انشا

انشا در مورد غم پنهان من

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد غم پنهان من با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐انشا اول در مورد غم پنهان من (از دست دادن پدر)⭐

مقدمه:
در قلبم غمی پنهان است که کسی از آن خبر ندارد. غمی که مانند باری سنگین بر دوشم سنگینی می کند و اجازه نمی دهد که شاد باشم. این غم از زمانی شروع شد که پدرم را از دست دادم.

بدنه:
پدرم برای من همه چیز بود. او هم پدرم بود و هم دوستم. همیشه در کنارم بود و مرا حمایت می کرد. وقتی او را از دست دادم، دنیای من فرو ریخت.

بعد از مرگ پدرم، سعی کردم که غم خود را پنهان کنم. نمی خواستم که دیگران از غم من مطلع شوند. فکر می کردم اگر غم خود را بروز دهم، ضعیف به نظر خواهم رسید.

اما با گذشت زمان، متوجه شدم که نمی توانم غم خود را برای همیشه پنهان کنم. غم من مانند بیماری بود که در درونم رشد می کرد و مرا نابود می کرد.

بالاخره تصمیم گرفتم که غم خود را با یکی از دوستانم در میان بگذارم. او با مهربانی به حرف هایم گوش داد و من احساس کردم که بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد.

از آن روز به بعد، کم کم شروع کردم که با غم خود کنار بیایم. یاد گرفتم که غم یک احساس طبیعی است و همه آن را تجربه می کنند. همچنین یاد گرفتم که برای غلبه بر غم، باید با آن روبرو شوم و آن را بپذیرم.

هنوز هم گاهی اوقات غم پدرم را احساس می کنم، اما دیگر مانند گذشته نیست. غم من اکنون بخشی از وجود من است و من با آن زندگی می کنم.

غم پنهان من، مرا به این نتیجه رساند که زندگی ارزشمند است و باید از آن لذت برد. این غم همچنین مرا قوی تر کرد و به من یاد داد که چگونه در برابر مشکلات زندگی ایستادگی کنم.

نتیجه:
امیدوارم که روزی بتوانم غم خود را به طور کامل فراموش کنم، اما تا آن زمان، با آن زندگی خواهم کرد و از آن درس خواهم گرفت.

⭐انشا دوم در مورد غم پنهان من⭐

مقدمه:
در گوشه‌ای از قلبم، غمی پنهان است. غمی که هیچ‌کس از آن خبر ندارد. غمی که گاهی آنقدر بزرگ می‌شود که تمام وجودم را فرا می‌گیرد.

بدنه:
این غم از کجا آمده؟ نمی‌دانم. شاید از گذشته‌ای دور، شاید از اتفاقی که در زندگی‌ام افتاده و شاید هم از چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده است.

این غم را همیشه با خودم حمل می‌کنم. گاهی آن را پنهان می‌کنم و گاهی هم به آن اجازه می‌دهم که بر من غلبه کند.

وقتی غمم را پنهان می‌کنم، سعی می‌کنم که شاد و سرحال باشم. می‌خندم و شوخی می‌کنم و به دیگران نشان می‌دهم که همه چیز خوب است. اما در درونم، غمم همچنان وجود دارد و مرا می‌آزارد.

وقتی غمم بر من غلبه می‌کند، دنیا برایم تیره و تار می‌شود. دیگر هیچ چیز لذت‌بخش نیست. حتی کارهایی که قبلاً دوست داشتم انجام دهم، برایم کسل‌کننده می‌شوند.

غم پنهان من، یک راز است. راز من با خودم است و هیچ‌کس از آن خبر ندارد. اما من می‌دانم که این غم، بخشی از وجود من است.

گاهی فکر می‌کنم که باید این غم را از بین ببرم. اما نمی‌دانم چگونه. غم، مثل یک سایه همیشه همراه من است.

نتیجه:
شاید روزی راهی برای از بین بردن این غم پیدا کنم. اما تا آن روز، من غم پنهانم را با خودم حمل خواهم کرد.

⭐انشا سوم در مورد غم پنهان من (از دست دادن مادر)⭐

مقدمه:
امروز روز مادر است، اما من مادرم را از دست داده‌ام. او سال‌ها پیش، وقتی من هنوز کودک بودم، از دنیا رفت. غم از دست دادن مادرم همیشه با من بوده است، اما گاهی آن را پنهان می‌کنم.

بدنه:
من همیشه آرزو می‌کردم مادرم را می‌دیدم، صدایش را می‌شنیدم، و از او بغل می‌گرفتم. او همیشه بهترین دوست من بود، و همیشه برایم دعا می‌کرد.

وقتی مادرم از دنیا رفت، من خیلی تنها شدم. دیگر کسی نبود که مرا دوست داشته باشد و مراقبم باشد. من مجبور شدم یاد بگیرم که بدون او زندگی کنم.

اما یادگیری زندگی بدون مادر کار آسانی نبود. همیشه دلم برای او تنگ می‌شد. گاهی اوقات گریه می‌کردم و آرزو می‌کردم که او دوباره برگردد.

با گذشت زمان، غم من کمرنگ‌تر شد، اما هرگز فراموش نشد. من هنوز هم مادرم را دوست دارم و همیشه یاد او را زنده نگه می‌دارم.

گاهی اوقات غم از دست دادن مادرم را پنهان می‌کنم. نمی‌خواهم دیگران ببینند که چقدر درد می‌کشم. اما این غم همیشه در قلب من است.

نتیجه:
امروز روز مادر است، و من دوباره یاد مادرم افتادم. او همیشه در قلب من خواهد بود، و من همیشه او را دوست خواهم داشت.

4/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا