جدیدترین لیست کامل اسامی دختر ثبت احوال + معانی

لیست کامل اسامی دختر ثبت احوال یکی از پرکاربردترین منابع برای والدینی است که در جستجوی نامی زیبا و مناسب برای فرزند خود هستند. انتخاب نامی که هم زیبا باشد و هم معنای خوبی داشته باشد، از دغدغههای اصلی هر خانوادهای است. لیست کامل اسامی دختر ثبت احوال با ارائه طیف گستردهای از نامهای سنتی، مذهبی، مدرن و حتی کمتر شنیده شده، به والدین کمک میکند تا با اطمینان بیشتری نام مورد نظر خود را انتخاب کنند. این لیست نه تنها شامل نامهایی با ریشههای مختلف ایرانی است، بلکه توجه به تنوع فرهنگی و زبانی کشورمان نیز در آن لحاظ شده است.
اهمیت لیست کامل اسامی دختر ثبت احوال فراتر از انتخاب نام است. این لیست میتواند منبعی الهامبخش برای شناخت بهتر فرهنگ و هویت ملی باشد. هر نام در این لیست معنایی خاص و تاریخی دارد که نشاندهنده ارزشهای فرهنگی و اجتماعی ایران است. با مرور این اسامی، والدین میتوانند علاوه بر انتخاب نامی مناسب، به غنای زبانی و فرهنگی کشور نیز پی ببرند. لیست کامل اسامی دختر ثبت احوال بهعنوان مرجعی رسمی و معتبر، امکان جستجوی سریع و آسان را برای تمامی افراد فراهم میکند.
در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، لیست کامل اسامی دختر که در ثبت احوال وجود دارد، برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
در ادامه این مطلب، شما میتوانید اسم دخترانه ایرانی مورد علاقهتان را بهسادگی پیدا کنید. این لیست همچنین شامل «اسمهای دخترانه جدید» و «نامهای محبوب دخترانه» است تا کاربران بتوانند نامهای ترند و پرطرفدار را نیز مشاهده کنند.
ما تلاش کردهایم معانی اسمهای دختر را نیز در کنار هر نام قرار دهیم تا انتخابی آگاهانه و دقیق برای شما فراهم شود. این اطلاعات بر اساس منابع معتبر از جمله پایگاه داده ثبت احوال ایران گردآوری شدهاند.
اگر به دنبال الهام گرفتن برای انتخاب نامی خاص، با معنا و ریشهدار هستید، لیست کامل اسامی دختر ثبت احوال میتواند به شما کمک کند تا انتخابی آگاهانه، فرهنگی و منطبق با سلیقه خود داشته باشید.
نکته پایانی اینکه این صفحه بهصورت دورهای بهروزرسانی میشود تا جدیدترین اسمهای دخترانه ایرانی و نامهای تازه ثبتشده در سامانه ثبت احوال نیز در اختیار شما قرار گیرد.
فهرست اسامی | معانی |
---|---|
آبانا | آبانا: منسوب به آبان. |
آباندخت | آباندخت: دختر آبان، نام يكي از زنان داريوش سوم. |
آبگین | آبگین: داراي طبيعت آب، آينه، آيينه. |
آبگینه | آبگینه: شيشه، زجاج، بلور، آينه، ظرف شيشهاي يا بلوري به ويژه جام شراب |
آبنوس | آبنوس: 1- (يوناني) چوبي سياهرنگ و سخت و سنگين (گران بها)؛ 2- درختي هم خانواده با خرمالو كه بيشتر در مناطق گرمسيري آسيا و آفريقا ميرويَد؛ شيز. |
آبین | آبین: به رنگ آب، همانند آب. |
آبینه | آبینه: همانند آب، به روشني و درخشندگي آب. |
آپام | آپام: نام دختر اردشير دوم و زن فرناباذ والی ایالت هلّس پونت (فریگیهي سفلی). |
آپاما | آپاما |
آپامه | آپامه: 1- خوش رنگ؛ 2- نام دختر «شپي تارمن» سردار ايراني كه سلكوس به فرمان اسكندر با وي (آپامه) ازدواج كرد. |
آتاشا | آتاشا: نامی ترکی ـ فارسی |
آتاناز | آتاناز: (تركي ـ فارسي) افتخار پدر، موجب آسايش و شادكامي پدر، عزيزِ پدر. |
احیا | احیا: (عربي) 1- زندگان؛ 2- زندگي؛ 3- زندگي از نو؛ 4-خاندانها، قبيلهها. |
اختر | اختر: 1- (در نجوم) جرم فلكي، ستاره، كوكب، نجم؛ 2- نام گل و گياهي است؛ 3- در باور قدما ستارهي بخت و اقبال؛ 4- سرنوشت، بخت، طالع؛ 5- پرچم، عَلَم، درفش. |
اخگر | اخگر: 1- گُلِ آتش، پارهي آتش، شراره، خردهي آتش، جرقه؛ 2- آتش؛ 3- زيبارو. |
اخلاص | اخلاص: (عربي) 1- دوستي خالص داشتن، خلوص نيت داشتن، عقيده داشتن، عقيده پاك داشتن، ارادت صادق داشتن؛ 2- يك سره روي كردن و پرداختن به خداوند؛ 3- سورهي صد و دوازدهم از قرآن كريم داراي چهار آيه؛ 4- رها كردن، نجات دادن. |
ادنا | ادنا: (عربي، ادنی) 1- از واژه های قرآنی؛ 2- (در قدیم) کمترین، جزئی ترین؛ 3- پایین تر؛ 4- پایین ترین، نازل ترین. |
ادیبه | ادیبه: (عربي) (مؤنث اديب) |
ارتادخت | ارتادخت: (اَرتا + دخت = دختر)، دختر پاك و مقدس. |
اردی | اردی: 1- مخفف ارديبهشت، نام ماه دوم سال شمسي؛ 2- فرشتهي مدَبِر كوهها؛ 3- در فرهنگ ايران قديم فرشتهاي كه نمايندهي پاكي است و نگهباني آتش با اوست. |
اردیبهشت | اردیبهشت |
ارزنده | ارزنده: (صفت فاعلي از ارزيدن) 1- داراي ارزش، ارزشمند، ارزمند، شايسته و لايق؛ 2- محترم، با شخصيت، مورد احترام. |
ارزین | ارزین: 1- (منسوب به اَرز)، ارزشمند، ارجمند، داراي جاه و مقام، داراي حرمت و عزت و احترام؛ 2- نگه دارندهي راستي و درستي. |
ارسا | ارسا: نام چند گونه سرو كوهي جزو تيرهي ناژويان كه در اغلب نقاط استپي و خاتمهي جنگلهاي مرطوب پراكندهاند. |
ارشانوش | ارشانوش: (اَرشا = مقدس + نوش = جاويد)، مقدسِ جاويد. |
ارشین | ارشین: 1- دوستترين؛ 2- نام يكي از شاهدختهاي هخامنشي است كه در زمان خود به درايت و كارداني مشهور بوده است. |
ارغوان | ارغوان: 1- درختي است زينتي از تيرهي پروانه واران با گلهايي به رنگ سرخ مايل به بنفش؛ 2- گلي قرمز رنگ و چسبيده به ساقه كه پيش از ظاهر شدن برگها پديدار ميشود؛ 3- چهرهي زيبا و گلگون. |
ارغوان زهرا | ارغوان زهرا |
ارغوان زینب | ارغوان زینب |
ارکیا | ارکیا: (در زند و پازند) جوي آب؛ رئيس، بزرگ و روي هم به معني «آريايي بزرگ» باشد. |
ارکیده | ارکیده: (فرانسوی) 1- گلی به شکل های غیرعادی و رنگ های درخشان، که یک گل برگِ آن از دو گل برگِ دیگرش بزرگتر است؛ 2- گیاه این گل که علفی است و انواع متعددی دارد که ممکن است پیچنده، بالارونده یا زمینی باشد. |
ارم | ارم: (عربی) 1- باغی که بنا به روایات شدّاد ساخته بود و مَثَل و مظهر سرسبزی و خرّمی است؛ 2- دختر زیبا و با طراوت. |
ارمغان | ارمغان: (تركي) تحفهاي كه از جايي ديگر برند، سوغات، ره آورد. |
ارمیندخت | ارمیندخت: دختري كه از نژاد آرمين است. |
ارنواز | ارنواز: 1- آن كه سُخنش رحمت ميآورد؛ 2- (در شاهنامه) نام خواهر جمشيد كه ضحاک او را به همسری خود درآورد؛ 3- (در اوستا) ارنوك. |
ارنیکا | ارنیکا: 1- آريايي نيكو كردار، آريايي نيكو رفتار، 2- آريايي خوب و زيبا. |
اروشا | اروشا: (فارسی باستان) (= اروشه)، 1- سفید؛ 2- روشن. |
ارونا | ارونا: (عربی ـ فارسی) 1- منسوب به ارون؛ 2- شاد و شادمان و سرمست. |
اریاک | اریاک: آريايي. |
اریسا | اریسا |
اریکا | اریکا: 1- فوفل، پوفل، درختي از تيرهي نخل ها كه در مناطق گرم آسيا ميرويد، نخل هندي؛ 2- (در عربي) فُوفَل، تانبُول، كَوتَل؛ (در انگليسي و آلماني) اريكا، Areka،Areca . |
ارین | ارین: (عربی) شادی، شادان شدن، وجد آمدن. |
ازل | ازل: (عربي) 1- ابتدا نداشتن، بيآغازي، قَدَم مقابلِ ابد، زماني كه از آن ابتدا نباشد؛ 2- (در فلسفه) استمرار بينهايتِ زمان در گذشته. |
ازهار | ازهار: (عربي) (جمع زَهر) گلها، شكوفهها. |
اسپاندا | اسپاندا: (اوستايي) اسپنتا، اسپنتا. |
اسپنتا | اسپنتا: (اوستايي) سپنتا، پاك و مقدس. |
استاتیرا | استاتیرا: 1) نام زن داريوش سوم؛ 2) نام دختر داريوش سوم [او با مادر خود همنام بود]؛ 3) نام ملكهي اردشير. |
اسرا | اسرا: (عربي) 1- به شب راه رفتن، در شب سير كردن؛ 2- معراج پيامبر اسلام(ص)؛ 3- نام هفدهمين سورهي قرآن كريم داراي صد و يازده آيه. |
اسرار | اسرار: (عربي) (جمعِ سرّ) رازها. |
اسرین | اسرین: (كردي) اشك، سرشك. |
اسما | اسما: (عربي) 1- نامها، اسامي؛ 2- معارف، حقايق؛ 3- (در تفسير قرآن) به معناي معارف، حقايق و علوم آمده است؛ 3- 1) نام همسر پیامبر اسلام(ص)؛ 2) نام دختر امام موسي كاظم(ع)؛ 3) نام همسر حضرت علي(ع). |
اسمر | اسمر: (عربي) گندمگون؛ سبزه. |
اسنا | اسنا ارفع، بلندتر، عاليتر. |
اسوه | اسوه: (عربي) 1- پيشوا، رهبر، مقتدا، خصلتي كه شخص بدان لايق مقتدايي گردد؛ 2- از واژههاي قرآني. |
اسین | اسین: (تركي) نسيم، الهام. |
اشا | اشا: (اوستاي) پاكي و راستي. |
اشتیاق | اشتیاق: (عربي) 1- رغبت بسيار, شوق, آرزومندي؛ 2- كشش و مجذوب شدن عاشق به معشوق. |
اشجان | اشجان: (عربي) غمها. |
اشرف | اشرف: (عربي) 1- گرانمايه تر، شريفتر؛ شريفترين، والاترين؛ 2- بالاتر؛ 3- نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران. |
اشواق | اشواق: (عربی) (جمع شَوق) (در قدیم) شوق ها، آرزومندی ها. |
اصیلا | اصیلا: (عربي ـ فارسي) اصيل. |
اطرا | اطرا: (عربي) بسيار ستودن، مدح و ستايش فراوان، مبالغه كردن در مدح كسي، درود گفتن زياد و زيادهروي در ستايش كسي. |
اطلس | اطلس: (معرب از يوناني) 1- پارچهي ابريشمي، پرنيان، ديبا، ابريشم گرانبها؛ 2- (در نجوم) فلك نهم، فلك اطلس. |
اطلسی | اطلسی: (معرب - فارسي) 1- از جنس اطلس؛ 2- گياهي است زينتي از تيرهي بادنجانيان داراي گل شيپوري و خوشبو به رنگهاي سفيد، صورتي، ارغواني يا سرخ. |
اطهر | اطهر: (عربي) پاكيزهتر، پاك تر، طاهرتر. |
اطهره | اطهره: (عربي ـ فارسی) اطهر. |
اعراف | اعراف: (عربي) 1- (در ادیان) در اعتقاد برخی از مذاهب، جایی بین بهشت و دوزخ، برزخ؛ 2- سوره ي هفتم از قرآن كريم داراي دویست و شش آيه. |
اعظم | اعظم: (عربي) 1- بزرگ، بزرگتر، بزرگترين، بزرگوار، بزرگوارتر؛ 2- از صفات خدوند. |
افتخار | افتخار: (عربي) فخر، فخر كردن، نازش، نازيدن، سرافرازي. |
افرا | افرا: 1- درختي از تيرهي افراها، اسپندان، اسفندان، بوسياه؛ 2- كلمه تحسين به معني آفرين، مرحبا. |
افراح | افراح: (عربي) شاد کردن. |
افراخته | افراخته: افراشته، بالابرده، برپا شده، كشيده، بركشيده. |
افراز | افراز: 1- بلندي، فراز، بالا و فراز؛ 2- افراشتن و افروختن. |
افراشته | افراشته: بلند ساخته، برداشته، بالابرده شده، افراخته. |
افرند | افرند: صورت كهنهي پرند به معني ابريشم. |
افروخته | افروخته: 1- روشن شده، درخشان شده؛ 2- برافروخته، سرخ. |
افروز | افروز: افروختن، افروزنده. |
افروزان | افروزان: افروزاندن، افروزانيدن، افروختن. |
افروزه | افروزه: 1- آنچه بدان آتش گيرانند، آتش گيره؛ 2- شهاب. |
افروشه | افروشه: نوعي حلوا. |
افری | افری: (مخفف آفرين)، كلمه تحسين و آفرين. |
افرینا | افرینا: منسوب به آفرين، آفرين. |
افسانه | افسانه: 1- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حكايت گذشتگان؛ 2- افسون، سحر؛ 3- ترانه. |
افسون | افسون: 1- نیرنگ، حیله، مکر؛ 2- سحرانگیزی، جاذبه؛ 3- آنچه جادوگران برزبان می رانند، سخنی که برای فریب دادن و تحت تأثیر قرار دادنِ دیگران گفته می شود؛ 4- ویژگی دختری که به لحاظ زیبایی جاذبه دارد و دیگران را افسون می کند. |
افشان | افشان: 1- افشاننده، پريشان، پراكنده، پاشان، ريزنده، آشفته و پريشان چنان كه زلف؛ 2- ويژگي ريشه در گياهان تك لپهاي كه در آن تشخيص ريشهي اصلي از ريشهي فرعي ممكن نيست. |
افق | افق: (عربی) 1- (در جغرافیا) خطی که به نظر می رسد در محل تقاطع زمین و آسمان وجود دارد؛ 2- کناره ی آسمان؛ 3- پهنه، گستره، ساحت؛ 4- (درنجوم) صفحه ای که از مرکز زمین به موازات افق حسی رسم شود، افق آسمانی، افق حقیقی، افق هندسی؛ 5- سرزمین. |
افنان | افنان: (عربي) شاخ درخت، شاخههاي درخت، شاخسار، شاخهها. |
اقاقیا | اقاقیا: (معرب از يوناني) درختي است از راستهي شبدرها كه گلهاي خوشهاي سفيد يا صورتي خوشبو دارد؛ آكاسيا. |
اقدس | اقدس: (عربي) 1- پاكتر، پاكيزهتر، مقدستر؛ 2- عنواني احترام آميز براي بزرگان يا مكانهاي مقدس. |
اقلیما | اقلیما: (معرب از يوناني) 1- (= اقليميا) مادهاي كه از گداختن برخي از فلزات مانند طلا و نقره به دست ميآورند؛ 2- نام دختر آدم(ع) كه به نقل تاريخ در ازدواج هابيل بود. |
اکرام | اکرام: (عربي) 1- بزرگداشت، گرامي داشتن، احترامكردن، حرمت، احسان؛ 2- از واژههاي قرآني. |
اکرم | اکرم: (عربي) 1- گراميتر، آزادتر، بزرگتر، بزرگوار، گرامي؛ 2- از نامهاي خداوند. |
اکسیر | اکسیر: (معرب از يوناني) كيميا، جوهري گدازنده كه ماهيت اجسام را تغيير ميدهد و كاملتر سازد. |
الا | الا |
الارز | الارز |
الآی | الآی: (تركي) 1- ماه ايل؛ 2- زيباروي ايل. |
التجا | التجا: (عربي) پناه بردن، پناه جستن، پناه جوئي. |
التیام | التیام: (عربي) 1- به هم آوردن، سر به هم آوردن، پيوسته شدن، سازواري ميان دو چيز؛ 2- صلح و آشتي. |
الحان | الحان: (عربي) (جمع لحن)، 1- آوازها، آهنگها، آوازهاي خوش، نغمههاي دلكش؛ 2- صداهاي موزون و خوشايندي كه انسان يا بعضي پرندگان يا آلات موسيقي توليد ميكنند. |
الدوز | الدوز: (ترکی) (= اولدوز)، اولدوز. |
الزا | الزا: (تركي ـ فارسي) فرزند ايل، زاييدهي ايل. |
السا | السا: (ترکی ـ فارسی) مثل ایل، همانند ایل. |
السانا | السانا: (تركي ـ فارسي) مثل مردم ايل و شهر و ولايت، چون خويشان. |
السای | السای: (ترکی) مورد پسند و احترام ایل. |
الشاد | الشاد: (تركي ـ فارسي) موجب شادي ايل. |
الفت | الفت: (عربي) خو گيري، انس، محبت، دوستي، همدمي، عادت كردن به كسي همراه با دوست داشتن ِاو. |
الگا | الگا: (تركي) (= الكا) سرزمين، ناحيه؛ قدیسه الگا اولین قدیسهي روسی، همسر و نایب السلطنهي امیر کِیف، که مسیحی شد و مسیحیت را در روسیه رواج داد. |
الماس | الماس: (از يوناني) 1- (در مواد) كربن خالصي كه در دما و فشار زياد متبلور شده باشد. سختترين مادهي طبيعي است و كاربردهاي تزييني و صنعتي دارد؛ 2- شمشير. |
المیرا | المیرا: (تركي ـ فارسي) فدائي ايل. |
المیس | المیس: (عربی، اِلمَیس) (= داغداغان) درختی با پوست تنه ی صاف به رنگ خاکستری تیره، برگ های بیضی نوک تیز و دندانه دار که روی آنها به رنگ سبز تیره است و زیر آنها کرک های نرم خاکستری دارد. میوه ی قهوه ای رنگ آن، خوردنی است و از ریشه ی آن در رنگرزی استفاده می شود. |
النا | النا: (یونانی) (= هلن، هلنا)، هلن و هلنا. |
الناز | الناز: (تركي ـ فارسي) 1- مايه افتخار ايل، باعث فخر و تفاخر شهر و ولايت؛ 2- موجب نعمت و رفاه و آسايش. |
النور | النور |
الوان | الوان: (عربي) 1- رنگها، نوعها، رنگارنگ، رنگين؛ 2- گوناگون، گونهگون؛ 3- اقسام، انواع؛ 4- نام شهری در شهرستان شوش در استان خوزستان. |
الها | الها: (عربي) 1- شادي آوردن؛ 2-بسيار بخشش كردن؛ 3- به شنيدن آواز مشغول شدن. |
الهام | الهام: (عربي) 1- به دل افكندن، در دل انداختن؛ 2- القاء معني خاص در قلب به طريق فيض؛ 3- رسيدن فكر به ذهن و در معارف اسلامي القاي امري از سوي خداوند به دل كسي؛ 4- دريافت و شعور غريزي. |
الهه | الهه: (عربي) 1- پرستش كردن؛ 2- ماه نو؛ 3- آفتاب؛ 4- بتان؛ 5- (در اديان) در اعتقادات قديم نيمه خدايي كه نمايندهي نوعي خاص بوده و به صورت زني ظاهر ميشده است. |
الهه ناز | الههناز: ترکیبی از «الهه» (زن زیبا و شبیه به الههها) و «ناز» (لطافت و زیبایی)؛ به معنای «زن زیبا و لطیف مانند الههها». |
الیا | الیا: نامی عبری به معنای «خدای من یهوه است»؛ در برخی منابع به عنوان نامی دخترانه ذکر شده است. |
الیانا | الیانا: نامی عبری به معنای «خدا پاسخ داده است»؛ در فارسی نیز به عنوان نامی دخترانه استفاده میشود. |
الیزه | الیزه: شکل فرانسوی نام «الیزابت»، به معنای «خدا سوگند خورده است» یا «خدا وعده داده است». |
الیسا | الیسا: شکل دیگری از «الیزابت»؛ در برخی منابع به معنای «خدا سوگند خورده است» آمده است. |
الیستر | الیستر: نامی مردانه با ریشه اسکاتلندی، شکل دیگری از «الکساندر»؛ به معنای «مدافع مردم». |
الیکا | الیکا: نامی فارسی به معنای «گل همیشه بهار» یا «زیبا و دلفریب». |
الیما | الیما: ممکن است شکل تغییریافتهای از نامهای دیگر باشد؛ معنی مشخصی در منابع رسمی ندارد. |
الین | الین: شکل دیگری از «هلن»؛ به معنای «نور» یا «درخشان». |
الینا | الینا: شکل دیگری از «الین» یا «هلن»؛ به معنای «نور» یا «درخشان». |
ام البنین | ام البنین: نامی عربی به معنای «مادر پسران»؛ لقب حضرت فاطمه (س). |
اماندا | اماندا: نامی لاتین به معنای «دوستداشتنی» یا «قابل دوست داشتن». |
امانه | امانه: شکل دیگری از «امینه»؛ به معنای «امانتدار» یا «قابل اعتماد». |
ام سلمه | ام سلمه: ممکن است شکل تغییریافتهای از «امسلمه» باشد؛ نام یکی از همسران پیامبر اسلام. |
امفروه | امفروه: نامی عربی؛ معنی مشخصی در منابع رسمی ندارد. |
ام کلثوم | ام کلثوم: نامی عربی؛ نام یکی از دختران پیامبر اسلام. |
امل | امل: نامی عربی به معنای «امید» یا «آرزو». |
امیتیس(امیتیس) | امیتیس (امیتیس): نامی فارسی باستان؛ به معنای «بیگناه» یا «پاکدامن». |
امیده | امیده: شکل دیگری از «امید»؛ به معنای «آرزو» یا «امیدواری». |
امیرا | امیرا: شکل مونث «امیر»؛ به معنای «فرمانروا» یا «شاهزاده». |
امیله | امیله: شکل فرانسوی «امیلی»؛ به معنای «رقیب» یا «کوشا». |
امیمه | امیمه: نامی عربی؛ شکل کوچکشده «ام»؛ به معنای «مادر کوچک». |
امینا | امینا: شکل مونث «امین»؛ به معنای «امانتدار» یا «قابل اعتماد». |
امینه | امینه: شکل مونث «امین»؛ به معنای «امانتدار» یا «قابل اعتماد». |
انار | انار: نام میوهای باستانی؛ در فرهنگ ایرانی نماد باروری و زندگی. |
انتصار | انتصار: نامی عربی به معنای «پیروزی» یا «غلبه». |
اندیشه | اندیشه: نامی فارسی به معنای «تفکر» یا «تأمل». |
انسی | انسی: نامی عربی به معنای «همدم» یا «مونس». |
انسیه | انسیه: شکل مونث «انسی»؛ به معنای «همدم» یا «مونس». |
انسیه حورا | انسیه حورا: ترکیبی از «انسیه» و «حورا»؛ به معنای «همدم حورالعین» یا «زن بهشتی». |
انفال | انفال: نام سورهای در قرآن؛ به معنای «غنایم جنگی». |
انوشا | انوشا: نامی فارسی به معنای «جاودانه» یا «بیمرگ». |
انوشه | انوشه: شکل دیگری از «انوشا»؛ به معنای «جاودانه» یا «بیمرگ». |
انهار | انهار: جمع «نهر» در عربی؛ به معنای «رودها». |
انیس | انیس: نامی عربی به معنای «همدم» یا «مونس». |
انیس فاطمه | انیس فاطمه: ترکیبی از «انیس» و «فاطمه»؛ به معنای «همدم فاطمه». |
انیسا | انیسا: شکل مونث «انیس»؛ به معنای «همدم» یا «مونس». |
انیسه | انیسه: شکل مونث «انیس»؛ به معنای «همدم» یا «مونس». |
اوتانا | اوتانا: نامی باستانی؛ در برخی منابع به معنای «بلندمرتبه» یا «عالیمقام». |
اولدوز | اولدوز: نامی ترکی به معنای «ستاره». |
اوین | اوین: نامی کردی به معنای «عشق» یا «محبت». |
اهدا | اهدا: نامی عربی به معنای «بخشیدن» یا «هدیه دادن». |
ایپک | ایپک: نامی ترکی به معنای «ابریشم». |
ایتا | ایتا: ممکن است شکل تغییریافتهای از نامهای دیگر باشد؛ معنی مشخصی در منابع رسمی ندارد. |
ایثار | ایثار: نامی فارسی به معنای «فداکاری» یا «از خودگذشتگی». |
ایدا | ایدا: نامی آلمانی به معنای «کار» یا «فعالیت»؛ در فارسی نیز به عنوان نامی دخترانه استفاده میشود. |
ایران | ایران: نام کشور ایران؛ به معنای «سرزمین آریاییها». |
ایران بانو | ایران بانو: ترکیبی از «ایران» و «بانو»؛ به معنای «بانوی ایرانی». |
ایرانا | ایرانا: شکل تغییریافتهای از «ایران»؛ به معنای «ایرانی». |
ایراندخت | ایراندخت: ترکیبی از «ایران» و «دخت»؛ به معنای «دختر ایران». |
ایرانمهر | ایرانمهر: ترکیبی از «ایران» و «مهر»؛ به معنای «محبت ایران» یا «دوستدار ایران». |
ایرانه | ایرانه: شکل تغییریافتهای از «ایران»؛ میتواند به معنای «منسوب به ایران» یا «زن ایرانی» تفسیر شود. |
ایرسا | ایرسا: نامی نوظهور در زبان فارسی؛ برخی منابع آن را ترکیبی از «ایر» (ریشهای برای ایران) و «سا» (پسوند نسبت) میدانند، به معنای «دختر ایرانی» یا «منسوب به ایران». |
ایرن | ایرن: شکل تغییریافته «ایرین» یا «ایران» در زبانهای اروپایی؛ گاهی نیز از آن به عنوان شکل خاصی از «ایران» یاد میشود. |
ایشاع | ایشاع: نامی نادر با ریشه عربی یا عبری؛ معنی مشخص و ثبتشدهای در منابع فارسی ندارد. |
ایفا | ایفا: نامی عربی به معنای «عمل به وعده» یا «انجام دادن کامل کار». |
ایلا | ایلا: نامی عبری و ترکی؛ در ترکی به معنای «قبیله» یا «ملت» و در عبری به معنای «درخت بلوط». |
ایلاف | ایلاف: نامی عربی و قرآنی؛ به معنای «عهد»، «پیمان»، یا «توافق»؛ همچنین نام سورهای در قرآن کریم. |
ایلآنا | ایلآنا: ترکیبی از «ایل» (ملت یا قوم) و «آنا» (مادر در ترکی)؛ به معنای «مادر قوم» یا «مادر ملت». |
ایلآی | ایلآی: ترکیبی از «ایل» (قوم یا ملت) و «آی» (ماه در ترکی)؛ به معنای «ماه قوم» یا «زیبایی ملت». |
ایلدا | ایلدا: نامی با ریشه ترکی؛ «ایل» به معنای «ملت» و «دا» پسوند مونث؛ به معنای «دختر ایل» یا «وابسته به ملت». |
ایلسا | ایلسا: ترکیبی از «ایل» (قوم یا ملت) و «سا» (پسوند نسبت)؛ به معنای «منسوب به ایل»، همچنین ممکن است شکل تغییر یافتهای از نامهایی چون الیسا باشد. |
ایلسانا | ایلسانا: ترکیب «ایل» (ملت) و «سانا» (زیبا در ترکی)؛ به معنای «زیبای ملت» یا «ملت زیبا». |
ایللار | ایللار: شکل جمع «ایل» در زبان ترکی؛ به معنای «اقوام» یا «ملتها». |
ایلماه | ایلماه: ترکیب «ایل» و «ماه»؛ به معنای «ماه ملت» یا «زیبایی ایل». |
ایلنار | ایلنار: ترکیب «ایل» و «نار» (آتش یا انار)؛ به معنای «آتش ایل» یا «زیبای ملت». |
ایلناز | ایلناز: ترکیب «ایل» و «ناز»؛ به معنای «ناز ملت» یا «دختر ناز ایل». |
ایلنور | ایلنور: ترکیب «ایل» و «نور»؛ به معنای «نور ملت» یا «روشنایی قوم». |
ایما | ایما: نامی با ریشههای گوناگون؛ در برخی منابع غربی به معنای «تمام» یا «کامل»، در فارسی به معنای «اشاره» یا «ایماء». |
ایمانا | ایمانا: شکل تغییریافته از «ایمان»؛ با پسوند مونث «ـا» برای تأکید بر صفت معنوی. |
ایمانه | ایمانه: همان «ایمان» با تأکید مونث؛ به معنای «دارای ایمان»، «باورمند». |
ایناس | ایناس: نامی عربی به معنای «انس گرفتن»، «دوستی» یا «آشنایی». |
اینانا | اینانا: ایزدبانوی باستانی سومری؛ نماد عشق، باروری و جنگ. |
ایوا | ایوا: در فارسی ممکن است به معنای «خانه» یا «سرپناه» باشد؛ در زبانهای اروپایی همریشه با «حوا». |
آبانا | آبانا: ترکیبی از «آب» و «آنا» (مادر در ترکی)؛ به معنای «مادر آب» یا «پاکی مادرانه». |
آباندخت | آباندخت: ترکیب «آبان» (ماه هشتم تقویم شمسی) و «دخت» (دختر)؛ به معنای «دختر آبانماه». |
آبگین | آبگین: به معنای «شیشهای»، «شفاف و لطیف»؛ برگرفته از واژه «آبگینه». |
آبگینه | آبگینه: به معنای «شیشه»؛ نماد شفافیت، لطافت و ظرافت. |
آبنوس | آبنوس: نام درختی گرانبها با چوب تیرهرنگ؛ در فارسی نماد وقار و استواری. |
آبین | آبین: نامی فارسی به معنای «آبیرنگ»، یا «شفاف همچون آب». |
آبینه | آبینه: شکل مؤنث و تغییریافته «آبین» یا از ریشه «آبگینه»؛ به معنای «شفاف و لطیف». |
آپام | آپام: نامی باستانی، برگرفته از واژه «آپ» (آب)؛ در اوستا به عنوان الهه نگهبان آبها. |
آپاما | آپاما: دختر کوروش بزرگ؛ نامی باستانی به معنای «آرام»، «فرزانه» یا «پاک». |
آپامه | آپامه: شکل یونانیشده «آپاما»؛ به همان معنا. |
آتاشا | آتاشا: ترکیبی از «آتش» و «شا» (پسوند شاهانه)؛ به معنای «آتشگون شاهانه». |
آتاناز | آتاناز: ترکیب «آتا» (پدر در ترکی) و «ناز»؛ به معنای «ناز پدر» یا «عزیز پدر». |
آترا | آترا: در زبان فارسی باستان به معنای «آتشین» یا «نورانی». |
آتری | آتری: شکل تغییریافتهای از «آتر» (آتش)؛ به معنای «درخشان» یا «آتشگون». |
آتریا | آتریا: ممکن است شکل تغییریافتهای از «آتری» یا برگرفته از واژههای آریایی باشد؛ به معنای «اشرافی» یا «نورانی». |
آتریزاد | آتریزاد: ترکیب «آتری» و «زاد»؛ به معنای «زادهی آتش» یا «فرزند نور». |
آتریسا | آتریسا: ترکیب «آتری» و «سا»؛ به معنای «شبیه به آتش» یا «دختر آتش». |
آترین | آترین: نامی فارسی به معنای «آتشین»، «درخشان» یا «نورانی». |
آترینا | آترینا: شکل مؤنثسازیشدهی «آترین»؛ به معنای «دختر درخشان» یا «آتشین». |
آتش | آتش: عنصر مقدس در ایران باستان؛ نماد پاکی، نور و زندگی. |
آتشه | آتشه: شکل لطیفتر و مونثتر «آتش»؛ به معنای «زنی آتشگون» یا «پرحرارت». |
آتنا | آتنا: الهه خرد و جنگ در اساطیر یونان باستان؛ نماد عقل، دانش و تدبیر. |
آتوسا | آتوسا: نام دختر کوروش بزرگ؛ به معنای «خوشبو»، «ملکه پاکنژاد». |
آتین | آتین: نامی نوین در فارسی؛ احتمالا به معنای «نورانی» یا «شاد». |
آتیه | آتیه: واژهای فارسی و عربی؛ به معنای «آینده»، «فردا». |
آدریا | آدریا: برگرفته از «دریای آدریاتیک»؛ در برخی منابع به معنای «دریایی» یا «اهل دریا». |
آدرینا | آدرینا: شکل مؤنث «آدریا»؛ به معنای «دختری از دریا» یا «دریایی». |
آدلیا | آدلیا: نامی غربی و مدرنشده؛ برگرفته از «آدل» به معنای «شریف» یا «نجیب». |
آدیش | آدیش: واژهای فارسی به معنای «مقدس» یا «الهی». |
آدیشا | آدیشا: ترکیب «آدیش» با پسوند «ـا»؛ به معنای «دختر مقدس» یا «پاکنژاد». |
آدینا | آدینا: در فارسی قدیم به معنای «جمعه»؛ همچنین به معنای «نیکو» یا «نیکوچهر». |
آدینه | آدینه: واژه فارسی به معنای «روز جمعه»؛ نماد آرامش و استراحت. |
آذر | آذر: نام ماه نهم سال خورشیدی؛ در اوستا نماد آتش و فرشته نگهبان آن. |
آذربانو | آذربانو: ترکیب «آذر» و «بانو»؛ به معنای «بانوی آتش» یا «زن شکوهمند». |
آذرچهر | آذرچهر: ترکیب «آذر» و «چهر»؛ به معنای «چهرهای همچون آتش»، «درخشان». |
آذرخش | آذرخش: به معنای «صاعقه»، «برق آسمان»؛ نماد قدرت و سرعت. |
آذردخت | آذردخت: ترکیب «آذر» و «دخت»؛ به معنای «دختر آتش» یا «دختر درخشان». |
آذرسا | آذرسا: ترکیب «آذر» و «سا»؛ به معنای «شبیه آذر» یا «آتشگون». |
آذرشب | آذرشب: ترکیب «آذر» و «شب»؛ به معنای «شب درخشان» یا «شب صاعقهبار». |
آذرفروغ | آذرفروغ: ترکیب «آذر» و «فروغ»؛ به معنای «درخشش آتش»، «نور آتش». |
آذرک | آذرک: کوچکشدهی آذر؛ به معنای «آتش کوچک» یا «نور کوچک». |
آذرگل | آذرگل: ترکیب «آذر» و «گل»؛ به معنای «گل آتشین» یا «درخشان». |
آذرگون | آذرگون: به رنگ آتش؛ سرخفام، شعلهور. |
آذرمه | آذرمه: ترکیب «آذر» و «مه» (بزرگ)؛ به معنای «آتش بزرگ» یا «عظمت آتش». |
آذرمینا | آذرمینا: ترکیب «آذر» و «مینا»؛ به معنای «زیبایی آتش» یا «درخشان مانند مینا». |
آذرنگ | آذرنگ: ترکیب «آذر» و «رنگ»؛ به معنای «رنگ آتش»، «سرخ فام». |
آذرنوش | آذرنوش: ترکیب «آذر» و «نوش» (شهد یا نوشیدن)؛ به معنای «نوشندهی آتش» یا «الهام گرفته از آذر». |
آذریاس | آذریاس: ترکیب «آذر» و «یاس»؛ به معنای «یاس آتشین» یا «زیبایی فروزان». |
آذرین | آذرین: شکل صفتی از «آذر»؛ به معنای «آتشگون»، «فروزان». |
آذین | آذین: به معنای «آرایش»، «زینت»؛ از ریشه «آراستن». |
آذیندخت | آذیندخت: ترکیب «آذین» و «دخت»؛ به معنای «دختر آراسته» یا «دختر زینتی». |
آرا | آرا: به معنای «آرایشدهنده»، «زینتبخش»؛ از ریشه «آراستن». |
آرادخت | آرادخت: ترکیب «آرا» و «دخت»؛ به معنای «دختر آراسته» یا «دختر زینتبخش». |
آراسته | آراسته: به معنای «مزین»، «زینتیافته»، «مرتب». |
آراگل | آراگل: ترکیب «آرا» و «گل»؛ به معنای «گل زینتیافته» یا «گل آراسته». |
آرام | آرام: واژهای فارسی به معنای «بیصدا»، «ساکت»، «صلحآمیز»؛ نماد سکون و تعادل. |
آرام زهرا | آرام زهرا: ترکیب «آرام» با «زهرا» (نام حضرت فاطمه)، به معنای «زهرای آرام» یا «زن آرام با الگوی فاطمه (س)». |
آرامچهر | آرامچهر: ترکیب «آرام» و «چهر»؛ به معنای «چهرهی آرام» یا «صورت ملایم». |
آرامدخت | آرامدخت: ترکیب «آرام» و «دخت»؛ به معنای «دختر آرام». |
آرامش | آرامش: مصدر اسمگونه از «آرام»؛ به معنای «سکون»، «تعادل روانی»، «صلح درونی». |
آرامه | آرامه: صفت مونث از «آرام»؛ به معنای «زن آرامخو»، «آرام و صلحجو». |
آرای | آرای: به معنای «زینتدهنده»، «آراستهکننده»؛ معادل اسم فاعل از «آراستن». |
آرایه | آرایه: زینت، تزئین؛ در ادبیات به معنای آرایش کلامی (صنایع ادبی). |
آرتادخت | آرتادخت: ترکیب «آرتا» (مقدس، درست) و «دخت»؛ به معنای «دختر مقدس» یا «دختر نیکسرشت». |
آرتامیس | آرتامیس: شکل ایرانی-یونانیشده از «آرتامیش»؛ نام بانویی از خاندان هخامنشی. |
آرتمیز | آرتمیز: شکل لاتینشدهی «آرتمیس»؛ الهه شکار و ماه در یونان باستان. |
آرتمیس | آرتمیس: همان الهه معروف یونانی، نماد پاکدامنی، طبیعت و قدرت زنانه. |
آرتونیس | آرتونیس: احتمالاً شکل تغییریافته از نامهای باستانی ایرانی؛ معنی دقیق ثبتشده ندارد. |
آرتیمس | آرتیمس: تغییر املا از «آرتمیس». |
آرتینا | آرتینا: ترکیبی نوین؛ برگرفته از «آرتین» (درستکار، پاک)؛ به معنای «دختر درستکار». |
آرتینه | آرتینه: شکل مونث «آرتین»؛ به معنای «پاکسرشت»، «راستگو». |
آرزو | آرزو: واژهای فارسی به معنای «خواست»، «امید»، «تمنا». |
آرزوگل | آرزوگل: ترکیب «آرزو» و «گل»؛ به معنای «گل آرزو»، «زیبایی آرزو شده». |
آرسا | آرسا: نامی نوین و خوشآهنگ؛ احتمالاً برگرفته از «آریا» و «سا»؛ به معنای «زیبای آریایی». |
آرشیدا | آرشیدا: ترکیبی نو؛ از «آرش» (قهرمان اسطورهای ایرانی) و «دا»؛ به معنای «دختر وابسته به آرش». |
آرماندیس | آرماندیس: ترکیب «آرمان» (هدف والا) و پسوند زیبا «دیس»؛ به معنای «دختر آرمانگرا». |
آرمتی | آرمتی: واژه اوستایی به معنای «فرزانگی»، «بردباری»، «عقلانیت»؛ یکی از اَمشاسپندان در آیین زرتشت. |
آرمیتا | آرمیتا: شکل امروزیتر «آرمتی»؛ به معنای «فرزانگی زنانه»، «ملایمت مقدس». |
آرمیتی | آرمیتی: همان «آرمتی» با تلفظی متفاوت. |
آرمینا | آرمینا: نامی با ریشه ایرانی، برگرفته از «آرم» (آرامش)؛ به معنای «دختر آرام و نجیب». |
آرمینه | آرمینه: شکل ارمنی-فارسی «آرمینا»؛ در ارمنی نام یک قدیسه نیز هست. |
آرنا | آرنا: شکل نوین و بینالمللیشده از «آرینا»؛ گاه به معنای «ستاره جنگجو» آمده است. |
آرنوش | آرنوش: ترکیبی از «آر» (آرمان، شرف) و «نوش» (شهد، نوین)؛ به معنای «شرافت نو» یا «آرمان شیرین». |
آرنوشا | آرنوشا: شکل مونثتر و دلنشینتر «آرنوش». |
آرنیکا | آرنیکا: نام گیاهی دارویی در اروپا؛ در فارسی نیز به عنوان نامی خاص برای دختران رایج شده. |
آروشا | آروشا: شکل تغییریافته از «روشا» (روشن)؛ یا از ریشه سانسکریت به معنای «روشنایی». |
آرونا | آرونا: در برخی زبانها به معنای «رنگ طلوع» یا «نور سحرگاهی»؛ در فارسی به عنوان نامی دلنشین استفاده میشود. |
آریاچهر | آریاچهر: ترکیب «آریا» (نژاد آریایی) و «چهر»؛ به معنای «چهرهی آریایی». |
آریادخت | آریادخت: دختر آریایی؛ ترکیبی از «آریا» و «دخت». |
آریانا | آریانا: شکل مونث «آریا»؛ به معنای «دختر آریایی»، یا سرزمین ایران در منابع باستانی. |
آریاناز | آریاناز: ترکیب «آریا» و «ناز»؛ به معنای «ناز آریایی» یا «آریایی زیبا». |
آریانه | آریانه: شکل لطیفتر آریانا؛ یا برگرفته از نامهای غربی مانند «آرین». |
آریسا | آریسا: ترکیب «آری» (آریایی) و «سا»؛ به معنای «زیبای آریایی». |
آریسان | آریسان: ترکیبی مدرن؛ ممکن است برگرفته از «آریا» و «سان» به معنای «تابش آریایی». |
آریستا | آریستا: برگرفته از «آری» و «ستا» (ستودنی)؛ به معنای «ستایشگر آریا» یا «شکوهمند». |
آرینا | آرینا: شکل مونث «آریا» یا شکل لطیفتری از «آرینا»؛ به معنای «روشنایی آریایی». |
آزادچهر | آزادچهر: ترکیب «آزاد» و «چهر»؛ به معنای «چهره آزاد» یا «شخصیت رها». |
آزاددخت | آزاددخت: دختر آزاد؛ اشاره به آزادمنشی و استقلال زنانه. |
آزاده | آزاده: زن آزاد، رها از بند، نجیب و شریف؛ صفتی والا در فرهنگ ایرانی. |
آزاده زینب | آزاده زینب: ترکیب «آزاده» با «زینب»؛ به معنای زنی نجیب و الگو گرفته از حضرت زینب. |
آزرم | آزرم: واژهای فارسی به معنای «شرم»، «حیا» و «وقار». |
آزرمچهر | آزرمچهر: ترکیب «آزرم» و «چهر»؛ به معنای «چهرهی باحیا» یا «صورت باوقار». |
آزرمدخت | آزرمدخت: دختر باحیا و نجیب؛ از «آزرم» و «دخت». |
آزرمیدخت | آزرمیدخت: شکل تغییریافته آزرمدخت. |
آزرمین | آزرمین: منسوب به آزرم؛ به معنای «کسی که ویژگی شرم و وقار دارد». |
آزیتا | آزیتا: برگرفته از واژه اوستایی «آزاده» یا «آزادهمنش»؛ به معنای زنی دلیر و نجیب. |
آسا | آسا: واژهای فارسی به معنای «مانند»، «شبیه»؛ همچنین در برخی متون به معنای «آرام» نیز آمده است. |
آسادخت | آسادخت: ترکیب «آسا» (شبیه، مانند) و «دخت» (دختر)؛ به معنای «دختری آراممانند»، «دختر شبیه آرامش». |
آساره | آساره: شکل تغییریافتهی «ستاره»؛ در فارسی به معنای «درخشان»، «نورانی». |
آسانا | آسانا: نامی سانسکریت به معنای «نشست» یا «حالت بدنی»؛ در یوگا به وضعیتهای جسمی گفته میشود. |
آسایش | آسایش: واژهای فارسی به معنای «آرامش»، «راحتی»، «رفاه». |
آسمان | آسمان: فضای بالای سر، نماد بلندی، پاکی و الهی بودن در ادبیات فارسی. |
آسمانه | آسمانه: منسوب به آسمان؛ به معنای «دختر آسمانی»، «وابسته به آسمان». |
آسمین | آسمین: نامی نوین، برگرفته از «آسمان»؛ به معنای «شبیه آسمان»، یا «آبی و لطیف». |
آسنا | آسنا: نامی ترکی به معنای «شناختهشده»، «مشهور»، «نورانی». |
آسو | آسو: در کردی به معنای «افق»، «جای طلوع آفتاب»؛ نماد امید و آغاز. |
آسوده | آسوده: زن آرام، بیدغدغه، راحتخاطر؛ صفتی مثبت در فرهنگ فارسی. |
آسیا | آسیا: در فارسی قدیم، به معنای وسیلهای برای آرد کردن گندم؛ همچنین نام قاره آسیا. |
آسیه | آسیه: نامی عربی به معنای «تسکیندهنده درد»؛ نام همسر فرعون و از زنان برتر در قرآن. |
آسیه زهرا | آسیه زهرا: ترکیب «آسیه» با «زهرا» (نام حضرت فاطمه)؛ به معنای «زن مؤمن و پاک» با ویژگیهای مشترک آسیه و فاطمه. |
آشتی | آشتی: واژهای فارسی به معنای «صلح»، «سازش»، «بازگشت به دوستی». |
آشنا | آشنا: کسی که آگاهی و شناخت دارد؛ در فارسی به معنای «دوست»، «محرم»، «آگاه». |
آصفه | آصفه: شکل مؤنث «آصف»، به معنای «دارای تدبیر»، «وزیر خردمند»؛ برگرفته از نام وزیر حضرت سلیمان. |
آفاق | آفاق: جمع «أفق» در عربی؛ به معنای «کرانهها»، «مرزهای آسمان»؛ نماد گستردگی و شکوه. |
آفتاب | آفتاب: نور و گرمای خورشید؛ نماد زندگی، روشنی، رشد. |
آفرنگ | آفرنگ: در فارسی میانه به معنای «تمدن»، «فرّ»؛ همچنین اشاره به سرزمینهای غربی. |
آفریده | آفریده: مخلوق، کسی که آفریده شده؛ در متون مذهبی و فلسفی فارسی رایج. |
آفرین | آفرین: تحسین، ستایش، تبریک؛ در فرهنگ ایرانی نماد احترام و تأیید. |
آفرین دخت | آفریندخت: ترکیب «آفرین» و «دخت»؛ به معنای «دختر ستودهشده» یا «دختری شایسته تحسین». |
آفرین زهرا | آفرین زهرا: ترکیب «آفرین» و «زهرا»؛ به معنای «ستایششدهای مانند زهرا». |
آفرینش | آفرینش: به معنای «خلقت»، «آفرینندگی»، مفهوم فلسفی و الهی. |
آفشید | آفشید: ترکیب «آف» (نور) و «شید» (خورشید)؛ به معنای «نور درخشان»، «تابندگی». |
آگاه دخت | آگاهدخت: دختر دانا و خردمند؛ ترکیب «آگاه» و «دخت». |
آگرین | آگرین: در کردی به معنای «آتش»، «گرما»، «شعله». |
آلا | آلا: در ترکی به معنای «زیبا»، «رنگارنگ»، در عربی نیز به معنای «نعمتها» (ألاء). |
آلاء | آلاء: نامی عربی به معنای «نعمتها»، «برکات»، از سوره «الرحمن» گرفته شده است. |
آلاء زهرا | آلاء زهرا: ترکیب «آلاء» و «زهرا»؛ به معنای «نعمتهای پاک»، یا «نعمتهایی همچون زهرا». |
آلاء فاطمه | آلاء فاطمه: ترکیب «آلاء» و «فاطمه»؛ به معنای «نعمتهای فاطمهگونه». |
آلاله | آلاله: نام گلی سرخرنگ و زیبا؛ نماد لطافت و عشق در شعر فارسی. |
آلتنای | آلتنای: در ترکی به معنای «ماه زرین»، ترکیب «آلتین» (طلا) و «آی» (ماه). |
آلتین | آلتین: واژه ترکی به معنای «طلایی»، «طلا». |
آلتینآی(آلتینای) | آلتینآی (آلتینای): «ماه طلایی»، از ترکیب «آلتین» و «آی». |
آلما | آلما: در ترکی به معنای «سیب»؛ نماد زیبایی، طراوت و سلامت. |
آلماز | آلماز: در ترکی به معنای «الماس»، گوهری کمیاب و درخشان. |
آلیا | آلیا: شکل مؤنث «علی» در عربی؛ به معنای «بلندمرتبه»، «رفیع»، در برخی منابع غربی به معنای سلطنتی نیز آمده است. |
آلیسا | آلیسا: شکل تغییریافتهی «الیزابت» یا ترکیب «آلی» و «سا»؛ به معنای «بلندمرتبه» یا «زیبای نجیب». |
آلیشان | آلیشان: در ترکی به معنای «باشکوه»، «بلندمرتبه». |
آلین | آلین: در زبانهای اروپایی به معنای «خوشچهره»؛ در فارسی نوین به عنوان نامی لطیف رایج شده. |
آلینا | آلینا: شکل مؤنثشدهی «آلین»؛ به معنای «دختر خوشچهره» یا «زیبای نجیب». |
آمال | آمال: جمع «أمل» در عربی؛ به معنای «امیدها»، «آرزوها». |
آماندا | آماندا: نامی لاتین به معنای «دوستداشتنی»، «محبوب». |
آمستریدا | آمستریدا: نام با ریشهای غربی یا تلفیقی، احتمالاً مرتبط با شهر «آمستردام»؛ معنی مشخصی در فارسی ندارد. |
آمستریس | آمستریس: همسر خشایارشا، نامی باستانی ایرانی؛ به معنای «نجیبزاده»، «شریف». |
آمنا | آمنا: شکل مؤنث و آرامتر از «آمنه»؛ به معنای «امانتدار»، «با اعتماد». |
آمنه | آمنه: نام مادر پیامبر اسلام؛ به معنای «زنی ایمن و امانتدار». |
آمیتیدا | آمیتیدا: شکل نوظهور و تغییریافتهی «آمیتیس»؛ ترکیبی از نامهای باستانی. |
آمیتیس(آمیتیس) | آمیتیس (امیتیس): نامی باستانی ایرانی، دختر هووخشتره و همسر کوروش؛ به معنای «بیگناه»، «پاکدامن». |
آمین دخت | آمیندخت: ترکیب «آمین» و «دخت»؛ به معنای «دختر ایمن» یا «دختری امن و مطمئن». |
آنا | آنا: در زبانهای مختلف به معنای «مادر»؛ در فارسی نیز نماد مادری و مهربانی. |
آناتا | آناتا: ترکیبی از «آنا» و «تا»؛ احتمالاً به معنای «مادر آسمانی» یا «مقدس». |
آناتای | آناتای: شکل تغییریافتهی «آناتا»؛ ترکیبی نوین. |
آنارام | آنارام: ترکیب «آنا» و «رام» (آرام)؛ به معنای «مادر آرام» یا «دختر آرامخو». |
آناشید | آناشید: در عربی به معنای «نغمهها»، «آوازهای زیبا». |
آنالی | آنالی: شکل لاتین یا ترکی ترکیبی از «آنا» و «لی»؛ به معنای «متعلق به مادر»، «مانند مادر». |
آناهیت | آناهیت: شکل کهن و کوتاهشدهی «آناهیتا»؛ ایزدبانوی آب، پاکی، باروری. |
آناهیتا | آناهیتا: ایزدبانوی آب در ایران باستان؛ نماد پاکی، زیبایی و زایش. |
آناهید | آناهید: شکل پارسی میانهی «آناهیتا»؛ با همان معنا. |
آنایا | آنایا: نامی مدرن با ریشههای مختلف؛ در عبری به معنای «خدا پاسخ گفته»، در سانسکریت «آزاده و محترم». |
آندیا | آندیا: نامی نوین و لطیف؛ احتمالاً ترکیب «آنا» و «دیا» (روشنایی)؛ به معنای «نور مادری». |
آنسه | آنسه: در عربی به معنای «زن مهربان»، «همدم»؛ صیغه مؤنث از «أنس». |
آنلی | آنلی: شکل ترکی یا اروپایی از «آنا» و «لی»؛ به معنای «دختر مادر» یا «وابسته به آنا». |
آنوشا | آنوشا: در فارسی به معنای «جاودانه»، «بیمرگ»؛ یکی از نامهای اصیل ایرانی. |
آنیا | آنیا: شکل روسی و اروپایی از «آنا»؛ به معنای «فضل و رحمت». |
آنیتا | آنیتا: نامی اروپایی با ریشه عبری؛ شکل کوچکشده «آنه»، به معنای «مهربان»، «بخشنده». |
آنیسا | آنیسا: شکل مؤنث «انیس»؛ به معنای «همدم»، «دوستداشتنی». |
آنیكا | آنيكا: نامی اروپایی به معنای «بخشنده»، «محبوب». |
آنیل | آنیل: در زبانهای هندواروپایی به معنای «نسیم»؛ در فارسی به عنوان نامی خوشآهنگ رواج دارد. |
آنیلا | آنیلا: شکل مؤنث «آنیل»؛ به معنای «باد لطیف»، «دختر نسیمگون». |
آنیلار | آنیلار: شکل جمع مونث از «آنیل» در ترکی؛ به معنای «نسیمها» یا «زیبایان». |
آنیه | آنیه: شکل فرانسوی یا آلمانی از «آنا»؛ به معنای «لطیف» یا «ملایم». |
آوا | آوا: واژهای فارسی به معنای «صدا»، «نغمه»، «آواز». |
آواز | آواز: به معنای «نغمه»، «آهنگ زیبا»، «صدای موسیقی». |
آوازه | آوازه: شهرت، آواز، معروفیت. |
آوان | آوان: در فارسی باستان به معنای «زمان»، «لحظه»؛ همچنین نام منطقهای تاریخی. |
آواناز | آواناز: ترکیب «آوا» و «ناز»؛ به معنای «آوای دلنشین»، «نغمه ناز». |
آوانوش | آوانوش: ترکیب «آوا» و «نوش»؛ به معنای «نغمه شیرین»، «صدای خوش». |
آوانیک | آوانیک: ترکیب «آوا» و «نیک»؛ به معنای «صدای نیکو»، «نغمه خوب». |
آوید | آوید: به معنای «آرزو شده»، «دلخواسته»؛ شکل نوین. |
آویدا | آویدا: شکل مؤنث «آوید»؛ به معنای «دختر خواستهشده» یا «دلخواسته». |
آویز | آویز: به معنای «آویزانکردنی»، «تزئینی که آویزان میشود»؛ نماد زینت. |
آویژه | آویژه: برگرفته از واژه «ویژه»؛ به معنای «خاص»، «برگزیده». |
آویسا | آویسا: ترکیب «آوی» و «سا»؛ به معنای «مثل آب»، «پاک»، یا «شبیه نغمه». |
آویشا | آویشا: شکل لطیف و تغییریافته از «آویسا»؛ به همان معنا. |
آویشن | آویشن: نام گیاهی خوشبو در طب سنتی؛ نماد لطافت و عطر. |
آوین | آوین: در کردی به معنای «عشق»؛ در فارسی نیز رایج شده. |
آوینا | آوینا: شکل مؤنث «آوین»؛ به معنای «دختر عاشق»، «دختر عشق». |
آهنگ | آهنگ: به معنای «ملودی»، «صدا»، «تنظیم صوتی»، همچنین در ادب به معنای «قصد و نیت». |
آهو | آهو: حیوانی زیبا و چابک؛ در ادب فارسی نماد چشم زیبا و زنانگی. |
آهودخت | آهودخت: ترکیب «آهو» و «دخت»؛ به معنای «دختری چون آهو»، «زیبای چابک». |
آی شاد (آیشاد) | آیشاد (آیشاد): ترکیب ترکی «آی» (ماه) و «شاد»؛ به معنای «ماه خندان»، «زیبای شاد» یا «ماه خوشحال». |
آیات | آیات: واژهای عربی، جمع «آیه»؛ به معنای «نشانهها»، «آیات الهی»، «پیامهای خداوند». |
آیاتای | آیاتای: ترکیب «آیات» و «آی»؛ معنای ترکیبی مشخصی در فارسی ندارد اما ممکن است به «ماه نشانهدار» یا «دختر نشانههای خدا» تعبیر شود. |
آیآنا | آیآنا: ترکیب «آی» (ماه) و «آنا» (مادر در ترکی)؛ به معنای «مادر ماه»، «مادری زیبا چون ماه». |
آیپارا | آیپارا: ترکیبی ترکی؛ «آی» (ماه) و «پارا» (تکه، بخش)؛ به معنای «تکهای از ماه»، «زیبای ماهگون». |
آیتا | آیتا: میتواند ترکیبی از «آی» و پسوند «تا» (ترکیبی نوین) باشد؛ معنا دقیقاً تثبیتشده نیست ولی احتمالاً به «ماه مهربان» اشاره دارد. |
آیتاش | آیتاش: ترکیب «آی» (ماه) و «تاش» (سنگ، نگین در ترکی)؛ به معنای «نگین ماه»، «سنگ قیمتی همچون ماه». |
آیتان(آیتان) | آیتان (آیتان): شکل نوین ترکی، ترکیب «آی» (ماه) و «تان» (جسم/پیکر)؛ به معنای «پیکر ماه»، «دختری چون ماه». |
آیتای(آیتای) | آیتای (آیتای): ترکیب ترکی «آی» (ماه) و «تای» (تاج یا سلطنت)؛ به معنای «تاج ماه»، «زیبای سلطنتی». |
آیتک | آیتَک: ترکیب «آی» و «تک» (تنها، یکتا) در ترکی؛ به معنای «ماه بیهمتا»، «زیبای یگانه». |
آیتکین | آیتکین: شکل دیگری از آیتک، با پسوند «ـین» برای زیبایی بیشتر؛ به معنای «کسی که چون ماه یکتاست». |
آیتن | آیتن: نامی رایج در ترکی؛ به معنای «دختر درخشان همچون ماه»، یا «روشنایی ماه». |
آیتین | آیتین: نزدیک به «آیتن»، با تفاوت لهجه یا کاربرد در مناطق مختلف ترکزبان. |
آیدا | آیدا: در ترکی به معنای «ماه مانند»، «زیبای همچون ماه»؛ همچنین در فرهنگ غربی نیز به عنوان نامی کلاسیک شناخته میشود. |
آیدا فاطمه | آیدا فاطمه: ترکیب «آیدا» و «فاطمه» (نام مقدس حضرت زهرا)؛ به معنای «زیبای ماهگون با ویژگیهای فاطمه». |
آیدان | آیدان: ترکیب «آی» و «دان»؛ در ترکی به معنای «درخشان مثل ماه» یا «دانای زیبا». |
آیدانا | آیدانا: شکل لطیفتر و مؤنثسازیشدهی «آیدان»؛ به معنای «دختر درخشان مانند ماه». |
آیدیس | آیدیس: در زبانهای ترکی، ممکن است ترکیبی از «آی» و «دیس» (شبیه، مانند) باشد؛ به معنای «شبیه ماه». |
آیدینا | آیدینا: شکل دیگر و مونثتر «آیدین»؛ به معنای «دختر روشن، ماهگونه». |
آیرا | آیرا: در زبانهای غربی ممکن است شکل تغییریافته «ایرا» باشد؛ در ترکی نیز ممکن است به معنای «ماه نقرهای» تعبیر شود. |
آیرانا | آیرانا: ترکیب «آی» (ماه) و «رانا» (روشن، درخشان در سانسکریت و فارسی)؛ به معنای «ماه درخشان». |
آیریا | آیریا: شکل تغییریافته از «آریا» یا ترکیب «آی» و «ریا» (نورانی)؛ معنا دقیق تثبیتشده نیست. |
آیریانا | آیریانا: تلفیقی از «آیریا» و «آنا»؛ به معنای «دختر زیبای آریایی یا ماهگون». |
آیرین | آیرین: در زبانهای اروپایی به معنای «صلح» (ریشه یونانی: ایرنه)، در فارسی به عنوان نامی لطیف رایج شده. |
آیسا | آیسا: ترکیب «آی» و «سا» (شبیه)؛ به معنای «شبیه ماه»، «ماهگون». |
آیسان | آیسان: ترکیب «آی» (ماه) و «سان» (شبیه) در ترکی؛ به معنای «مانند ماه»، «ماهمانند». |
آیسانا | آیسانا: شکل مونثسازیشده آیسان؛ به معنای «دختر زیبای چون ماه». |
آیسل | آیسل: در ترکی به معنای «ماه درخشان»، «ماه و شعله نورانی». |
آیسن(آیسن) | آیسن (آیسن): ترکیبی از «آی» (ماه) و «سن» (تو)؛ به معنای «تو مانند ماهی». |
آیسو | آیسو: ترکیب «آی» و «سو» (آب در ترکی)؛ به معنای «آب ماه»، «روانی زیبا همچون ماه». |
آیسودا(آیسودا) | آیسودا (آیسودا): ترکیب «آی» + «سو» + «دا»؛ به معنای «دختر روان مانند ماه». |
آیسوده(آیسوده) | آیسوده (آیسوده): همان ترکیب بالا؛ به معنای «دختر آرام و جاری چون آب و ماه». |
آیسون | آیسون: ترکیب «آی» (ماه) و «سون» (آخر، بیهمتا)؛ به معنای «آخرین ماه»، «ماه بینظیر». |
آیسونا | آیسونا: شکل لطیفتر «آیسون»؛ به معنای «دختر نایاب مانند ماه». |
آیسین | آیسین: ترکیب «آی» و «سین» (درخشش)؛ به معنای «درخشندگی ماه». |
آیشن(آیشن) | آیشن (آیشن): در ترکی به معنای «زن ماهگون»، «زیبای درخشان». |
آیشین(آیشین) | آیشین (آیشین): شکل نوین و لطیفسازیشدهی آیشن؛ با همان معنا. |
آیفر(آیفر) | آیفر (آیفر): ترکیب «آی» (ماه) و «فر» (شکوه)؛ به معنای «شکوه ماه»، «زیبای باشکوه». |
آیگل(آیگل) | آیگل (آیگل): ترکیب «آی» (ماه) و «گل»؛ به معنای «گل ماه»، «ماهچهره شکوفا». |
آیگین | آیگین: ترکیب «آی» و «گین» (دارا، ثروتمند)؛ به معنای «دختر پر از نور ماه»، «ثروت زیبایی». |
آیلا | آیلا: در ترکی به معنای «هاله نور ماه»، «درخشش ماه اطراف صورت». |
آیلار | آیلار: جمع «آی» در ترکی؛ به معنای «ماهها». |
آیلر | آیلر: جمع یا حالت زیباسازیشدهی «آی»؛ با معنای کلی «ماهگونان». |
آیلی | آیلی: منسوب به ماه، «کسی که مانند ماه است». |
آیلین | آیلین: در ترکی به معنای «دارای نور ماه»، «هاله نور ماه». |
آیما | آیما: در ترکی ممکن است برگرفته از «آی» و «ما» (پسوند مونث یا اشاره) باشد؛ معنی خاصی ثبت نشده. |
آیماه | آیماه: ترکیب «آی» و «ماه»؛ به معنای تأکیدی «ماهِ ماه»، «زیبایی کامل ماهگون». |
آینا | آینا: در ترکی به معنای «آینه»؛ همچنین شکل لطیفسازیشدهی «آنا» نیز هست. |
آینار | آینار: ترکیبی از «آی» و «نار» (آتش، انار)؛ به معنای «آتش ماه» یا «ماه آتشین». |
آیناز | آیناز: ترکیب «آی» و «ناز»؛ به معنای «زیبای نازنین»، «ماه ناز». |
آینام | آینام: ترکیبی نو؛ ممکن است به معنای «نام ماه» یا «ماه نامدار» تعبیر شود. |
آینور(آینور) | آینور (آینور): ترکیب «آی» (ماه) و «نور»؛ به معنای «نور ماه»، «تابش ماه». |
آینوش | آینوش: ترکیب «آی» و «نوش»؛ به معنای «شهد ماه»، «شیرینی ماهگونه». |
آینه | آینه: سطح صاف و صیقلی که تصویر را نشان میدهد؛ نماد صداقت، روشنایی و تأمل در فرهنگ فارسی. |
آیه | ریشه عربی دارد و در قرآن به کار رفته است. به معنای «نشانه»، «علامت»، «معجزه»، «دلیل» یا «پیام الهی». |
آیینه(آئینه) | آیینه (آئینه): شکل قدیمیتر و کلاسیک «آینه» در فارسی که در متون کهن دیده میشود. |
باختر | باختر: واژهای فارسی به معنای «غرب» (در مقابل خاور/شرق)؛ همچنین در ادبیات کهن، به معنای «خورشید» نیز بهکار رفته است. |
باران | باران: واژه فارسی؛ به معنای قطرات آبی که از آسمان میبارد؛ نماد لطافت، رحمت، زندگی و عشق در ادبیات فارسی. |
باران زهرا | باران زهرا: ترکیب «باران» و «زهرا»؛ به معنای «رحمت آسمانی پاک»، یا «بارانی به لطافت زهرا». |
باران مهر | باران مهر: ترکیب «باران» و «مهر»؛ به معنای «بارش محبت»، «لطافت عاشقانه». |
بارانا | بارانا: شکل لطیفتر و مؤنثسازیشده «باران»؛ به معنای «دختر بارانگون». |
بارانک | بارانک: تصغیر و دلنشینشده «باران»؛ به معنای «باران کوچک»، «قطرههای لطیف». |
بارانه | بارانه: شکل مؤنث و وصفی «باران»؛ به معنای «وابسته به باران»، «بارانی». |
بارش | بارش: به معنای «ریزش باران یا برف»، نماد نعمت و حیات. |
بارقه | بارقه: واژه عربی؛ به معنای «درخشندگی»، «جرقه»، «نور ناگهانی». |
بارین | بارین: در فارسی به معنای «بارنده»، «مربوط به باران»؛ در ترکی نیز به معنای «سنگین، وزین». |
باقیه | باقیه: واژه عربی؛ مؤنث «باقی»؛ به معنای «باقیمانده»، «ماندگار»، در اصطلاح دینی اشاره به امام زمان (عج) نیز دارد. |
بالان | بالان: در ترکی به معنای «مرتفع»، «بلندمرتبه». |
بالنده | بالنده: صفت فاعلی از «بالیدن»؛ به معنای «رو به رشد»، «سرافراز»، «شکوفا». |
بالی | بالی: شکل دلنشین «بال»؛ نماد آزادی، پرواز، رهایی. |
بامی | بامی: برگرفته از «بام»؛ به معنای «بلند»، «مرتفع»، «آسمانی». |
بامیک | بامیک: تصغیر «بامی»؛ به معنای «بام کوچک»، «دختر بلندمرتبه و دلنشین». |
بامیکا | بامیکا: شکل لطیفتر و مونثتر «بامیک». |
بامین | بامین: در برخی منابع به معنای «محافظ»، «نگهبان»؛ همچنین نام منطقهای در افغانستان. |
بانیه | بانیه: مؤنث «بانی»؛ به معنای «سازنده»، «آغازگر»، «مؤسس». |
باوان | باوان: در کردی به معنای «پناهگاه»، «مأمن»، «خانه». |
باهره | باهره: نام عربی؛ به معنای «درخشان»، «تابناک»، «باهوش». |
بایسته | بایسته: صفت فارسی؛ به معنای «شایسته»، «لازم»، «درخور». |
بتول | بتول: نام عربی؛ از القاب حضرت فاطمه (س)؛ به معنای «زن پاکدامن»، «جداشده از دنیا». |
بتیا | بتیا: ترکیب «بت» (زیبا) و «یا»؛ به معنای «زیبای بیهمتا». |
بتیسا | بتیسا: شکل زیباسازیشده «بتول» یا ترکیب «بت» و «ایسا»؛ به معنای «دختر زیبا و مقدس». |
بثینه | بثینه: نام عربی؛ به معنای «دختر لطیف و ریزنقش»، از ریشه «بثن» (لطافت). |
بخشنده | بخشنده: صفت فارسی؛ به معنای «کسی که میبخشد»، «سخاوتمند»، «کریم». |
بدخشان | بدخشان: نام منطقهای در تاجیکستان و افغانستان؛ در فارسی به معنای «سرزمین درخشان». |
بدرالجمال | بدرالجمال: عربی؛ به معنای «ماه زیبایی»، «زیبای کامل چون ماه». |
بدرالزمان | بدرالزمان: عربی؛ به معنای «ماه زمان»، «شخص ممتاز دوران». |
بدری | بدری: منسوب به «بدر» (ماه کامل)؛ به معنای «زیبا چون ماه». |
بدریه | بدریه: شکل مؤنث «بدری»؛ به معنای «دختر ماهگونه». |
بدیعه | بدیعه: عربی؛ به معنای «نوآور»، «شگفتانگیز»، «کمنظیر». |
برازا | برازا: واژه فارسی به معنای «درخور»، «شایسته»، «برجسته». |
برازک | برازک: تصغیر «برازا»؛ به معنای «دختر شایسته کوچک». |
برسین | برسین: نام ایرانی یا کردی؛ احتمالا برگرفته از کوه یا منطقهای خاص؛ معنای مشخص ثبتاحوالی ندارد. |
برشید | برشید: ترکیب «بر» (بلند) و «شید» (خورشید)؛ به معنای «تابش بلند»، «درخشان». |
برفا | برفا: از «برف»؛ به معنای «دختر برفی»، «سفید، پاک». |
برفین | برفین: منسوب به «برف»؛ به معنای «سفید»، «زمستانی»، «خنک و لطیف». |
برکه | برکه: در عربی به معنای «تالاب کوچک»، «آبگیر»؛ نماد آرامش و زیبایی طبیعی. |
برلیان | برلیان: تلفظ فارسیشده «بریلیانت»؛ نوعی الماس درخشان و گرانبها. |
برنادخت | برنادخت: ترکیب فارسی-غربی از «برنا» (جوان) و «دخت»؛ به معنای «دختر جوان». |
بروسکه | بروسکه: نام کردی؛ به معنای «پرتو»، «نور»، «درخشندگی». |
بریتان | بریتان: نام فارسی یا کردی با معنای احتمالی «بلندمرتبه»، یا برگرفته از نام مکان. |
بریدخت | بریدخت: ترکیب «بری» (برده، رسانده) و «دخت»؛ به معنای «دخت فرستادهشده»، «فرستاده زیبا». |
برین دخت | بریندخت: ترکیب «برین» (برتر) و «دخت»؛ به معنای «دختر والا»، «دختر برتر». |
بژوین | بژوین: نامی کردی؛ به معنای «زندگی»، «زیستن». |
بسامه | بسامه: عربی؛ صیغه مبالغه از «باسم»؛ به معنای «بسیار لبخندزن»، «خندان». |
بستانه | بستانه: منسوب به «بستان» (باغ)؛ به معنای «دختر باغ»، «دلنشین و سرسبز». |
بشارت | بشارت: عربی؛ به معنای «مژده»، «خبر خوش»، «نوید». |
بشری(بشرا) | بشری (بشرا): عربی؛ به معنای «مژدهدهنده»، «خوشحالکننده»، «خبر خوب». |
بصیرا | بصیرا: مؤنث «بصیر»؛ به معنای «دارای بینش»، «بینا از درون». |
بصیرت | بصیرت: بینش، درک عمیق، معرفت؛ واژهای فارسی-عربی. |
بعثت | بعثت: عربی؛ به معنای «فرستاده شدن»، «برگزیده شدن»؛ در اسلام به معنای آغاز رسالت پیامبر اسلام. |
بلقیس | بلقیس: نام ملکه سبا در قرآن و منابع اسلامی؛ نماد هوش، زیبایی و تدبیر. |
بلْکا | بلکا: نام غیررایج؛ معنای مشخصی در منابع فارسی ندارد، احتمالاً برگرفته از نامهای ترکی. |
بلور | بلور: واژه فارسی به معنای «شیشه شفاف»، «کریستال». |
بلوران | بلوران: منسوب به «بلور»؛ به معنای «شیشهگون»، «درخشان». |
بلورین | بلورین: صفت از «بلور»؛ به معنای «مانند بلور»، «شفاف»، «دلنواز». |
بلوط | بلوط: درختی تنومند و مقاوم؛ در فارسی نماد پایداری و استواری. |
بنت الحسنی | بنتالحسنی: عربی؛ به معنای «دختر حسنی» (منسوب به امام حسن علیهالسلام). |
بنت الهدی | بنتالهدی: عربی؛ به معنای «دختر هدایت»، نام خواهر شهید محمدباقر صدر. |
بنفشه | بنفشه: نام گلی بنفش رنگ و خوشبو؛ در ادب فارسی نماد لطافت و زیبایی است. |
بنوشه | بنوشه: شکل لطیفتر و تصغیری «بنفشه»؛ به معنای «گلی ریز و زیبا». |
بنیا | بنیا: واژهای نو، برگرفته از «بنیاد»؛ به معنای «ساختار»، «پایه». |
بوژانه | بوژانه: نامی کردی به معنای «عطر»، «بوی خوش». |
بوستان | بوستان: باغ، محل گل و گیاه؛ نماد لطافت، زندگی، نظم طبیعت. |
بوستانه | بوستانه: منسوب به «بوستان»؛ به معنای «دختر باغ»، «آراسته و دلنواز». |
بهار | بهار: واژهای فارسی به معنای فصل نخست سال؛ نماد شکوفایی، آغاز دوباره، زیبایی طبیعت و تولد نو. |
بهارا | بهارا: شکل لطیف و مؤنثتر «بهار»؛ به معنای «دختر بهارگون». |
بهارام | بهارام: ترکیب «بهار» و «آرام»؛ به معنای «آرامش بهاری»، «دختری لطیف و آرام همچون بهار». |
بهاران | بهاران: جمع یا حالت زیباشناسانهی «بهار»؛ به معنای «بهارها»، نماد تکرار زیبایی و شکوفایی. |
بهاران زینب | بهاران زینب: ترکیب «بهاران» و «زینب» (نام حضرت زینب)؛ به معنای «دختر باوقار و شکوفا مانند زینب». |
بهاربانو | بهاربانو: ترکیب «بهار» و «بانو»؛ به معنای «بانویی چون بهار»، «زیبای لطیف». |
بهاردخت | بهاردخت: ترکیب «بهار» و «دخت»؛ به معنای «دختر بهار»، «فرزند شکوفایی». |
بهارزهرا | بهارزهرا: ترکیب «بهار» و «زهرا»؛ به معنای «بهارِ پاکی»، «لطافت زهرایی». |
بهارسا | بهارسا: ترکیب «بهار» و «سا» (پسوند نسبت)؛ به معنای «بهارگون»، «شبیه بهار». |
بهارفاطمه | بهارفاطمه: ترکیب «بهار» و «فاطمه»؛ به معنای «بهارِ فاطمهوار»، «دختری شکوفا و نجیب». |
بهارک | بهارک: تصغیر «بهار»؛ به معنای «بهار کوچک»، «دختر لطیف و دوستداشتنی». |
بهارناز | بهارناز: ترکیب «بهار» و «ناز»؛ به معنای «ناز بهار»، «لطافت نازنین»، «زیبایی بیحد». |
بهاره | بهاره: شکل مؤنث «بهار»؛ بسیار رایج در زبان فارسی برای دختران. |
بهاره زهرا | بهاره زهرا: ترکیب «بهاره» و «زهرا»؛ به معنای «دختر لطیف و مؤمن مانند حضرت زهرا». |
بهارین | بهارین: حالت زیباییشناسانه از «بهار»؛ به معنای «بهاریترین»، «لطیفترین». |
بهارین زهرا | بهارین زهرا: ترکیب «بهارین» و «زهرا»؛ به معنای «بهاریترینِ زهراگونهها». |
بهان | بهان: واژهای فارسی با ریشه مشترک با «بها»؛ به معنای «ارزش»، «بهانه» یا «سببی برای زیبایی». |
به اندخت | بهاندخت: ترکیب «بهان» و «دخت»؛ به معنای «دختر باارزش»، «دختر سبب خوشبختی». |
به آذین | بهآذین: ترکیب «به» (خوب) و «آذین» (زینت)؛ به معنای «بهترین زینت»، «زیبایی افزوده». |
به آفرید | بهآفرید: ترکیب «به» و «آفرید»؛ به معنای «نیک آفریدهشده»، «مخلوق برتر». |
به آفرین | بهآفرین: همان معنای بالا؛ یعنی «دخت ستودنی»، «نیکسرشت». |
بهتا | بهتا: نامی نو با ساختار لطیف؛ احتمالاً شکل اختصاری یا ابتکاری از «بهترین» یا «به آفرین». |
بهتاب | بهتاب: ترکیب «به» و «تاب» (نور، درخشش)؛ به معنای «نور نیکو»، «درخشندگی برتر». |
بهترین | بهترین: واژهای فارسی؛ به معنای «از همه بهتر»، «برترین». |
بهثنا | بهثنا: ترکیب «به» و «ثنا» (ستایش عربی)؛ به معنای «ستایش شایسته»، «نیکستوده». |
بهجت | بهجت: واژه عربی؛ به معنای «شادابی»، «سرور»، «نشاط». |
بهدخت | بهدخت: ترکیب «به» (نیک) و «دخت»؛ به معنای «دختر نیکو»، «دختر برتر». |
بهدیس | بهدیس: ترکیب «به» و «دیس» (صورت)؛ به معنای «صورت زیبا»، «چهره نیکو». |
بهرامه | بهرامه: شکل مؤنث «بهرام» (الهه پیروزی در ایران باستان)؛ به معنای «دختر پیروزمند». |
بهرخ | بهرخ: ترکیب «به» و «رخ»؛ به معنای «چهره زیبا»، «دخت نیکچهره». |
بهرخسار | بهرخسار: ترکیب «به» و «رخسار»؛ به معنای «دارنده چهرهی نیک»، «زیبای رخسار». |
بهرو | بهرو: ترکیب «به» و «رو» (سیمای خوب)؛ به معنای «زیبارو»، «خوشسیما». |
بهروزه | بهروزه: ترکیب «به» و «روزه» (به معنی روز نیز به کار رفته است)؛ در کلیت به معنای «دختر نیکبخت». |
بهسا | بهسا: ترکیب «به» و «سا» (پسوند نسبت)؛ به معنای «نیکچهره»، «زیبای ستوده». |
بهسان | بهسان: ترکیب «به» و «سان» (شبیه)؛ به معنای «شبیه نیکی»، «مانند بهترینها». |
بهستا | بهستا: ترکیب «به» و «هستا» (شکل تغییریافته هستی)؛ به معنای «هستی برتر». |
بهستان | بهستان: ترکیب «به» و «ستان» (سرزمین)؛ به معنای «سرزمین نیکی»، «بهترین مکان». |
بهشت | بهشت: واژه فارسی-عربی؛ به معنای «جنت»، «سرزمین آرامش و زیبایی»، «خانه پاداش الهی». |
بهشته | بهشته: شکل لطیفتر و مؤنثتر «بهشت». |
بهشید | بهشید: ترکیب «به» و «شید» (خورشید، نور)؛ به معنای «نور برتر»، «دختر درخشان». |
بهگل | بهگل: ترکیب «به» و «گل»؛ به معنای «گل نیکو»، «گل برتر»، «گل زیبا». |
بهناز | بهناز: ترکیب «به» و «ناز»؛ به معنای «دختر نازنین و زیبارو». |
بهنوش | بهنوش: ترکیب «به» و «نوش» (شهد)؛ به معنای «نوش نیکو»، «شیرینی عالی». |
بهی | بهی: به معنای «نیک»، «زیبا»، «برتر»؛ ریشهدار در ادبیات فارسی. |
بهیدخت | بهیدخت: ترکیب «بهی» و «دخت»؛ به معنای «دختر نیک»، «دختر برتر». |
بهیره | بهیره: نام عربی؛ مؤنث «باهر»؛ به معنای «درخشان»، «شگفتانگیز». |
بهین | بهین: صفت برتر «به»؛ به معنای «نیکترین»، «برترین». |
بهینا | بهینا: مؤنث «بهین»؛ به معنای «دختر نیکترین»، «بانو شایسته». |
بهیندخت | بهیندخت: ترکیب «بهین» و «دخت»؛ به معنای «دختر برتر». |
بهینه | بهینه: از ریشه «بهین»؛ به معنای «بهترین»، «درستترین»، «مطلوب». |
بهیه | بهیه: نام عربی؛ به معنای «زیبای کامل»، «روشن و درخشان». |
بیان | بیان: واژه عربی؛ به معنای «سخن گفتن»، «آشکار کردن»، «گفتار زیبا». |
بیتا | بیتا: در فارسی به معنای «بیهمتا»، «یگانه»، «بینظیر». |
بیتادخت | بیتادخت: ترکیب «بیتا» و «دخت»؛ به معنای «دختر یگانه»، «دختر بینظیر». |
بیدا | بیدا: برگرفته از «بیداری»، یا به معنای «سرسبز مانند بید». |
بیدخت | بیدخت: ترکیب «بی» و «دخت»؛ به معنای «دختر بیهمتا» یا ترکیبی از واژهای باستانی. |
بیدگل | بیدگل: ترکیب «بید» (درخت) و «گل»؛ به معنای «گلی در سایه بید»، «ترکیبی طبیعی و دلنواز». |
بیدمشک | بیدمشک: نام درختی خوشبو با گلهای زرد رنگ؛ نماد لطافت، طبیعت و زیبایی. |
بیرسن | بیرسن: ترکی؛ به معنای «تو باشی»، «تو بمانی»، دارای معنای عشقی و پایدار. |
بیریوان | بیریوان: کردی؛ به معنای «دوشنده شیر»، «دختر دامدار»، نماد کار و طبیعت. |
بینا | بینا: فارسی و عربی؛ به معنای «دختر روشنبین»، «دارای بصیرت و آگاهی». |
بینادخت | بینادخت: ترکیب «بینا» و «دخت»؛ به معنای «دختر بصیر»، «دختر آگاه». |
بینظیر | بینظیر: عربی-فارسی؛ به معنای «بیهمتا»، «بیمانند»، «یگانه». |
پادمیرا | پادمیرا: ترکیب «پاد» (ضد، نگهدارنده) و «میرا» (میرنده)؛ به معنای «جاودان»، «نگهدارنده زندگی»، یا «کسی که نمیمیرد». |
پادنا | پادنا: نام منطقهای در استان فارس؛ به عنوان اسم دخترانه نماد طبیعت، کوهستان و استواری. |
پارسادخت | پارسادخت: ترکیب «پارسا» (پاکدامن، دیندار) و «دخت»؛ به معنای «دختر پاکدامن». |
پارسانا | پارسانا: ترکیب «پارسا» و پسوند لطیف «ـنا»؛ به معنای «دختر دیندار»، «دختر نیککردار». |
پارسه | پارسه: نام باستانی شهر تختجمشید؛ نماد تمدن ایرانی، به معنای «نجیب»، «پاک». |
پارسی | پارسی: منسوب به «فارس»، «ایرانی»؛ اشاره به زبان یا هویت ایرانی. |
پارلا | پارلا: واژه ترکی؛ به معنای «درخشان»، «نورانی»، «تابان». |
پارمیدا | پارمیدا: نامی با ریشهی ایرانی-باستانی؛ برگرفته از «پرتو مهر» یا «پارمیش»، به معنای «دختر مهرآسا». |
پارمیس | پارمیس: نامی هخامنشی؛ دختر بردیا و نوه کوروش؛ به معنای «فرّمهربان»، «شریف». |
پارمیسا | پارمیسا: شکل لطیفتر «پارمیس»؛ با همان معنا. |
پارمین | پارمین: ترکیب «پارم» (نجیب، شریف) و پسوند زیباساز؛ به معنای «شریفزاد»، «دختر نجیب». |
پارند | پارند: واژهای فارسی به معنای «زینت»، «زیور»، «آرایشگر». |
پاکدین | پاکدین: دارای دین پاک و اعتقاد خالص؛ نماد دیانت و راستی. |
پاکسیما | پاکسیما: ترکیب «پاک» و «سیما»؛ به معنای «چهرهی پاک»، «ظاهر نیک». |
پاکشاد | پاکشاد: کسی که شادی او پاک و خالص است؛ دارای روحیهای سالم و مثبت. |
پاکشید | پاکشید: ترکیب «پاک» و «شید» (خورشید)؛ به معنای «نور پاک»، «درخشنده و بیآلایش». |
پاکفروغ | پاکفروغ: دارای فروغ و درخشندگی پاک؛ نور معنوی. |
پاکناز | پاکناز: ناز پاک، زیبای معصوم؛ لطیف، بدون آلودگی. |
پاکنوش | پاکنوش: نوشندهی پاکی؛ نماد زلالی، صداقت و سلامت درون. |
پالیز | پالیز: زمین زراعی خوشآبوهوا برای سبزیکاری؛ نماد طراوت، سرسبزی و حیات. |
پامچال | پامچال: نام گلی بهاری و لطیف؛ نماد زندگی و شکوفایی. |
پانا | پانا: در سانسکریت به معنای «محافظ» یا «نگهدارنده»؛ در فارسی نوین به عنوان اسمی لطیف استفاده میشود. |
پانته آ | پانتهآ: نام زنی خردمند در تاریخ ایران باستان؛ به معنای «همه الههها»، یا «زن کامل و باشکوه». |
پانی | پانی: در هندی به معنای «آب»؛ در فارسی به عنوان اسمی لطیف و آرامبخش بهکار میرود. |
پانیا | پانیا: شکل مؤنث «پانا»؛ به معنای «نگهبان»، «مراقب». |
پانید | پانید: نامی نوظهور؛ برگرفته از «پانیا» یا ترکیب مفهومی جدید. |
پانیذ | پانیذ: در فارسی به معنای «شیرینی»، «شیرینی طبیعی». |
پانیسا | پانیسا: ترکیب «پانی» و «سا»؛ به معنای «شبیه آب»، «لطیف چون آب». |
پایون | پایون: واژهای نادر؛ ممکن است برگرفته از ترکیب «پایا» و «ن» باشد؛ نماد پایداری. |
پاییزان(پائیزان) | پاییزان (پائیزان): برگرفته از «پاییز»؛ به معنای «دختر پاییزی»، «لطیف و رنگارنگ». |
پدیده | پدیده: هر چیز شگفتآور و غیرعادی؛ نماد نوآوری و زیبایی طبیعی. |
پذیره | پذیره: کسی که استقبال و پذیرش میکند؛ دارای ظرفیت، گشادهرو. |
پرارین | پرارین: ترکیب «پر» و «آرین»؛ به معنای «سرشار از نژاد آریایی»، یا «پر از زیبایی ایرانی». |
پربها | پربها: ارزشمند، گرانبها؛ نماد جایگاه والا و شرافت. |
پرتو | پرتو: نور، تابش، انعکاس روشنایی؛ درخشان و پرجلوه. |
پردیس | پردیس: واژه اوستایی به معنای «بهشت»، «باغ خوشمنظره». |
پردیس بانو | پردیس بانو: ترکیب «پردیس» و «بانو»؛ به معنای «بانویی چون بهشت». |
پردیسا | پردیسا: شکل لطیفتر «پردیس»؛ به معنای «دختر بهشتی». |
پرژین | پرژین: در کردی به معنای «گل سرخ»؛ نماد زیبایی و لطافت. |
پرسا | پرسا: پرسنده، جوینده؛ نماد دانایی و کنجکاوی. |
پرسان | پرسان: کسی که زیاد میپرسد، جویندهی حقیقت؛ زنی فهیم و جستوجوگر. |
پرستا | پرستا: عبادتکننده، پرستنده؛ کسی که اهل راز و نیاز است. |
پرستش | پرستش: عبادت، نیایش، توجه به امر الهی؛ معنوی و لطیف. |
پرستو | پرستو: نام پرندهای مهاجر؛ نماد زیبایی، عشق، بازگشت، امید. |
پرستوک | پرستوک: تصغیر «پرستو»؛ به معنای «پرستوی کوچک»، «لطیف و سبکبال». |
پرسون | پرسون: نام با ریشه تاریخی؛ در متون کهن به معنای «ایرانی» یا «شریف» آمده است. |
پرسیا | پرسیا: شکل لاتینشده «پرشیا»؛ نام تاریخی ایران. |
پرسیان | پرسیان: شکل جمع یا زیباسازیشدهی «پرشین» یا «پارس»؛ به معنای «ایرانیان». |
پرسیانا | پرسیانا: شکل مؤنث و لطیف «پرسیان»؛ به معنای «دختر ایرانی»، «دختر پارسی». |
پرسین | پرسین: ممکن است ترکیب «پارس» و «سین» باشد؛ معنای مشخص ثبتاحوالی ندارد ولی اشاره به اصالت ایرانی دارد. |
پرشاد | پرشاد: ترکیب «پر» و «شاد»؛ به معنای «بسیار شاد»، «دختر پرنشاط». |
پرشیان | پرشیان: شکل انگلیسیشده «پرشین»؛ به معنای «ایرانی»، «وابسته به پارس». |
پرگشا | پرگشا: ترکیب «پر» و «گشا»؛ به معنای «بازکنندهی بالها»، «آزاد و سبکبال». |
پرگل | پرگل: ترکیب «پر» و «گل»؛ به معنای «پر از گل»، «دختر گلگونه و لطیف». |
پرلا | پرلا: برگرفته از واژه ایتالیایی/اسپانیایی به معنای «مروارید»؛ نماد زیبایی، ظرافت و ارزش. |
پرمیس | پرمیس: شکل دیگر «پارمیس»؛ با همان ریشه هخامنشی، به معنای «دختر اصیل»، «باوقار». |
پرن | پرن: شکل اختصاری «پرند» یا اسمی نو؛ در ترکی نیز به معنای پرنده. |
پرنا | پرنا: ترکیبی از «پر» و «نا» (لطافت) یا مخفف «پرند» + «آنا»؛ به معنای «دختر بالدار»، «لطیف چون پر». |
پرناک | پرناک: تصغیر «پرنا»؛ به معنای «دختر کوچک و لطیف». |
پرنچهر | پرنچهر: ترکیب «پرند» و «چهر»؛ به معنای «چهرهای لطیف و پرجنبوجوش». |
پرند | پرند: واژهای فارسی به معنای «پارچه زیبا»، یا «پرنده» در متون کهن؛ نماد لطافت و پرواز. |
پرندخت | پرندخت: ترکیب «پرند» و «دخت»؛ به معنای «دختر لطیف»، «فرزند پرندهگون». |
پرندوش | پرندوش: ترکیب «پرند» و «نوش»؛ به معنای «لطافت نوشین»، «لطیف و شیرین». |
پرندیس | پرندیس: ترکیب «پرند» و «دیس» (چهره، صورت)؛ به معنای «چهرهای لطیف». |
پرندین | پرندین: شکل تزئینی «پرند»؛ به معنای «مانند پرند»، «شبیه پارچه لطیف». |
پرنسا | پرنسا: شکل لطیف و امروزی از «پرندسا»؛ به معنای «دختر پرندهگون». |
پرنگ | پرنگ: ترکیب «پر» و «رنگ»؛ به معنای «رنگارنگ»، «دختر رنگین و شاد». |
پرنوش | پرنوش: ترکیب «پر» و «نوش»؛ به معنای «سرشار از شیرینی»، «نوشینی زیاد». |
پرنون | پرنون: تصغیر و زیباسازی «پرنوش» یا «پرند»؛ به معنای «لطیف کوچک». |
پرنیا | پرنیا: شکل لطیف و پرکاربرد؛ به معنای «پر از ناز»، «شبیه گل ناز»، یا برگرفته از «پرنیان» (پارچه لطیف). |
پرنیان | پرنیان: پارچهای نرم، لطیف و گرانبها؛ نماد زیبایی، وقار و ارزش. |
پرنیانه | پرنیانه: شکل مؤنثتر و تزئینیتر «پرنیان»؛ به معنای «مانند پرنیان». |
پرنیکا | پرنیکا: ترکیب «پر» و «نیکا»؛ به معنای «دختر نیک و لطیف». |
پروا | پروا: به معنای «توجه»، «اهمیت دادن»، «دلنگرانی»، و نیز نامی ساده و محبوب. |
پرواز | پرواز: به معنای اوج گرفتن، بال گشودن؛ نماد آزادی، رهایی و شکوه. |
پروانه | پروانه: حشرهای زیبا و نماد تحول و زیبایی؛ در ادب فارسی نماد عشق و فداکاری. |
پرور | پرور: تربیتیافته، پرورشیافته؛ نماد رشد و کمال. |
پروشا | پروشا: شکل نوین برگرفته از «پروشات» یا «پروا»؛ به معنای «لطیف و باوقار». |
پروشات | پروشات: نامی باستانی ایرانی؛ همسر داریوش بزرگ؛ به معنای «شریف»، «نجیب». |
پروشاد | پروشاد: ترکیب «پروش» و «شاد»؛ به معنای «نجیبِ شاد»، «دختری خوشحال و اصیل». |
پروین | پروین: نام خوشهای از ستارگان در آسمان (ثریا)؛ در ادب فارسی نماد درخشش، زیبایی و بلندی مرتبه. |
پرویندخت | پرویندخت: ترکیب «پروین» و «دخت»؛ به معنای «دختر ستارهگون». |
پروینرخ | پروینرخ: ترکیب «پروین» و «رخ»؛ به معنای «چهرهای مانند ستاره»، «رخ درخشان». |
پرهون | پرهون: نامی ایرانی-کردی؛ در برخی منابع به معنای «فرخنده»، «مبارک». |
پری | پری: موجودی افسانهای، زیبا و لطیف؛ نماد ظرافت و شکوه زنانه. |
پری یاس | پری یاس: ترکیب «پری» و «یاس»؛ به معنای «پری مانند یاس»، «زیبای خوشبو و لطیف». |
پریا | پریا: ترکیب «پری» و پسوند زیباساز «ـا»؛ به معنای «دخت پریگونه». |
پریار | پریار: ترکیب «پری» و «یار»؛ به معنای «یار پریمانند»، «دوست زیبا». |
پریاس | پریاس: ترکیب «پری» و «یاس»؛ به معنای «پریمانند گل یاس». |
پریامهر | پریامهر: ترکیب «پری» و «مهر»؛ به معنای «زیبای مهربان»، «پری مهرآگین». |
پریان | پریان: شکل جمع یا وصفی از «پری»؛ به معنای «پریگون»، «دختر افسانهای». |
پریچهر | پریچهر: ترکیب «پری» و «چهر»؛ به معنای «چهرهی پریسان»، «زیبای خارقالعاده». |
پریچهره | پریچهره: مانند «پریچهر»؛ دارای چهرهای پریگونه. |
پریدخت | پریدخت: ترکیب «پری» و «دخت»؛ به معنای «دختر پریگونه». |
پریرخ | پریرخ: ترکیب «پری» و «رخ»؛ به معنای «رخسار پری»، «چهرهی لطیف». |
پریرخسار | پریرخسار: ترکیب «پری» و «رخسار»؛ به معنای «چهرهی زیبا مانند پری». |
پریرو | پریرو: ترکیب «پری» و «رو»؛ به معنای «دختری با روی پریمانند». |
پریزاد | پریزاد: زادهی پری؛ موجود افسانهای؛ در متون کهن نماد زیبایی خارقالعاده. |
پریسا | پریسا: شکل لطیف و مؤنث «پری»؛ به معنای «پریمانند»، «دخت زیبا». |
پریسان | پریسان: جمع یا وصفی از «پریسا»؛ به معنای «شبیه پریها». |
پریسکا | پریسکا: نامی غربی، گاه لاتین؛ به معنای «باوقار»، «اولیه»، در فارسی همریشه با پریسا استفاده میشود. |
پریسیما | پریسیما: در لاتین به معنای «نابترین»، «خالصترین»؛ در فارسی رایج با بار زیباییشناسانه. |
پریشا | پریشا: شکل دیگر و تغییریافته «پریسا»؛ با همان معنا. |
پریشاد | پریشاد: ترکیب «پری» و «شاد»؛ به معنای «پریِ شاد»، «زیبای خندان». |
پریفام | پریفام: ترکیب «پری» و «فام»؛ به معنای «رنگ و بوی پریگون»، «زیبای افسانهای». |
پریفر | پریفر: ترکیب «پری» و «فر»؛ به معنای «شکوه پری»، «فرّ زیبایی». |
پریگل | پریگل: ترکیب «پری» و «گل»؛ به معنای «گل پری»، «زیبایی لطیف». |
پریماه | پریماه: ترکیب «پری» و «ماه»؛ به معنای «پری مانند ماه»، «زیبای تابناک». |
پریمهر | پریمهر: ترکیب «پری» و «مهر»؛ به معنای «پری مهربان»، «زیبایی همراه عشق». |
پرین | پرین: شکل لطیفتر «پری»؛ در برخی منابع به عنوان تصغیر «پری» یا برگرفته از زبان فرانسوی به معنای «ملکه کوچک» نیز استفاده میشود. |
پرین دخت | پریندخت: ترکیب «پرین» و «دخت»؛ به معنای «دختر زیبا و لطیف»، «دختر پریسان». |
پرینا | پرینا: ترکیب «پرین» و پسوند «ـا» برای تأکید بر لطافت؛ به معنای «دختری با لطافت پریوار». |
پریناز | پریناز: ترکیب «پرین» و «ناز»؛ به معنای «نازنین پریگونه»، «دختر ناز و زیبا». |
پرینام | پرینام: ترکیب «پرین» و «نام»؛ به معنای «زیباروی نامدار»، یا «نامی پریگونه». |
پرینوش | پرینوش: ترکیب «پرین» و «نوش» (شهد، شیرینی)؛ به معنای «دختر زیبا و شیرینکلام». |
پریوار | پریوار: ترکیب «پری» و «وار» (شبیه، مانند)؛ به معنای «شبیه پری»، «پریگونه». |
پریور | پریور: ترکیب «پری» و «یور» (پسوند ترکی برای «دارا»)؛ به معنای «زیبای پریدار»، «پریچهره». |
پریوش | پریوش: از ریشه «پری» و «وش» (پسوند شباهت)؛ به معنای «پریمانند»، «دارای صفات پری». |
پریوه | پریوه: شکل تغییریافته از «پریوش» یا ترکیب «پری» با «وه» (تحسین)؛ به معنای «دخت ستایششده چون پری». |
پژال | پژال: در کردی به معنای «شکوفه»، «گل تازه»، نماد زندگی و سرزندگی. |
پژوهنده | پژوهنده: جستوجوگر، محقق، اهل اندیشه و کاوش؛ در زنان نماد علم و دانش. |
پژهان | پژهان: شکل لطیف و کوتاهشده از «پژوهنده» یا برگرفته از ریشه «پژوهش»؛ به معنای «دانشمند»، «فهمیده». |
پگاه | پگاه: واژه فارسی به معنای «سحرگاه»، «طلوع»، «شروع روشنایی». |
پگاهان | پگاهان: جمع «پگاه» یا حالت ادبی آن؛ به معنای «سحرگاهها»، «چند بامداد»، نماد آغازهای امیدبخش. |
پناه دخت | پناهدخت: ترکیب «پناه» و «دخت»؛ به معنای «دختر پناهآور»، «کسی که پناهدهنده یا مورد پناه است». |
پوپک | پوپک: نام پرندهای کوچک و خوشآواز؛ نماد لطافت، شادی و نشاط طبیعت. |
پودنه | پودنه: نام گیاهی دارویی با بویی قوی و خاص (در عربی: نعناع دشتی)؛ نماد طبیعت و طراوت. |
پوران | پوران: نامی ایرانی باستانی؛ دختر خسرو پرویز؛ به معنای «فرزند خوب»، «دختر اصیل». |
پوراندخت | پوراندخت: ترکیب «پوران» و «دخت»؛ به معنای «دختر پوران»، یا تأکیدی بر اصالت و نجابت. |
پورانرخ | پورانرخ: ترکیب «پوران» و «رخ»؛ به معنای «دختر خوشرخ و اصیل». |
پورانمهر | پورانمهر: ترکیب «پوران» و «مهر»؛ به معنای «دختر مهرورز»، «اصیل و مهربان». |
پورچیستا | پورچیستا: نام دختر زرتشت؛ در اوستا به معنای «بسیار دانا»، «پرسنده و خردمند». |
پونا | پونا: شکل فارسیسازیشدهی «پونه» یا برگرفته از نام شهری در هند؛ در فارسی رایج به معنای لطافت طبیعی. |
پونه | پونه: نام گیاه خوشبو و دارویی؛ نماد سادگی، طراوت، طبیعت. |
پویش | پویش: مصدر اسمگونه از «پوییدن»؛ به معنای «جستوجو»، «تلاش»، «جنبش»، «حرکت رو به جلو». |
پویه | پویه: همریشه با «پویش»؛ به معنای «حرکت، تلاش»، نماد رشد، پویایی و زندگی هدفمند. |
پیراسته | پیراسته: آراسته، زینتیافته، زیبا و مرتب؛ نماد پاکی و آراستگی. |
پیرایه | پیرایه: زینت، آرایش؛ واژهای اصیل برای اشاره به زیبایی ظاهری و باطنی. |
پیروزه | پیروزه: شکل تغییریافته «فیروزه»؛ سنگی گرانبها و آبیرنگ، نماد پیروزی و عشق. |
پیمانه | پیمانه: ابزار سنجش، نماد تقدیر و اندازهگیری در شعر فارسی؛ همچنین نماد سرنوشت و عشق. |
پینار | پینار: واژهای ترکی به معنای «چشمه»، «منبع آب زلال»؛ نماد طراوت و زندگی. |
پیوند | پیوند: به معنای «اتصال»، «رابطه»، «وصل»، «همبستگی»؛ در فرهنگ ایرانی نماد اتحاد و عشق پایدار. |
تابا | تابا: برگرفته از «تابیدن»؛ به معنای «روشن»، «درخشنده». |
تابان | تابان: درخشان، نورانی، روشن؛ صفتی زیبا و رایج در فارسی. |
تابان چهر | تابانچهر: ترکیب «تابان» و «چهر»؛ به معنای «چهره درخشان». |
تابان دخت | تاباندخت: ترکیب «تابان» و «دخت»؛ به معنای «دختر درخشان». |
تابناک | تابناک: روشن، پرتوافکن؛ در متون دینی نیز به معنای درخشندگی معنوی. |
تابنده | تابنده: در حال تابیدن؛ روشن و نوردهنده. |
تارا | تارا: در سانسکریت به معنای «ستاره»؛ در فارسی هممعنا با درخشندگی و زیبایی. |
تارادخت | تارادخت: ترکیب «تارا» و «دخت»؛ به معنای «دختر ستارهگون». |
تارامهر | تارامهر: ترکیب «تارا» و «مهر»؛ به معنای «ستاره مهربان» یا «محبت درخشان». |
تاران | تاران: ترکیب نوین از «تارا» و «ان»؛ به معنای «جمع ستارگان» یا «زیبایی درخشان». |
تاشا | تاشا: در زبانهای اروپایی شکل کوتاهشده «ناتاشا»؛ به معنای «تولد یافته»، «هدیه الهی». |
تافته | تافته: بافته شده، پرداخته شده؛ در شعر فارسی به معنای چیز نایاب و ممتاز. |
تالیا | تالیا: در عبری به معنای «شبنم خدا»، در فارسی نوین به عنوان نامی لطیف رایج است. |
تالین | تالین: در زبان ارمنی به معنای «دختر نجیب»؛ همچنین نام پایتخت استونی. |
تامارا | تامارا: نامی روسی با ریشه عبری؛ به معنای «درخت نخل»، «زیبایی طبیعت». |
تامای | تامای: در ترکی، ممکن است ترکیبی از «تام» (کامل) و «آی» (ماه) باشد؛ به معنای «ماه کامل». |
تامیلا | تامیلا: شکل لطیفشده از تامارا یا ترکیبی نو؛ معنای خاصی در فارسی ندارد. |
تانای | تانای: نامی ترکی؛ به معنای «کامل»، «تمام» یا «بینقص». |
تانسو | تانسو: در ترکی به معنای «آب صبحگاهی»، «چشمه سحرگاهی»؛ نماد طراوت و تازگی. |
تانیا | تانیا: نامی اروپایی (اسلاوی)؛ به معنای «ملکه»، «شاهزاده». |
تایسز | تایسز: در فارسی رواج ندارد؛ در برخی منابع لاتین به «خدابانوی فراوانی» اشاره دارد. |
تایلان | تایلان: در ترکی به معنای «بلند، باشکوه، باوقار»؛ بیشتر برای پسران، اما گاه برای دختران نیز استفاده شده. |
تبرک | تبرک: واژهای عربی؛ به معنای «مقدس»، «مبارک»، «برکتیافته». |
تبسم | تبسم: لبخند؛ نماد مهربانی، دلنشینی و آرامش. |
تبسم فاطمه | تبسم فاطمه: ترکیب «تبسم» و «فاطمه»؛ به معنای «لبخند پاک»، «دختر خوشلبخند چون فاطمه». |
تحفه | تحفه: هدیه، پیشکش؛ در متون دینی و عرفانی نماد ارزش معنوی. |
ترانه | ترانه: آواز، نغمه، شعر ملایم؛ نماد لطافت و هنر. |
ترلان | ترلان: در ترکی به معنای «پرندهای زیبا»، همچنین نام شاهین شکاری. |
ترمه | ترمه: پارچهای نفیس و سنتی ایرانی؛ نماد هنر، ظرافت، ارزش. |
ترنج | ترنج: میوهای شبیه نارنج، و نیز نقشی در فرشهای ایرانی؛ نماد زیبایی و لطافت. |
ترنگ | ترنگ: صدای موزون و ملایم؛ نماد موسیقی و لطافت. |
ترنم | ترنم: آواز آرام و پیوسته؛ نغمهی دلنواز و پیوسته، نماد لطافت. |
ترنم باران | ترنم باران: ترکیب «ترنم» و «باران»؛ به معنای «آواز باران»، «دلنوازی لطیف طبیعت». |
تسلا | تسلا: برگرفته از نام خانوادگی دانشمند معروف نیکولا تسلا؛ در نامگذاری نوین نماد نوآوری و قدرت ذهنی. |
تسنیم | تسنیم: نام چشمهای در بهشت طبق قرآن کریم؛ نماد پاکی، شادابی و طهارت. |
تصنیف | تصنیف: نوعی شعر یا آواز سنتی؛ در نامگذاری نوین، نماد موسیقی و ادب. |
تقوا | تقوا: واژهای عربی به معنای «پرهیزکاری»، «خداترسی»، «اخلاقمداری». |
تکتا | تکتا: در ترکی به معنای «یگانه»، «بیهمتا»، «تنها». |
تکتم | تکتم: نام عربی؛ مادر امام رضا علیهالسلام؛ به معنای «کسی که راز را نگه میدارد»، «ساکت». |
تلما | تلما: در برخی زبانها به معنای «شجاع»، در فارسی به عنوان نامی زیبا رایج شده. |
تلی | تلی: برگرفته از «تلا» یا «تلما»؛ معنا و کاربرد مشخصی در فارسی ندارد، اما نماد ظرافت است. |
تمنا | تمنا: آرزو، خواهش، نیاز قلبی؛ نماد امید و اشتیاق. |
تندیس | تندیس: مجسمه، پیکره؛ در نامگذاری به معنای «دختر مجسمهگون»، «باوقار و باشکوه». |
توار | توار: واژهای که در فارسی رایج نیست، احتمالاً برگرفته از واژگان محلی؛ معنا در منابع رسمی ثبتاحوال نیامده. |
تواندخت | تواندخت: ترکیب «توان» و «دخت»؛ به معنای «دختر توانمند»، «دختر قوی». |
توتیا | توتیا: مادهای معدنی که در چشمپزشکی سنتی استفاده میشد؛ نماد شفا، زیبایی چشم. |
توحیدا | توحیدا: مؤنث «توحید»؛ به معنای «یگانگی خداوند»، «دختر مؤمن به وحدانیت». |
توران | توران: نام منطقهای افسانهای در شاهنامه؛ سرزمین نیاکان تور، نماد اصالت و اسطوره. |
توراندخت | توراندخت: ترکیب «توران» و «دخت»؛ به معنای «دختر سرزمین توران». |
تورنگ | تورنگ: در فارسی به معنای «پرندهای افسانهای» یا «روشنایی متحرک». |
توسکا | توسکا: نام درختی جنگلی با برگهای درخشان؛ نماد طبیعت و سرسبزی. |
توکا | توکا: نام پرندهای خوشآواز؛ نماد لطافت و زیبایی طبیعی. |
تووشیار | تووشیار: در کردی به معنای «باهوش»، «آگاه». |
تهانی | تهانی: واژهای نوپدید؛ ممکن است برگرفته از «تهنیت» باشد؛ به معنای «شادباش، تبریک». |
تهمین دخت | تهمیندخت: ترکیب «تهمینه» و «دخت»؛ به معنای «دختر شجاع»، «دختر دانای سیستان». |
تهمینه | تهمینه: نام همسر رستم در شاهنامه؛ به معنای «دارای منزلت»، «باوقار»، «زن خردمند». |
تی تی گل | تیتی گل: در گویش گیلکی به معنای «گل کوچک»، «زیبای لطیف». |
تیا | تیا: در اسپانیایی به معنای «عمه» یا «زن محترم»؛ در فارسی نوین به عنوان نام لطیف استفاده میشود. |
تیارا | تیارا: به معنای «تاج»، «زیور سلطنتی»، در انگلیسی نیز به عنوان تاجی زنانه رایج است. |
تیام | تیام: واژهای نوین در فارسی، رایج با معنای «چشمان من»، «نور چشم من». |
تیانا | تیانا: شکل تزئینی از «تیا»؛ به معنای «شاهزادهمانند»، «دختر سلطنتی». |
تیاناز | تیاناز: ترکیب «تیا» و «ناز»؛ به معنای «دختر ناز و لطیف». |
تیبا | تیبا: در عربی به معنای «خوشبو»، «پاک»، «دلنشین». |
تیدا | تیدا: نامی نوظهور؛ معنای خاصی در منابع ثبتاحوال ندارد. |
تیرا | تیرا: از ریشه «تیر» (ماه چهارم سال خورشیدی)؛ همچنین نام فرشته باران در باورهای ایرانی. |
تیراژه | تیراژه: ترکیب «تیر» و «آژ» (فروغ، درخشش)؛ به معنای «نور تیر»، «درخشش الهی». |
تیسا | تیسا: واژهای مدرن، ممکن است ترکیب ساختگی باشد یا برگرفته از نامهایی چون لیسا، نیکسا؛ معنای رسمی ندارد. |
تیساگل | تیساگل: ترکیب «تیسا» و «گل»؛ به معنای «گل لطیف»، «زیبای تازه». |
تیکا | تیکا: در زبان هندی به معنای «نقطه مقدس» روی پیشانی؛ در فارسی به عنوان نام لطیف رایج است. |
تیما | تیما: شکل مختصر شده از تیمور یا تیماز؛ یا ترکیبی نوین به معنای ملایمت. |
تینا | تینا: در فارسی به معنای «گل گِل»، اما در نامگذاری به معنای «لطیف»، «ظریف» تعبیر شده. |
تیوا | تیوا: نامی نو و ساختگی؛ معنای دقیق و ثبتاحوالی ندارد. |
تیوانا | تیوانا: ترکیب «تیوا» و «آنا» (مادر) یا شکل زیباسازیشدهی «توانا»؛ به معنای «دختر توانمند». |
تیهو | تیهو: نام پرندهای وحشی با صدایی غمناک؛ در شعر فارسی نماد تنهایی و نالهی دلسوز است. |
ثابته | ثابته: واژهای عربی، مؤنث «ثابت»؛ به معنای «پایدار»، «استوار»، «محکم»؛ نماد ثبات اخلاقی و استقامت روحی. |
ثریا | ثریا: عربی؛ نام خوشهای از ستارگان در آسمان (پروین در فارسی)؛ به معنای «بلندمرتبه»، «والا» و «درخشان»؛ نماد زیبایی آسمانی و جایگاه والا. |
ثمر | ثمر: عربی؛ به معنای «میوه»، «نتیجه»، «حاصل»؛ نماد باروری، بهرهمندی، و رشد. |
ثمره | ثمره: مؤنث «ثمر»؛ به معنای «نتیجه»، «فرزند»، «برآیند»، گاهی به معنای «نعمت» و «برکت» نیز بهکار میرود. |
ثمن | ثمن: عربی؛ به معنای «قیمت»، «ارزش»، «بها»؛ در مفاهیم عرفانی به معنای ارزش معنوی انسان. |
ثمیلا | ثمیلا: شکل لطیفشده و نوساخته از «ثمیله» یا برگرفته از نامهای عربی–غربی؛ معنی دقیق در منابع کلاسیک ثبت نشده اما در برخی منابع غربی به معنای «نجیب» آمده است. |
ثمیله | ثمیله: از ریشه عربی «ثمل» به معنای «پر از نوشیدنی»؛ گاه در ادبیات به معنای «پر از شادی» یا «شاد» تعبیر شده است. |
ثمین | ثمین: عربی؛ به معنای «ارزشمند»، «گرانبها»، «پرقیمت»؛ نماد شخصیت والا و گوهری بیهمتا. |
ثمین زهرا | ثمین زهرا: ترکیب «ثمین» و «زهرا»؛ به معنای «دختر ارزشمند و پاک»، «گوهر زهرایی». |
ثمین ناز | ثمین ناز: ترکیب «ثمین» و «ناز»؛ به معنای «زیبای گرانبها»، «ارزشمند و نازنین». |
ثمینا | ثمینا: شکل مؤنثتر و لطیفتر «ثمین»؛ به معنای «دختر ارزشمند». |
ثمینا زهرا | ثمینا زهرا: ترکیب «ثمینا» و «زهرا»؛ به معنای «ارزشمند و پاک»، «گوهر زهرایی». |
ثمینه | ثمینه: مؤنث «ثمین» در شکلهای رایج عربی–فارسی؛ به همان معنای «ارزشمند» و «باارزش». |
ثنا | ثنا: عربی؛ به معنای «ستایش»، «تحسین»، «مدح»، «تمجید خداوند»؛ نامی با بار معنوی و عرفانی بالا. |
ثنا نور | ثنا نور: ترکیب «ثنا» و «نور»؛ به معنای «ستایش نور»، «تمجید روشنایی»؛ در مفاهیم دینی نیز نماد روشنی و یاد خدا. |
ثنایا | ثنایا: عربی؛ جمع «ثنیه» به معنای «چیز دوگانه»، «زوج»، همچنین در علم تشریح به معنای «دندانهای جلو» (ثنایا)؛ در اسمگذاری به معنای زیبایی و لطافت لبخند تعبیر میشود. |
جانا | جانا: ای محبوب دل، خطاب محبتآمیز به جانان. |
جانافروز | جانافروز: روشنکنندهی جان، مایهی شادی و گرمی دل. |
جانان | جانان: معشوق، محبوب جان، عزیزترین. |
جانان زهرا | جانان زهرا: معشوق و عزیز دل با ویژگیهای حضرت زهرا. |
جانانه | جانانه: عاشقانه، از روی جان و دل، با همه وجود. |
جانآرا | جانآرا: آرایندهی جان، زینتبخش دل. |
جانتاب | جانتاب: فروزانندهی جان، روشنیبخش دل. |
جاندخت | جاندخت: دختر جان، دختری عزیز و محبوب. |
جانفروز | جانفروز: بخشندهی جان، موجب زندگی و شور. |
جاودانه | جاودانه: همیشگی، ماندگار، بیزوال. |
جاهده | جاهده: کوشنده، تلاشگر در راه ایمان و فضیلت. |
جلاله | جلاله: شکوهمند، باشکوه و باعظمت. |
جلوه | جلوه: درخشش، زیبایی آشکار، تجلی. |
جلیله | جلیله: بزرگمنزلت، باوقار، محترم. |
جمانه | جمانه: مروارید، گوهر زیبا و گرانبها. |
جمیلا | جمیلا: زیبا، خوشچهره؛ مؤنث «جمیل» در عربی. |
جمیله | جمیله: زیبا، نیکو، دارای ظاهر پسندیده. |
جنات | جنات: باغها، بهشتها؛ جمع «جنت» در عربی. |
جنان | جنان: بهشت، باغ سرسبز و الهی. |
جنت | جنت: بهشت، جایگاه آرامش و نعمت. |
جوانه | جوانه: رشد اولیه گیاه، نماد آغاز زندگی و امید. |
جواهر | جواهر: گوهرها، سنگهای قیمتی؛ نماد ارزش و درخشندگی. |
جهان | جهان: دنیا، گیتی، هستی؛ نماد وسعت و عظمت. |
جهان آرا | جهانآرا: زینتبخش جهان، آرایندهی هستی. |
جهان آفرین | جهانآفرین: آفرینندهی جهان، یا کسی که موجب آبادانی جهان است. |
جهانتاب | جهانتاب: فروزانندهی دنیا، روشنکنندهی هستی. |
جهاندخت | جهاندخت: دختر جهان، دختی از تبار بزرگی و شکوه. |
جهانناز | جهانناز: ناز جهان، محبوب و نازنین جهانی. |
جیران | جیران: نامی ترکی به معنای آهوی زیبا؛ نماد لطافت و زیبایی. |
جیلان | جیلان: نام منطقهای تاریخی؛ در ترکی به معنای «سریع»، «دوان». |
جیهان | جیهان: شکل ترکی «جهان»؛ به معنای دنیا، گیتی، عالم هستی. |
چامه | چامه: شعر، سرودهای موزون و زیبا. |
چشمان | چشمان: چشمها، نماد زیبایی، احساس و بینایی. |
چشمه | چشمه: منبع جوشان آب، نماد زایش، پاکی و زندگی. |
چشمه آفرین | چشمهآفرین: آفریننده یا بخشنده چشمه، زایندهی زندگی. |
چکامه | چکامه: سرودهی فاخر و ادبی، شعر بلند و هنری. |
چکاوک | چکاوک: پرندهای آوازخوان، نماد لطافت و نغمه. |
چمان | چمان: خرامان، باحرکت نرم و دلنشین؛ در حال چرخش. |
چمانه | چمانه: کوچکشدهی «چمان» یا شکل لطیف آن؛ به معنای خرامان و دلفریب. |
چمن | چمن: زمین سرسبز و پوشیده از گیاه؛ نماد زندگی و طراوت. |
چمن چهر | چمنچهر: چهرهای چون چمن، سرسبز و دلنشین. |
چمن رخ | چمنرخ: رخسار سرسبز و شاداب، چهرهی باطراوت. |
چمن ناز | چمنناز: ناز و لطافتِ چمن، دختری لطیف و خوشخرام. |
چنور | چنور: در کردی به معنای «نور ماه» یا «نور لطیف». |
چهرآذر | چهرآذر: چهرهی آتشین، صورت درخشان و پرشور. |
چهرزاد | چهرزاد: زادهی چهره، زیباچهرهی اصیل. |
چهره | چهره: صورت، نمای ظاهری؛ نماد شخصیت و زیبایی. |
چهره آسا | چهرهآسا: مانند چهره، دارای سیمایی زیبا و اثرگذار. |
چیستا | چیستا: ایزدبانوی دانش در اساطیر ایرانی؛ نماد خرد، دانایی و پژوهش. |
حاتمه | حاتمه: زن سخاوتمند، مؤنث «حاتم» (سخی و کریم). |
حارثه | حارثه: مؤنث «حارث»؛ به معنای «کشاورز»، «زحمتکش». |
حانا | حانا: شکل آرامتر «حنا» یا برگرفته از عبری به معنای «بخشنده». |
حانیه | حانیه: مهربان، دلسوز، زن عطوف. |
حبه | حبه: دانه، مروارید، در زبان عربی نماد کوچکی و زیبایی. |
حبیبه | حبیبه: دوستداشتنی، محبوب، عزیز دل. |
حبیبه زهرا | حبیبه زهرا: محبوبهای پاک و مطهر مانند حضرت زهرا (س). |
حدیث | حدیث: گفتار، روایت، سخن ارزشمند؛ بهویژه در متون دینی. |
حدیثا | حدیثا: شکل لطیف و تلطیفشدهی «حدیث». |
حدیثه | حدیثه: مؤنث «حدیث»، سخن زیبا و ارزشمند. |
حدیثه زهرا | حدیثه زهرا: سخن پاک و گرانبها در کنار نام حضرت زهرا (س). |
حدیقه | حدیقه: باغ، گلستان؛ نماد شکوفایی و زیبایی. |
حرمت | حرمت: احترام، تقدس، بزرگی. |
حره | حره: زن آزاد، شریف، نجیب و باوقار. |
حریر | حریر: ابریشم؛ نماد لطافت، نرمی و زیبایی. |
حریرگل | حریرگل: گلی لطیف همچون ابریشم؛ بسیار نرمخو و زیبا. |
حریه | حریه: آزادی، آزادگی، مؤنث «حر». |
حسانه | حسانه: زیباروی، دارای جمال؛ مؤنث «حَسَن». |
حسْنا | حسْنا: زیبارو، خوشچهره، مؤنث «احسن». |
حسنا(حسنی) | حسنا (حسنی): خوشسیما، نیکو؛ منسوب به امام حسن (ع). |
حسنازهرا(حسنی زهرا) | حسنا زهرا (حسنی زهرا): زیبای پاک همچون زهرا، یا منسوب به حسن و زهرا. |
حسنه | حسنه: نیکی، خوبی، عمل پسندیده. |
حسنیه | حسنیه: مؤنث «حسنی»؛ منتسب به امام حسن (ع). |
حسیبا | حسیبا: شریف، اصیل، محترم؛ از ریشه «حسب». |
حسیبه | حسیبه: زن نجیب، با اصالت و احترام؛ همریشه با «حسیبا». |
حشمت | حشمت: وقار، شکوه، بزرگی. |
حفصه | حفصه: نام یکی از همسران پیامبر اسلام؛ به معنای «شیر ماده». |
حفیظه | حفیظه: زن نگهدارنده، محافظ؛ مؤنث «حفیظ». |
حکیمه | حکیمه: خردمند، دانا، زن فرزانه. |
حکیمه زهرا | حکیمه زهرا: زن دانا و مطهر مانند حضرت زهرا (س). |
حلاوت | حلاوت: شیرینی، جذابیت، دلنشینی. |
حلما | حلما: بردبار، صبور، دارای حلم. |
حلیا | حلیا: زینت، آرایش؛ برگرفته از «حُلی». |
حلیفه | حلیفه: شریک در خلافت، زن جانشین یا وارث؛ مؤنث «خلیفه». |
حلیمه | حلیمه: بردبار، مهربان، پرگذشت؛ نام دایهی پیامبر. |
حلیه | حلیه: زیور، زینت، آرایش زنانه. |
حماسه | حماسه: شجاعت، دلیری، رویداد باشکوه و تاریخی. |
حمده | حمده: ستایششده، مورد تحسین. |
حمیده | حمیده: پسندیده، نیکرفتار، قابل ستایش. |
حمیرا | حمیرا: سرخگونه، لقب عایشه همسر پیامبر؛ به معنای «گونهسرخ». |
حنا | حنا: گیاه خوشبو و رنگی برای تزئین؛ نماد زنانگی و زینت. |
حنانه | حنانه: زن مهربان، عطوف، دلسوز. |
حنیسه | حنیسه: آرام، نرمخو، لطیف. |
حنیفا | حنیفا: متمایل به حق، یکتاپرست، راستکیش. |
حنیفه | حنیفه: زن یکتاپرست، دارای دین فطری. |
حوا | حوا: نخستین زن آفرینش؛ همسر حضرت آدم، مادر بشریت. |
حور زهرا | حور زهرا: حوری پاک و زیبا مانند حضرت زهرا. |
حورا | حورا: زن زیبارو و پاک؛ مؤنث «حور» (در قرآن: حورالعین). |
حورا ماه | حورا ماه: چهرهای چون ماه و حوری؛ زیباروی کامل. |
حوراسا | حورآسا: شبیه حور، زیبای بهشتی. |
حورالجمال | حورالجمال: حوری زیبا؛ تجلی زیبایی الهی. |
حورالعین | حورالعین: حوریان بهشتی، زیبای خالص و آسمانی. |
حوراوش | حوراوش: چهرهای همچون حوری؛ صورت آسمانی. |
حورناز | حورناز: زیبای نازنین بهشتی، ناز در کنار پاکی. |
حوروش | حوروش: از ریشه «حور» و «وش»؛ حوریمانند، بهشتیچهره. |
حوری | حوری: زن زیبا و پاک، حوریسرشت. |
حوری گل | حوریگل: گلی حوریمانند؛ لطیف، خوشبو و پاک. |
حوریا | حوریا: دختر حوری، یا مؤنث حور؛ دختری بهشتی. |
حوریا زهرا | حوریا زهرا: دختر پاک و زیبا همانند حضرت زهرا (س). |
حوریسا | حوریسا: زیباروی چون حوری؛ دختری از جنس زیبایی و پاکی. |
حوریه | حوریه: مؤنث «حوری»، به معنای زن بهشتی، پاک و لطیف. |
حیات | حیات: زندگی، هستی، نماد زنده بودن و پویایی. |
خاشعه | خاشعه: فروتن، متواضع، اهل خشوع و تواضع. |
خاطره | خاطره: یاد، یادمان، لحظهای ماندگار در ذهن. |
خالده | خالده: جاودانه، ماندگار، همیشگی. |
خاور | خاور: شرق، محل طلوع خورشید؛ نماد روشنایی و آغاز. |
ختن | ختن: نام ناحیهای تاریخی در آسیای میانه؛ با ریشه باستانی. |
خجسته | خجسته: مبارک، نیکبخت، فرخنده و پرخیر. |
خجسته لقا | خجستهلقا: کسی که چهرهای نیکفرجام و خوشیمن دارد. |
خدیجه | خدیجه: نام نخستین همسر پیامبر اسلام؛ به معنای کودکی نارسزاده شده. |
خدیجه حسنا | خدیجه حسنا: خدیجهای زیبارو و نیکو؛ تلفیق نجابت و جمال. |
خدیجه نورا | خدیجه نورا: خدیجهای نورانی، با درخشش معنوی. |
خرامان | خرامان: نرمحرکت، خرامنده، باوقار و لطیف. |
خرمدخت | خرمدخت: دختر شاد، دختر خوشحال و بانشاط. |
خرمدل | خرمدل: شاددل، کسی که درونش آرام و بانشاط است. |
خزال | خزال: آهوی زیبا، چشمان آهوانه؛ نماد لطافت. |
خزر | خزر: نام دریا؛ در نامگذاری به معنای وسعت، آبی، آرامش. |
خزرناز | خزرناز: ناز دلنشین همچون دریای خزر؛ لطیف و آرام. |
خضرا | خضرا: سبز، سرسبز، باطراوت و زنده. |
خلود | خلود: جاودانگی، ماندگاری ابدی؛ مفهومی عرفانی. |
خلیله | خلیله: دوست بسیار نزدیک، همراز؛ مؤنث «خلیل». |
خوبچهر | خوبچهر: دارای چهره زیبا و چشمنواز. |
خوبرخ | خوبرخ: خوشچهره، زیباروی. |
خوبرو | خوبرو: زیبا، دارای سیمای دلنشین. |
خورشید | خورشید: آفتاب، نماد روشنایی، زندگی و شکوه. |
خوروش | خوروش: درخشان، شکوهمند، آفتابگون. |
خوشاب | خوشاب: آب خوش، خوشمزه و زلال؛ نماد صفا و طراوت. |
خوشابه | خوشآبه: دارای آب خوش، دلپسند و خوشمنظر. |
خوشچهره | خوشچهره: دارای چهره دلنشین و جذاب. |
خوشدل | خوشدل: دلخوش، آرام و رضامند. |
خوشرو | خوشرو: خوشچهره، دارای رفتار و ظاهر زیبا. |
خوشنام | خوشنام: نیکنام، دارای اعتبار و خوشرفتار. |
خوشه | خوشه: دستهای از دانه یا گل، نماد باروری و نظم طبیعت. |
خیال | خیال: تصور، پندار زیبا، دنیای ذهنی خیالانگیز. |
خیرالنسا | خیرالنساء: بهترین زنان، عنوانی برای زنان شایسته در متون اسلامی. |
خیزران | خیزران: نوعی گیاه نیمانند؛ نماد لطافت و انعطافپذیری. |
دارگل | دارگل: شاخهی گل، نماد زیبایی طبیعی و لطافت. |
داریادخت | داریادخت: دختر دریا، زادهی آبهای بیکران و آرامشبخش. |
دارینا | دارینا: نامی نوین، برگرفته از «دارا»؛ به معنای «دارای شکوه و اصالت». |
دالیا | دالیا: نام گلی زیبا و رنگارنگ، نماد ظرافت و طراوت. |
دامونا | دامونا: برگرفته از واژههای کهن ایرانی، به معنای «روشنایی ذهن» یا «روح آرام». |
دامینه | دامینه: نامی نوین و لطیف، احتمالاً تغییریافتهی «دمنه»؛ بدون ریشه مشخص ثبتاحوالی. |
دانادخت | دانادخت: دختر دانا، خردمند و فرهیخته. |
دانه | دانه: هستۀ حیات، نماد باروری، آغاز و رشد. |
دانیا | دانیا: عربی؛ دنیا، هستی، زندگی؛ شکلی نرمتر و دخترانهتر از «دنیا». |
داهیه | داهیه: زن هوشمند و حیلهگر (در معنی مثبت)، اهل تدبیر. |
دایان | دایان: نامی نوین، برگرفته از ریشه آرامی یا عبری، به معنای «داور». |
دایانا | دایانا: نام الهه شکار و طبیعت در اسطورههای رومی؛ نماد قدرت و زنانگی. |
دائمه | دائمه: همیشگی، پایدار، ماندگار. |
دخشید | دخشید: درخشید، فروزان شد؛ فعلی که بهعنوان اسم، معنای درخشش دارد. |
درا | درا: شکلی کوتاه و شاعرانه از «درفشان» یا «دریا»؛ بدون ریشه دقیق ثبتشده. |
درافشان | درافشان: پاشندهی نور و درخشش؛ نورافشان، زیبافشان. |
درتاج | درتاج: تاجی از مروارید، دختری گرانقدر همچون گوهر. |
درثمین | درثمین: مروارید ارزشمند؛ ترکیب «در» و «ثمین». |
درخشا | درخشا: درخشان، نورانی، با فروغ زیاد. |
درخشان | درخشان: روشن، تابان، با چهره و سیرت نورانی. |
درخشنده | درخشنده: کسی که درخشش دارد، پرتوافکن و نورانی. |
دردانه | دردانه: گوهر یگانه، مروارید بینظیر و ارزشمند. |
درریز | درریز: مروارید کوچک، گوهر ظریف و لطیف. |
درسا | درسا: مروارید مانند، لطیف و دلنشین. |
درسان | درسان: شبیه درّ و گوهر؛ زیبا و گرانبها. |
درصنم | درصنم: بت و معشوق زیبا و گوهری؛ ترکیبی شاعرانه. |
درفام | درفام: دارای فامی چون گوهر، زیبارنگ و درخشان. |
درنا | درنا: پرندهای مهاجر، نماد زیبایی، ظرافت و عشق. |
درناز | درناز: ناز زیبا همچون پرندۀ درنا؛ دلنشین و خرامان. |
درنیکا | درنیکا: گوهر نیک، مروارید ارزشمند. |
دریا | دریا: پهنهای بیکران از آب، نماد آرامش، ژرفا و آزادی. |
دریادیس | دریادیس: درخشندگی دریا، زیبارویی دریایی. |
دریاناز | دریاناز: ناز همانند دریا، لطیف و گسترده. |
دریانه | دریانه: دختر دریایی، وابسته به دریا و آرامش آن. |
دریتا | دریتا: نامی نو، برگرفته از «دریا» یا ساختگی زیبا؛ معنای خاص ثبتاحوالی ندارد. |
درین | درین: مروارید، گوهر؛ در شعر فارسی نماد ارزشمندی. |
درین زهرا | درین زهرا: مروارید پاک و درخشان مانند حضرت زهرا (س). |
درینا | درینا: شکل مؤنث و لطیفتر «درین»؛ مروارید دخترانه. |
درینوش | درینوش: ترکیب «درین» و «نوش»؛ مروارید شیرین و ارزشمند. |
دریه | دریه: دریاچه، کوچکشدۀ دریا؛ آرام و لطیف. |
دعا | دعا: نیایش، گفتوگو با خدا، نماد معنویت و امید. |
دلارام | دلارام: آرامشبخش دل، محبوب دلنشین. |
دلافروز | دلافروز: فروزانکنندۀ دل، روشنکنندۀ قلب. |
دلان | دلان: دلیری، شجاعت؛ یا جمع دل، نماد عشقهای بسیار. |
دلانا | دلانا: زیباروی دلبر، دارای دلربایی ویژه. |
دل انگیز | دلانگیز: برانگیزاننده دل، جذاب و عاشقساز. |
دلاویژ | دلاویژ: دلنواز، لطیف و اثرگذار؛ در کردی به معنای دوستداشتنی. |
دل آذین | دلآذین: زینت دل، آرایندهی قلب. |
دل آرا | دلآرا: آرامشدهنده دل، دلنشین و محبوب. |
دل آرای | دلآرای: آراستن دل، زیباییبخش دلها. |
دل آسا | دلآسا: آرامشبخش دل، تسکیندهندهی قلب. |
دل آگاه | دلآگاه: آگاه از دل، کسی که با احساسات درونی پیوند دارد. |
دل آویز | دلآویز: آویخته بر دل، محبوب و دلربا. |
دلبان | دلبان: نگهبان دل، محافظ قلب و احساس. |
دلبر | دلبر: معشوق، محبوب، ربایندهی دل. |
دلبند | دلبند: عزیز دل، فرزند دوستداشتنی. |
دلبیدار | دلبیدار: آگاه دل، کسی که دلش بیدار است. |
دلپاک | دلپاک: دارای قلبی صاف و بیکینه. |
دلپذیر | دلپذیر: مورد پذیرش دل، محبوب و خوشایند. |
دلجو | دلجو: جویا و دلسوز؛ یا دلنواز و مراقب دل دیگران. |
دلخوش | دلخوش: خرسند، رضامند، کسی که دلشاد است. |
دلدار | دلدار: صاحب دل، معشوق، محبوب عاشقپیشه. |
دلرام | دلرام: آرامدل، کسی که دل را آرام میسازد. |
دلژین | دلژین: در کردی، به معنای آتش دل، شور دل. |
دلسا | دلسا: مانند دل، دلنشین، آرامبخش دل. |
دلستان | دلستان: معشوق، دلربا، دلبر جذاب. |
دلسوز | دلسوز: مهربان، غمخوار، کسی که برای دیگران دل میسوزاند. |
دلشاد | دلشاد: شاددل، خشنود، بانشاط درون. |
دلشید | دلشید: روشندل، کسی که دلش نورانی است. |
دلفروز | دلفروز: روشنکننده دل، شادیآفرین. |
دلگشا | دلگشا: گشایندهی دل، شادیبخش، خوشبرخورد. |
دلناز | دلناز: نازنین دل، محبوب دلنشین. |
دلنشین | دلنشین: آرام، مورد پسند دل، جذاب. |
دلنواز | دلنواز: نوازشگر دل، خوشرفتار، محبوب. |
دلنیا | دلنیا: دنیا دلپسند، دنیای درون زیبا. |
دلوان | دلوان: از دل برخاسته، دارای شور دل. |
دیبارخ | دیبارخ: چهرهای مانند دیبا، زیبا و نرمخو. |
دیده | دیده: چشم، ابزار دیدن؛ در ادبیات نماد اشتیاق و عشق. |
دیلان | دیلان: در کردی به معنای «دلها»؛ جمع دل یا آکنده از عشق. |
