گل سرخ بود یا غروب آخرین نرگس زرد که پروانهها تو را در من سرودند و میاندیشم از کِی تو را خواستهام و من یادم نیست
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد
هر صبح به شوقِ دیدن چشمان تو بیدار میشوم طلوعِ خورشید بهانهای است برای طلوعِ چشمان تو
نمیدانم میآمدی یا میرفتی فقط چیزی در قلبم فرو ریخت نمیدانم میآمدی یا میرفتی عبورت حضوری ماندگار بود خورشید از پشت پلک هایت درخشید و در ادامهی راهم طلوع کردی!
عشق تو انتظار را به من آموخت و من سالهاست منتظر کسی هستم که خورشید هر صبح از چشمهای او طلوع میکند
چه میشود همه از جنس آسمان باشیم طلوع عشق چه زیباست بین آدمها مریم حیدرزاده
رسیدهام به تو اما هنوز دلتنگ اَم انگار به اشتباه، جای طلوع در غروبِ چشمهایت فرود آمده باشم
خورشید هر روز طلوع میکند در کشاکش ابر و آفتاب اما تو در هر حالتی از آسمان گرم میتابی داغ مینوازی و پر نور میکنی دنیای من را!
در من طلوع آبی آن چشم روشن یادآور صبح خیال انگیز دریاست در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی نهم جبین وداع و سر سلام به پایت
صبحها خورشید بیدارم میکند تا با هم دنبال تو بگردیم درکدام مغرب آرمیدهای که در هیچ مشرقی طلوع نمیکنی…..
متن های زیبا در مورد طلوع خورشید
صبح؛ خورشید هم گیسوان طلاییاش را شانه می زند… تا تماشای نگاه تو را در صف بایستد…!
لطف بزرگ خورشید گرما نیست سایهای ست که مرا از تنهایی نجات میدهد……
خورشید، امروز از لابه لای چشمانت به من سلام میدهد مگر میشود تو باشی و صبحهایم به خیر نشود …
صبح و خورشید بهانهاند تو تنها دلیل چشمهای بیدار منی…
خورشید را بگو که نتابد ز پشت ابر چون صبح من به خندهات آغاز میشود. ….
متن قشنگ در مورد طلوع خورشید
خورشید چشمهای توست.. منظومه را اشتباه چیدهاند……
من و خورشید به یکباره توافق کردیم روزها نوبت او باشد و شب نوبتِ تو…
نمیدانم میآمدی یا میرفتی عبورت، حضوری ماندگار بود خورشید از پشت پلک هایت درخشید و در ادامه راهم طلوع کردی!