انشا در مورد گفتگو با خدا با مقدمه و نتیجه
در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد گفتگو با خدا برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
⭐انشا در مورد گفتگو با خدا⭐
نشسته بودم در خلوت اتاقم، به آسمان خیره شده بودم. فکر می کردم به همه چیزهایی که در این دنیا وجود دارد، به زیبایی های طبیعت، به مهربانی انسان ها، و به عظمت خدا.
ناگهان، احساس کردم صدایی در درونم می گوید: “با من حرف بزن.”
با تعجب، به اطراف نگاه کردم، اما کسی را ندیدم. دوباره صدایی در درونم گفت: “من اینجا هستم، فقط به من گوش بده.”
احساس کردم قلبم شروع به تپیدن می کند. با صدایی لرزان، گفتم: “خدایا، هستی؟”
صدایی از آسمان شنیدم: “آری، هستم. من همیشه اینجا هستم، حتی زمانی که نمی توانی من را ببینی.”
با خوشحالی گفتم: “خدایا، چقدر خوشحالم که صدایت را می شنوم. من همیشه به تو فکر می کنم و از تو می خواهم که مرا هدایت کنی.”
صدای خدا ادامه داد: “من همیشه تو را هدایت می کنم، اما باید به من گوش بدهی. باید به قلبت گوش بدهی، زیرا قلبت به من وصل است.”
گفتم: “چگونه می توانم به قلبم گوش دهم؟”
صدای خدا گفت: “باید ساکت شوی و به درون خود نگاه کنی. باید از تمام افکار و احساسات خود خالی شوی و فقط به صدای قلبت گوش دهی.”
با تأمل گفتم: “سعی می کنم. اما گاهی اوقات، خیلی چیزها در اطرافم هست که باعث می شود نتوانم به قلبم گوش دهم.”
صدای خدا گفت: “درست است. دنیا پر از چیزهایی است که می توانند ذهنت را پر کنند و مانع از شنیدن صدای قلبت شوند. اما تو باید قوی باشی و اجازه ندهی که این چیزها بر تو غلبه کنند.”
گفتم: “سعی می کنم. اما خیلی سخت است.”
صدای خدا گفت: “من به تو کمک می کنم. فقط به من اعتماد کن.”
احساس کردم آرامشی در قلبم جاری می شود. با لبخند گفتم: “باشه، خدایا. به تو اعتماد می کنم.”
صدای خدا گفت: “خوب است. حالا، می خواهم از تو یک سوال بپرسم.”
گفتم: “بپرس.”
صدای خدا گفت: “تو در این دنیا چه می خواهی؟”
برای لحظه ای فکر کردم. سپس گفتم: “من می خواهم مهربان باشم. می خواهم به دیگران کمک کنم. می خواهم دنیا را جای بهتری کنم.”
صدای خدا گفت: “این خواسته های خوبی هستند. من به تو کمک می کنم تا به آنها برسی.”
گفتم: “خدایا، ممنونم. از اینکه همیشه به من کمک می کنی، ممنونم.”
صدای خدا گفت: “دوستت دارم.”
گفتم: “من هم دوستت دارم.”
و سپس، صدا قطع شد.
نشسته بودم و به آسمان خیره شده بودم. احساس می کردم قلبم پر از عشق و امید است. می دانستم که خدا همیشه همراه من است و به من کمک می کند تا به خواسته هایم برسم.