انشا

انشا در مورد سفر خیالی به آرزوها

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد سفر خیالی به آرزوها با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐انشا اول در مورد سفر خیالی به آرزوها⭐

مقدمه:
همیشه آرزو داشتم که روزی بتوانم به دنیای آرزوهایم سفر کنم. دنیایی که در آن همه چیز ممکن است، دنیایی که در آن محدودیتی وجود ندارد. دنیایی که در آن می توانم هر چیزی که می خواهم را داشته باشم.

بدنه:
یک روز، در حالی که در حال فکر کردن به آرزوهایم بودم، ناگهان چشمانم را بستم و به خواب رفتم. در خواب، خود را در یک دنیای زیبا و خیال انگیز دیدم. دنیایی که پر از رنگ و نور بود. دنیایی که در آن همه چیز از جنس شادی و امید بود.

در این دنیا، من می توانستم پرواز کنم، می توانستم در زیر آب شنا کنم، می توانستم با حیوانات حرف بزنم و با آنها دوست شوم. می توانستم به هر نقطه از جهان سفر کنم و از زیبایی های آن لذت ببرم.

در این سفر خیالی، من آرزوهای زیادی را برآورده کردم. آرزوهایی که شاید در دنیای واقعی هیچ وقت محقق نمی شدند. اما در این دنیای خیال انگیز، همه چیز ممکن بود.

من در این سفر، با آدم های زیادی آشنا شدم. آدم هایی که هر کدام از آنها آرزوهای بزرگی داشتند. آرزوهایی که آنها را به سوی جلو می راند و به آنها انگیزه می داد.

در این سفر، من یاد گرفتم که آرزوهای بزرگ داشته باشم و برای رسیدن به آنها تلاش کنم. یاد گرفتم که هیچ چیز غیرممکن نیست و اگر به چیزی باور داشته باشیم، می توانیم آن را به واقعیت تبدیل کنیم.

این سفر خیالی، یکی از بهترین تجربه های زندگی من بود. تجربه ای که به من یاد داد که باید همیشه به آرزوهایم فکر کنم و برای رسیدن به آنها تلاش کنم.

در پایان این سفر، من از خواب بیدار شدم. اما هنوز هم احساس می کردم که در آن دنیای خیال انگیز هستم. احساس می کردم که آرزوهایم هنوز هم زنده هستند و می توانم آنها را به واقعیت تبدیل کنم.

نتیجه:
من از این سفر خیالی درس های زیادی گرفتم. درس هایی که همیشه با من خواهند ماند.

 

⭐انشا دوم در مورد سفر خیالی به آرزوها⭐

مقدمه:
یک روز که کنار پنجره اتاقم نشسته بودم، چشمانم را بستم و فکر کردم: “چه می‌شد اگر می‌توانستم به سرزمین آرزوها سفر کنم؟” آرزوهایی که همیشه در دل داشتم، مثل داشتن یک قلعه بزرگ، دوستی با حیوانات جنگل، و حتی پرواز در آسمان، همه در آن سرزمین بود. تصمیم گرفتم چشم‌هایم را باز نکنم و بگذارم خیال مرا به آنجا ببرد.

بدنه:
وقتی چشم‌هایم را باز کردم، خودم را وسط یک دشت سرسبز و زیبا دیدم. گل‌های رنگارنگ دور تا دورم بودند و آسمان آبی‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. در همان لحظه یک پرنده رنگین‌کمانی با بال‌های براق به طرف من آمد و گفت: “سلام دوست کوچک من! من اینجا هستم تا تو را به قلعه آرزوها ببرم.”

روی بال‌های او نشستم و پرواز کردیم. قلعه‌ای بزرگ با برج‌های طلایی در دوردست‌ها پدیدار شد. وقتی به قلعه رسیدیم، درهای بزرگ به روی من باز شدند. آنجا همه چیز مثل آرزوهایم بود! یک اتاق پر از کتاب‌های جادویی داشتم که هر وقت کتابی را باز می‌کردم، داستانی زنده می‌شد. در حیاط قلعه، حیوانات مهربانی بودند که با من دوست شدند؛ مثل یک شیر که عاشق بازی بود و یک سنجاب که عاشق حرف زدن بود.

بعد از مدتی، با یک چوب جادویی که در قلعه پیدا کردم، توانستم به آسمان پرواز کنم. باد در موهایم می‌پیچید و از بالا به همه چیز نگاه می‌کردم. آرزوهای من یکی پس از دیگری به حقیقت تبدیل می‌شدند.

نتیجه:
در آن سرزمین جادویی، یاد گرفتم که آرزو کردن چقدر شیرین است، اما تلاش کردن برای رسیدن به آن‌ها شیرین‌تر. وقتی از سفر خیالی‌ام برگشتم، فهمیدم که می‌توانم با پشتکار و امید، بسیاری از آرزوهایم را در دنیای واقعی هم به دست بیاورم. از آن به بعد هر روز برای آرزوهایم تلاش می‌کنم و می‌دانم که آن‌ها منتظرند تا من بهشان برسم.

4/5 - (10 امتیاز)

آیا به آموزش زبان عربی علاقه‌مند هستید؟

یادگیری مکالمه عربی اماراتی و عمانی از سطح پایه تا حرفه‌ای با تلفظ بومی، مناسب سفر، کار یا مهاجرت.

شروع یادگیری

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا