انشا

انشا در مورد اولین روز مدرسه و پیداکردن اولین دوست

در این مطلب از سایت مثبت 1، انشا در مورد اولین روز مدرسه و پیداکردن اولین دوست با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐انشا در مورد اولین روز مدرسه و پیداکردن اولین دوست⭐

مقدمه
اولین روز مدرسه یکی از هیجان‌انگیزترین روزهای زندگی من بود. من خیلی منتظر این روز بودم و همیشه فکر می‌کردم که چه اتفاقاتی در این روز می‌افتد. وقتی صبح از خواب بیدار شدم، قلبم تند تند می‌زد و با هیجان به مدرسه رفتم.

بدنه
وقتی به مدرسه رسیدم، ساختمان بزرگ و زیبا را دیدم که پر از بچه‌های شاد و شلوغ بود. خیلی‌ها دوست‌های قدیمی‌شان را ملاقات کرده بودند، اما من کمی تنها بودم. معلم مهربان ما به همه سلام کرد و ما را به کلاس‌مان راهنمایی کرد. در کلاس، با بچه‌های جدیدی آشنا شدم. یکی از آن‌ها اسمش سارا بود. او هم مثل من از آمدن به مدرسه خیلی خوشحال بود.

در زنگ تفریح، ما کنار هم نشستیم و شروع به صحبت کردیم. سارا گفت که عاشق نقاشی است و من هم از او خواستم که یک روز با هم نقاشی کنیم. در آن لحظه، احساس کردم که یک دوست واقعی پیدا کرده‌ام. ما با هم بازی کردیم و خندیدیم. این روز خیلی خاص بود و من مطمئن بودم که سارا می‌تواند دوست خوبی برای من باشد.

نتیجه
اولین روز مدرسه برای من خیلی شگفت‌انگیز و خوشایند بود. من نه تنها به مدرسه رفتم، بلکه یک دوست خوب هم پیدا کردم. سارا به من نشان داد که دوستی چقدر می‌تواند شیرین و لذت‌بخش باشد. من امیدوارم که در سال‌های آینده با همدیگر خاطرات زیبایی بسازیم و از مدرسه بیشتر لذت ببریم.

⭐انشا دوم در مورد اولین روز مدرسه و پیداکردن اولین دوست⭐

مقدمه
اولین روز مدرسه برای من مثل یک ماجراجویی بزرگ بود. وقتی صبح از خواب بیدار شدم، احساس می‌کردم که به یک دنیای جدید می‌روم. من هیجان زده و نگران بودم که آیا دوستانی پیدا می‌کنم یا نه.

بدنه
وقتی وارد حیاط مدرسه شدم، بچه‌ها در حال بازی و دویدن بودند. من کمی ترسیده بودم و به گوشه‌ای ایستاده بودم. سپس یک پسر با موهای قهوه‌ای و لبخند بزرگ به سمت من آمد. او گفت: «سلام! من امیر هستم. تو هم تازه‌واردی؟» من با خوشحالی گفتم: «بله، من سمیرا هستم!»

امیر خیلی مهربان بود و پیشنهاد داد که با هم به کلاس برویم. در کلاس، معلم از ما خواست که خودمان را معرفی کنیم. وقتی نوبت من شد، با صدای لرزانی خودم را معرفی کردم. امیر در حین معرفی من لبخند می‌زد و این باعث شد احساس راحتی کنم.

بعد از کلاس، در زنگ تفریح با هم بازی کردیم و به سمت زمین بازی دویدیم. ما یک بازی جدید به نام «تگ» را شروع کردیم و هر دو خیلی خوشحال بودیم. آن روز فهمیدم که دوستی چقدر می‌تواند به ما کمک کند تا احساس آرامش کنیم و از روزهای جدید لذت ببریم.

نتیجه
اولین روز مدرسه برای من خیلی خاص و به یاد ماندنی بود. من نه تنها به دنیای جدیدی پا گذاشتم، بلکه یک دوست عالی هم پیدا کردم. امیر به من نشان داد که دوستی می‌تواند ترس‌ها را از بین ببرد و ما را به هم نزدیک کند. من مطمئن هستم که سال تحصیلی جدید با دوستان جدیدم پر از خاطرات زیبا خواهد بود.

به پایان مقاله رسیدیم. امیدواریم مطلب ارائه‌شده توانسته باشد به شما کمک کند. از شما خوانندگان عزیز بابت همراهی و توجهتان سپاسگزاریم. نظرات و پیشنهادات شما می‌تواند به بهبود و غنای مقالات آینده ما کمک کند. منتظر نظرات و پیشنهاداتتان هستیم. موفق و پیروز باشید!

2.3/5 - (3 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا