چگونه به راحتی به دیگران وابسته نشویم؟

وابستگی چیست؟
وابستگی به احساسی گویند که کسی با اسارت و بستن دست و پای خود، نفر مقابل را نیز اسیر خود میکند و به اعماق چاه میکشاند. اگر کسی در یک رابطه احساس ترس و عدم امنیت کند و دائماً فکر از دست دادن یار خود باشد، ناخودآگاه وابسته میشود. وقتی وابسته کسی میشوید، بر او تکیه میکنید و هر چه که بگوید و انجام دهد، برای شما خوشایند است و دراینبین است که به او نزدیکتر و بهنوعی با وی آمیخته میشویم. وابستگی با نزدیکی ارتباط با شخص مقابل، رابطهای مستقیم دارد.
ما با خیال عشق، نزدیکتر و وابستهتر میشویم تا اینکه منیّت خود را از دست میدهیم و محو میشویم. وابستگی به حالاتی چون کنترل طرف مقابل، حسادت و محدود کردن آزادی منجر میشود، در این وضعیت، ما تابع احساسات فوق هستیم و تمام ابعاد زندگی ما را همچون زنجیری احاطه میکند.
این وابستگی تمام زندگی ما را در بر میگیرد و همچنان ادامه میدهیم تا وقتیکه یکی از طرفین یا چیزی، اوضاع را تغییر دهد، با کوچکترین تناقضی، نسبت به یار خود، عکسالعملی تند نشان داده و متعاقباً در این جروبحث، کلماتی ردوبدل میشود که باعث ایجاد حس تهدید، از دست دادن وی و به آتش کشیدن روح ما میشود و نتیجهای جز، احساس حقارت، انتقامجویی و خودخوری در بر نخواهد داشت. اگر وابستهی کسی شوید، دوست دارید که همهچیز طبق خواسته و نظر شما پیش رود و به دلیل عدم اجرا و تأیید آن، احساس میکنید در زندگی طرف خود زیادی هستید و سردرگم و گیج میشوید.
مفهوم وابستگی
چارلت کاسل در کتاب خود (اگر بودا ازدواج میکرد)، میگوید: “در وابستگی، دو طرف وابستهی تحسین، تصدیق، رابطه جنسی، امنیت خاطر و حالات و عواطفی هستند تا بتوانند ارزشهای خود را باور کنند. جملاتی تکاندهنده چون “من با تو احساس خوبی ندارم” یا در مقابل، “تو به من احساس خوبی میدهی”، اینها علائم وابستگی است، چراکه در صورت عدم وجود طرف مقابل و نظرات او، شخص اعتمادبهنفس خود را از دست میدهد.
این به آن معنی نیست که کسانی که فقط وابسته نیستند و عاشق واقعی هستند، این تأییدات، جملات و حمایتها را در رابطهی خود ندارند، بلکه عاشقهای حقیقی، در اعتمادبهنفس، ذات و خلقوخوی خود، وابستهی مطلق و پیرو معشوقهی خود نیستند و با حفظ منیت درونی خود، عاشق یار و همدم خود میباشند.
عشق
کسی که عاشق واقعی است، معشوقهی خود را رها و آزاد میگذارد، عشق میورزد بدون انتظار، خودمحوری در این رابطه معنایی ندارد، عاشق، همواره با احساسات عمیق، معشوقه خود را میستاید، اگر بین آنها بحث یا مشکلی باشد، درست است که هر دو طرف غمگین و ناراحت میشوند، اما خوب میدانند که در انتها بازهم بهسوی هم برمیگردند و گاهی اوقات این ناراحتیها، باعث جذّابیت و استحکام بیشتر رابطهی آنها میشود. وی همواره از معشوقه خود انتظار ندارد که حکم دلقکی را بازی کند و دائماً او را خوشحال کند.
عشق زمانی است که با چشم و ذهنی باز بهسوی یار خود بشتابیم، این حس از درون و اعماق وجود ما شکل میگیرد. در نگاه اوّل، تمام وجود ما دگرگون میشود، دراینبین وابستگی و دلبستگی نیز ایجاد میشود، امّا با این تفاوت که این عشق دوطرفه است و هر دو به یکدیگر اجازه میدهند که با کنترل این وابستگی، فضایی آزاد برای سیر در افکار عاشقانه خود داشته باشند و با مرور زمان این دگرگونی و عواطف، بدون بستن دست و پای همدیگر، بیشتر و بیشتر میشود.
از وابستگی تا عشق
چطور میشود که رابطهها از وابستگی و اسارت به درجهی عشق و آزادی میرسد؟ و از پیچکهای مزاحمی که تحت عنوان دوست داشتن ولی در اصل وابستگی، وجود ما را در برگرفته آزادشویم و با حس رهایی و استقلال از عشق و رابطهی خود با معشوقهمان لذّت ببریم؟
اولین گام در این راه، خودشناسی است، با بررسی رفتار و اعمال خود ببینیم که دقیقاً کدام از آنها را بدون خواسته و آگاهی خود، طوطیوار اجرا میکنیم. حقیقت این است که نهایت رابطهی وابستگی چیزی جز رنج و عذاب نیست. نحوهی واکنشها، انتظارات خود را از طرف مقابل بررسی کنید و نسبت به اطمینان و تداوم حقیقی این رابطه مطمئن شوید. اگر وابسته باشید، بهوضوح میبینید که ناخودآگاه گفتار و رفتار شما صرفاً تحت فرمان طرف مقابل شماست.
وابستگی یا عشق
گام بعدی این است که خود بخواهید که از این اسارت رها شوید، اگرچه در این راه باید بهتدریج و با درایت عمل کرد. مسلماً این تغییر حالت، در بیشتر مواقع، سخت و دردآور است، البته تحمّل این حالات، زمانبر بوده و بهیکباره نباید صورت گیرد، همچنین دراینبین باید از اعتراض و سرزنش و مقصّر دانستن طرف مقابل خودداری کنید. “خود را کنترل کنید”، به این معنی که در حین ترک عادات غلط قدیمی، با کنترل احساسات خود، از شکایت و ایجاد اضطراب و آشفتگی جلوگیری کنید. البته دراینبین باید انتظار هر عکسالعملی را از طرف مقابل خود داشته باشید، مثل، عصبانیت، توهین و…، کار راحتی نیست امّا باید صبورانه تحمّل کنید.
معیارهای تشخیصی برای افراد با وابستگی بیمارگونه و مفرط، بهطور خلاصه به شرح زیر است:
نیازی نافذ، فراگیر و افراطی به مراقبت شدن که به سلطهپذیری، وابستگی و ترس از جدایی بینجامد.
این حالت از اوایل بزرگسالی شروعشده باشد و در زمینههای گوناگون به چشم آید که نشانههایش وجود حداقل پنج مورد از موارد ذکرشده در زیر باشد:
1_ بدون توصیه و اطمینان بخشی فراوان دیگران، در گرفتن تصمیمات روزمره مشکل داشته باشد (مثل پوشیدن لباس یا انتخاب غذا در رستوران.
2_ نیازمند آن باشد که دیگران مسؤولیت بیشتر مسائل عمده زندگیاش را بر عهده بگیرند(مثل خرید خانه، انتخاب همسر، تعیین رشته تحصیلی و غیره.
3_ به دلیل ترس از برخوردار نشدن از حمایت یا تأیید دیگران، در ابراز مخالفت با آنها مشکل داشته باشد که این امر به دلیل فقدان اعتماد به قضاوتها یا تواناییهای خود باشد، نه فقدان انگیزه یا انرژی.
4_ در کسب حمایت و پشتیبانی دیگران بیشازحد معطل بماند تا جایی که حتی حاضر شود کارهایی را که دوست ندارد، به خاطر دیگری انجام دهد و این امر حالتی تکرارشونده در روند زندگی فرد داشته باشد.
5_در تنهایی احساس ناراحتی یا درماندگی کند، به دلیل ترس مبالغهآمیز از نداشتن قدرت مراقبت از خود.
6_ با ختم یک رابطه صمیمانه، فوراً به جستجوی رابطهای دیگر برآید تا آن را منبع مراقبت و حمایت از خود قرار دهد.
7_ ذهنش به طرزی غیرواقع گرایانه به این اندیشه مشغول باشد که مبادا برای مراقبت از خود، تنهایش بگذارند.
مجموعه صفات فوق باعث میشود کارکرد شغلی این افراد اغلب مختل باشد، بهطوریکه نمیتواند مستقلاً و بدون نظارت دقیق شخص دیگری کارهای خود را انجام دهند. در روند درمانی که اغلب درمان غیر دارویی را شامل میشود باید بیمار بتواند صورتهای اولیه رفتار خود را بشناسد و با حمایت درمانگر به فردی مستقلتر، باجرئتتر و با اتکابهنفس بیشتر تبدیل شود.
به او مهارتهای استقلال را میآموزیم و زمینه را برای رفتار مستقلانه البته بهتدریج فراهم میکنیم. او باید به خودباوری و خود اطمینانی کافی برسد تا ترس او از طرد شدن از بین برود و بتواند جرئت مندانه و با اعتمادبهنفس رفتار کند. البته همکاری خانواده نیز شرط است تا با نوع رفتارشان این استقلال را به او بدهند و بتوانند وابستگی خود را از او کاهش دهند چراکه در اکثر افرادی که چنین اختلالی دارند خانواده نقش ایفا میکند. اگر چنین اختلالی در فردی وجود دارد باید بهصورت مستقیم با روانشناس در ارتباط باشد تا با ذکر علائم رفتاری درمان موفقی داشته باشد.
چگونه از وابستگی رها شویم؟
امواج و افکار منفی همیشگی را که باعث ایجاد عدم امنیت و ترس در وجودتان بود را رها کنید و واکنشی به آنها نشان ندهید. بهجای احساس قربانی شدن، مسئولیت اعمال و رفتار خود را بپذیرید و اختیار خود را به دست بگیرید. تنها به چیزی فکر کنید که در شما احساس آرامش میدهد نه سرزنش و انتقاد و اجبارات منفی طرف مقابل، شما خود مسئول خوشنودی خود هستید. بهجای اینکه خود را همچون موجودی آویزان به وی حس کنید، نقش حیاتی خود را بهعنوان انسانی بالغ به دست گیرید.
اگر بتوانید یار خود را بدون هیچ انتظار، تحکّم و … تصور کنید، موج سرزندگی، آزادی فوقالعاده و جدیدی وجود شمارا در بر میگیرد، اگر هر دو طرف به نتایج عذابآور، ترسها و خواستههای بیمنطق و رنجآور ناشی از وابستگی آگاه شوند، هر دو به خود میآیند و بر آن میشوند تا با یک بازنگری، رابطهی خود را از یک رابطهی تحمیلی به رابطهای سرشار از شادی و انرژی مثبت تغییر دهند. درواقع با تسلط و کنترل خواستههای نامعقول خود، ترسها، عصبانیت و صدمات ناشی از وابستگی را محدود و ابر تیره را از روی خورشید عشق و حرارت ناشی از آنکه تابهحال مخفی مانده بود کنار میزنید.
وابستگی بیمارگونه چه علامتهایی دارد؟
- تنهایی برایشان غیرقابلتحمل و ناامیدکننده است.
- اغلب این افراد در زندگیشان مسئولیتهای اصلی را به دیگران میسپارند.
- این افراد به تصمیمها و اعمال خود اعتماد ندارند و نیازمندند دائماً در طول زندگی و کار درستی اعمالشان از سوی دیگران تأیید شود.
- برای حفظ کردن افراد در کنار خود از هیچ کاری دریغ نمیکنند حتی به اعمالی تحقیرآمیز و ناخوشایند دست میزنند.
- این افراد بهمحض جدایی از کسی که آنها را حمایت کرده و تکیهگاه آنها بوده است یا دچار افسردگی شده یا فوراً خود را وارد رابطه دیگری میکنند تا حمایتهای لازم را از طریق او کسب کنند و در چنین شرایطی احتمال ارتکاب اشتباه بسیار بالاست.
- هنگام صحبت و بحث با دیگران حتی اگر با نظر طرف مقابل مخالف باشند او را تأیید میکنند تا مبادا با ابراز مخالفت موجب ناراحتی و از دست دادن طرف مقابل شوند.
- بهشدت احساس نیاز به مراقبت دارند و از تحت سلطه قرار گرفتن هراسی ندارند.
چگونه وابستگی را از بین ببریم؟
بعضی از ما چنان به شرایط زندگی و موقعیت فعلی خود وابسته شدهایم که دیگر خود واقعیمان را فراموش کردهایم، من یک معلم، مهندس، پزشک، … هستم. گویی من یعنی مهندس بودن من، نه انسان بودن من. واقعیت این است ما چنان با این افکار خو گرفتهایم که دیگر جزئی از وجود ما شدهاند، این افکار به باور ما مبدل شدهاند. حتی اگر از خود بپرسیم من بدون اتومبیلم، کارم، پول، همسرم، خانوادهام، خانهام، دوستانم چه کسی هستم، پاسخی نداریم. از درون ناخودآگاه به دنبال کسی یا چیزی هستیم تا به ما معنی بدهد و با چنین طرز تفکری وابستگی مسئله عجیبی نیست.
بزرگی میگفت که شبها پیش از رفتن به رختخواب در محضر خداوند زانوزده و از خدای خود به خاطر تمام نعماتی که در تمام طول زندگی به من بخشیده است تشکر میکنم و سپس همه را به دست خدا میسپارم. کارخانه، منزل، دانشآموزانم، دوستانم و حتی همسر و فرزندانم را به خداوند بازمیگردانم و در ذهنم آنها را میبینم که از من دور شده و به رختخواب رفته و میخوابم درحالیکه یک مرد کاملاً فقیر و بیچیز شدهام.
هنگامیکه صبح از خواب بیدار میشوم به اطرافم نگاه میکنم و بهروز جدید خوشآمد میگویم و میبینم هنوز زندهام و این عین معجزه است. در مقابل خداوند زانو میزنم و سپاسگزاری میکنم. من فقط نگهبان آن چیزی هستم که خداوند به من امانتداده است، هیچیک از این نعمات از ابتدا برای من نبوده و آنها فقط امانت هستند، در دنیا همهچیز امانت است.
با چنین نگرشی به زندگی روابط ما تغییر میکنند، متوجه میشویم که ما هرگز برای همیشه مالک چیزی نبودهایم. هر آنچه در زندگی داریم هدیه و امانتی از جانب خداست که باید قدر آن را بدانیم و از خداوند برای اینکه آن را در اختیار ما گذاشته است، سپاسگزار باشیم.