دیلک | دیلَک: در ترکی به معنای کوچکدل، لطیفدل؛ نامی محلی و مهربانانه. |
دیما | دیما: نام منطقهای در شمال ایران؛ در عبری به معنای باران ملایم. |
دیمه | دیمه: باران پیوسته، بارش آرام؛ نماد لطافت و حیات. |
دینا | دینا: دنیای کوچک، زندگی؛ یا مؤنث «دین» به معنای باایمان. |
دیناز(دیناز) | دیناز (دیناز): دارای ناز دینی، زیبا و متین. |
دیندخت | دیندخت: دختر دیندار، باایمان، متدین. |
ذاکره | ذاکره: یادکننده، کسی که اهل ذکر و یاد خداست. |
ذریه | ذریه: نسل، نوادگان؛ در متون دینی به معنای نسل مبارک آمده است. |
ذکیه | ذکیه: باهوش، زیرک، پاکسرشت؛ مؤنث «ذکی». |
ذلفا | ذلفا: دارای زلف زیبا؛ نماد لطافت، جذابیت و دلربایی. |
رابعه | رابعه: چهارمین، نام زنی صوفی و مشهور در تاریخ عرفان اسلامی. |
راتا | راتا: نامی نوپدید با ساختار ساده و خوشآوا، بدون ریشهی ثبتاحوالی روشن. |
راتادخت | راتادخت: دختر راتا، ترکیب شاعرانه و نوین. |
راتاناز | راتاناز: ناز راتا، ترکیبی لطیف و دلنشین. |
راتینا | راتینا: شکلی لطیف و امروزی، بدون معنای مشخص اما خوشآهنگ. |
راحل | راحل: زن مهاجر، کسی که در حال سفر و گذار است. |
راحله | راحله: زن مهاجر و مسافر؛ مؤنث «راحل». |
راحمه | راحمه: مهربان، عطوف؛ مؤنث «رحیم». |
راحیل | راحیل: نام همسر حضرت یعقوب، مادر حضرت یوسف؛ به معنای مهاجرتکننده. |
رادا | رادا: نامی نو، با ریشه سانسکریت به معنای «بخشنده» یا «محبوب کریشنا». |
رادن | رادن: دختری با منش راد، اصیل و شریف. |
راز | راز: نهان، رمز، چیزی پنهان و عمیق. |
رازان | رازان: مکانی آرام و رازآلود؛ در کردی به معنای «پوشیده» و «خلوت». |
رازانه | رازانه: حالت مؤنث «رازان»، دختر درونگرا و اسرارآمیز. |
رازاوه | رازاوه: ترکیب «راز» و «آوه» (کردی: آب)؛ نماد لطافت پنهان. |
رازقی | رازقی: نوعی گل خوشبو و سفید، نماد لطافت و زیبایی. |
رازک | رازک: گیاهی با خواص دارویی؛ نماد طبیعیبودن و سادگی. |
رازین | رازین: رازدار، آرام و سنگین. |
راژانه | راژانه: در کردی به معنای روشنایی صبحگاهی. |
راسن | راسن: نام گیاه خوشبو؛ در ادب فارسی نماد لطافت و طبیعت. |
راشا | راشا: پاک، خالص، نامی ایرانی–نوین. |
راشده | راشده: هدایتشده، راهیافته به خیر و نیکی. |
راشنو | راشنو: روشنی، نورانی؛ ساختار کردی یا فارسی–نو. |
راشین | راشین: نورانی، درخشان؛ نزدیک به ریشه «راشن» یا «روشن». |
راضیه | راضیه: خرسند، رضامند، مؤمنهی تسلیمشده. |
راغبه | راغبه: خواهان، مشتاق، علاقهمند به خیر. |
راغده | راغده: خوشگذران، بانشاط، در رفاه. |
رافت | رافت: مهربانی، دلسوزی، عطوفت. |
رافده | رافده: یاریرسان، کمککننده؛ مؤنث «رافع». |
رافعه | رافعه: بالابرنده، تعالیبخش، زن سربلند. |
رافونه | رافونه: ساختار لطیف و نوین، بدون معنای ثبتاحوالی. |
راکعه | راکعه: سجدهکننده، متواضع در برابر خداوند. |
راما | راما: الهه آرامش در آیین هندو؛ در فارسی به معنای آرام و نرم. |
رام بهشت | رامبهشت: بهشتی آرام، ترکیب شاعرانه و لطیف. |
رام دخت | رامدخت: دختر آرام، باوقار، اهل صلح و سکوت. |
رامسینا | رامسینا: دخت آرام سرزمین سینا؛ ساختاری نو و موزون. |
رامش | رامش: شادی، نغمه، آرامش درون. |
رامش دخت | رامشدخت: دختر نغمه و آرامش، دختی دلنشین. |
رامه | رامه: آرام، نرمیبخش، لطیف. |
رامیا | رامیا: زن آرام و بخشنده؛ ساختار نوین و معنابخش. |
رامینا | رامینا: آرامشبخش، خوشرفتار، ترکیب زیباییشناسانه. |
رامین دخت | رامیندخت: دختر رامین؛ اسم برگرفته از داستان عاشقانه «ویس و رامین». |
رامینه | رامینه: شکل مؤنث و لطیف «رامین»، با معنای عاشقانه. |
رانا | رانا: زیبا، خوشسیما، نیکوچهره. |
رانیا | رانیا: نام عربی به معنای «چشمدوخته»، «مجذوب». |
رانیه | رانیه: خیرهنگر، با نگاه ماندگار و توجه عمیق. |
راوک | راوک: ساختار نوین، احتمالا برگرفته از ریشه «راوی» یا «روان». |
راویس | راویس: دخت روایتگر، نامی نو با ساختار داستانی. |
راویه | راویه: روایتکننده، ناقل سخن؛ در متون حدیثی کاربرد دارد. |
رایا | رایا: اندیشه، رأی، خرد؛ در فارسی نوین، نماد تفکر. |
رایتی | رایتی: دانایی، بینش؛ برگرفته از زبان پهلوی. |
رایحه | رایحه: بوی خوش، عطر دلنشین و ملایم. |
رائده | رائده: آغازگر، پیشرو، زنی پیشتاز. |
رائیکا | رائیکا: خوشبو، زیبا، خالص؛ نامی نو و دلنشین. |
رباب | رباب: ساز زهی سنتی ایرانی، نماد لطافت موسیقی. |
ربابه | ربابه: مادر حضرت سکینه، همسر امام حسین؛ نماد مادر فداکار. |
ربیعه | ربیعه: بهاری، فرحبخش، زنی که طراوت به همراه دارد. |
رتاج | رتاج: در عربی به معنای درِ اصلی کعبه، نماد تقدس. |
رجا | رجا: امید، آرزو، توکل به خیر. |
رحاب | رحاب: فضای وسیع، قلب گشاده، روح سخاوتمند. |
رحیمه | رحیمه: زن مهربان، مؤنث «رحیم». |
رخساره | رخساره: صورت، چهره، سیمای دلنشین. |
رخساره زینب | رخساره زینب: چهرهای نورانی همانند حضرت زینب (س). |
رخسانا | رخسانا: زیباروی، نرمخو؛ ترکیب لطیف با ساختار پارسی. |
رخسانه | رخسانه: همانند «رخسانا»، زیبا و دلربا. |
رخشا | رخشا: درخشان، نورانی، زیبا. |
رخشاد | رخشاد: چهرهی شاد، روی خوش و خندان. |
رخشان | رخشان: روشن، درخشان، تابان. |
رخشانه | رخشانه: درخشان و زیبارو؛ ترکیب لطیف و اصیل. |
رخشنده | رخشنده: نورافشان، زیبا و درخشان. |
رخشید | رخشید: چهرهای چون خورشید، درخشان و باشکوه. |
رخشیده | رخشیده: نورانی، زیبا، درخشان شده. |
رخفروز | رخفروز: روشنیبخش چهره، فروزانندهی رخ. |
رز | رز: گل رز، نماد عشق، زیبایی و وقار. |
رزا | رزا: شکل اروپایی رز؛ نامی رایج در زبانهای غربی. |
رزان | رزان: جمع رز، یا حالت لطیف و شاعرانهی آن. |
رزانا | رزانا: دخت رزگون، زاده گل سرخ. |
رزبانو | رز بانو: بانوی گل رز، لطیف و خوشرو. |
رزگل | رز گل: گل رز، ترکیب مستقیم زیبایی و لطافت. |
رزمهر | رز مهر: عشق و مهربانی به رنگ گل رز. |
رزمینا | رزمینا: زیبای همچون رز و مینا؛ لطیف و درخشان. |
رزی | رزی: شکل سادهشده و امروزی رز، با ساختار کوتاه. |
رزیتا | رزیتا: شکل لاتینی و مدرنشدهی رز، با همان معنای گل سرخ. |
رزین | رزین: استوار، باثبات، یا شکلی نو از رز با ساختار ایرانی. |
رزینا | رزینا: ترکیبی نو از «رز» و «نینا»؛ دختر گلسان و لطیف. |
رسادخت | رُسادخت: دختر دانا و آگاه؛ نامی ایرانی و نادر. |
رسپینا | رِسپینا: بلندپرواز، باوقار؛ برگرفته از قلهی بلند البرز یا ساختار نو. |
رستا | رَستا: رهایییافته، نجاتیافته، آزاد. |
رستاک | رَستاک: جوانه، شکوفه، آغاز رویش. |
رشا | رَشا: سخاوتمند، بخشنده، لطیفرفتار. |
رشدیه | رُشدیه: اهل رشد، کسی که در حال بالندگی است. |
رشیده | رشیده: بالغ، پخته، هدایتیافته. |
رضوا | رضوا: رضایت، خشنودی خداوند؛ مؤنث و معنوی. |
رضوان | رضوان: بهشت، خشنودی الهی؛ نام دربان بهشت نیز هست. |
رضوانه | رضوانه: منتسب به رضوان، دختی از جنس بهشت. |
رضوانه زهرا | رضوانه زهرا: دختی پاک و بهشتی مانند حضرت زهرا (س). |
رضیه | رضیه: خشنود، رضامند، مؤمن و راضی به قضا. |
رعنا | رعنا: خوشقد و قامت، زیبا، فریبا. |
رفعت | رفعت: بلندی، بزرگی، شکوه. |
رفیدا | رفیدا: یاریرسان، کمکگر؛ نام زنانه عربی. |
رفیعه | رفیعه: بلندمرتبه، با منزلت، دارای شأن والا. |
رقیه | رقیه: زنی شایسته، نام دختر پیامبر اسلام؛ به معنای صعودکننده، ترقییافته. |
رقیه بانو | رقیه بانو: بانویی باوقار همچون رقیه (س). |
رقیه حسنا | رقیه حسنا: رقیهای زیبارو و نیکخو. |
رقیه خاتون | رقیه خاتون: بانوی بلندمرتبه و شریف. |
رقیه ناز | رقیه ناز: زیباروی نازنین با نام رقیه. |
رقیه یاس | رقیه یاس: پاک چون یاس، با عطر دینی رقیه. |
رقیهثنا | رقیه ثنا: ستایششدهای به نام رقیه. |
رکسان | رکسان: برگرفته از «رکسانا»، زن باوقار و درخشان. |
رکسانا | رکسانا: درخشان، نام همسر اسکندر مقدونی؛ نماد زنان قدرتمند. |
رکسانه | رکسانه: شکل دیگر «رکسانا»، لطیفتر و شاعرانهتر. |
رمانه | رمانه: انار، میوۀ بهشتی و نماد عشق و باروری. |
رمیصا | رمیصا: در عربی به معنای زنی زیبا و آرام؛ با حالتی لطیف و شاعرانه. |
رنا | رنا: زیبا، چشمنواز؛ نامی عربی با بار ظرافت. |
رنان | رنان: دارای طنین زیبا، آواز خوش؛ یا شکل جمع مؤنث «رنا». |
رنانه | رنانه: خوشآواز، زن بانغمه؛ شکلی لطیف و نوین. |
رنین | رنین: طنین، صدای خوش، انعکاس زیبا؛ نماد تأثیر ماندگار. |
روا | رَوا: شایسته، مجاز، پذیرفتهشده؛ نامی نادر اما خوشآهنگ. |
روانشید | روانشید: روشنای روان، نوری بر جان؛ ترکیبی نوین و ادبی. |
روبیتا | روبیتا: ساختار غربیمانند از «روبی»؛ معنای خاص ثبتاحوالی ندارد. |
روجا | روجا: خورشید، در کردی به معنای روز یا طلوع؛ نماد روشنایی. |
روجیار | روجیار: روشناییبخش، کسی که روشنی میآورد (کردی). |
روحا | روحا: روحدار، جانبخش، زندهدل. |
روحافزا | روحافزا: افزایندۀ روح، شادیبخش، الهامبخش. |
روحانگیز | روحانگیز: برانگیزانندۀ احساس، شورآفرین. |
روحبخش | روحبخش: جانبخش، آرامشدهنده، دارای حس زندگیبخش. |
رودا | رودا: رود کوچک، جریان آرام و لطیف؛ یا برگرفته از نامهای کردی. |
رودابه | رودابه: زن بلندقد و زیبا در شاهنامه، همسر زال؛ نماد اصالت و زیبایی. |
روز افزون | روزافزون: رو به فزونی، در حال پیشرفت و رشد مداوم. |
روزا | روزا: شکل غربیشدهی «روز» یا تغییریافته «رُزا» (گل). |
روزانا | روزانا: ترکیب «روز» و «آنا»؛ روزی پرنور و مادرانه. |
روزچهر | روزچهر: چهرهروشن، سیمای دلانگیز و روشنرو. |
روزیتا | روزیتا: برگرفته از «روز» یا «رُز»؛ به معنای روشن، گلگون. |
روژا | روژا: خورشید، طلوع؛ در کردی نماد روشنایی و زندگی. |
روژان | روژان: روزها، طلوعها؛ نماد تداوم روشنایی. |
روژانو | روژانو: طلوع ما، خورشید ما؛ نامی کردی زیبا و ادبی. |
روژآوا | روژآوا: سرزمین روشنایی، غرب در زبان کردی؛ نماد امید. |
روژبین | روژبین: بینندۀ نور، روشننگر؛ کسی که حقیقت را میبیند. |
روژدا | روژدا: زادهی نور، متولد خورشید؛ نماد درخشش و امید. |
روژه | روژه: شکل سادهشده و نادر از «روژا» یا ساختار فرانسهمانند. |
روژیا | روژیا: دخت خورشیدی، زن درخشان. |
روژیار | روژیار: کسی که روشنی میآورد، روشنفکر. |
روژیتا | روژیتا: شکلی لطیفتر و نوین از «روژیا»؛ دختر خورشیدگون. |
روژین | روژین: روشن، نورانی، درخشان؛ رایج در کردی. |
روژینا | روژینا: دختر درخشان، پرنور؛ شکل مؤنثتر روژین. |
روسانا | روسانا: روشنایی و زیبایی زنانه؛ ترکیبی لطیف و غربیمانند. |
روشا | روشا: روشن، نورانی، تابان؛ نامی ایرانی با بار مثبت. |
روشان | روشان: درخشان، روشنرو؛ شفاف و پاک. |
روشن | روشن: دارای نور، واضح، درخشان؛ نماد آگاهی. |
روشنا | روشنا: مؤنث «روشن»؛ دختر پرنور، آگاه و لطیف. |
روشنان | روشنان: جمع روشن؛ روشناییها، نماد نور و معرفت. |
روشن چهر | روشنچهر: چهرهی روشن و تابان. |
روشندخت | روشندخت: دختر روشنایی، فرزند نور و خرد. |
روشن رخ | روشنرخ: چهرهی درخشان، روشنرو. |
روشنک | روشنک: بانوی روشن، دختر تابان؛ نماد خرد و زیبایی. |
روشینا | روشینا: شکلی نو و لطیفتر از «روشن»؛ معنای تابناکی. |
رومانگ | رومانگ: برگرفته از ساختار غربی، بدون معنای مشخص در فارسی. |
رومینا | رومینا: زیبا، دوستداشتنی، رایج در نامگذاریهای معاصر. |
روناس | روناس: نام گیاه رنگزای سرخ، در طب سنتی هم کاربرد دارد. |
روناک | روناک: روشن، نورانی؛ در کردی و فارسی نماد درخشندگی. |
روناهی | روناهی: نور، روشنایی در زبان کردی. |
رونیا | رونیا: دختر زیبا و پرنور؛ خوشآهنگ و لطیف. |
رونیاس | رونیاس: ترکیب رونیا و یاس؛ دختر نورانی و خوشعطر. |
رونیکا | رونیکا: برگرفته از «ورونیکا» (نام گل)، با ساختار لطیف و نو. |
روهینا | روهینا: نورانی، درخشان، شکلی دیگر از روشن. |
رویان | رویان: زاینده، در حال رشد؛ نماد تولد و جوانهزدن. |
رویدا | رویدا: واقعه، رخداد، آنچه روی میدهد؛ نامی شاعرانه. |
رها | رها: آزاد، رهاشده از قید؛ نماد استقلال و آرامش. |
رهاب | رُهاب: رهایی، آزادی، در عربی به معنای نجات و رهاسازی. |
رهادخت | رهادخت: دختر آزاد، زن رها و بااختیار. |
رؤیا | رؤیا: خیال زیبا، خواب دلانگیز، آرزو و تجلی ذهن. |
ریاح | ریاح: بادها، نسیمها؛ در عربی به معنای نیروهای طبیعت. |
ریانا | ریانا: شکل لطیف «رایانا» یا برگرفته از «ریحان»؛ دختر خوشبو. |
ریحان | ریحان: گیاه خوشبو، نماد آرامش، زیبایی و معنویت. |
ریحانا | ریحانا: مؤنث «ریحان»، نام رایج در زبانهای عربی و غربی. |
ریحانه | ریحانه: گیاه خوشبو، گل لطیف؛ در قرآن از نعمتهای بهشتی. |
ریحانه حسنا | ریحانه حسنا: ریحانهای نیکو و زیبا. |
ریحانه سارا | ریحانه سارا: لطیف چون گل و پاک چون سارا. |
ریحانه زهرا | ریحانه زهرا: گل خوشبو و پاک همچون حضرت زهرا (س). |
ریحانه زینب | ریحانه زینب: گل پاک و نجیب چون حضرت زینب (س). |
ریرا | ریرا: زنی افسانهای در شعر نیمایی؛ نماد رازآلودی و عشق. |
ریژین | ریژین: در کردی به معنای «باران نرم»، نماد لطافت و زندگی. |
ریما | ریما: آهوی زیبا، نامی عربی رایج در کشورهای عربزبان. |
رئوفه | رئوفه: زن بسیار مهربان، دارای رأفت و عطوفت؛ مؤنث «رئوف». |
زاکیه | زاکیه: پاکسرشت، طاهر، زنی با طهارت درونی. |
زاهده | زاهده: زاهد، پارسا، پرهیزگار و دینمدار. |
زاهره | زاهره: درخشان، نورانی، با سیمای روشن. |
زائره | زائره: زنی که به زیارت میرود، اهل عبادت و زیارت. |
زبیده | زبیده: برگزیده، شریفترین، نام همسر امام کاظم (ع). |
زحل | زُحل: نام یکی از سیارات؛ در فارسی نماد دوردستی و شکوه. |
زر گل | زرگل: گل زرّین، گلی به رنگ طلا؛ نماد زیبایی و ارزش. |
زراختر | زراختر: دختری چون زر، طلاگون؛ ترکیب اصیل ایرانی. |
زرافشان | زرافشان: پخشکنندۀ زر، درخشان، فروزان. |
زرآسا | زرآسا: شبیه طلا، درخشان و گرانبها. |
زربار | زربار: پوشیده از طلا، دارای شکوه و جلال. |
زردخت | زردخت: دختر زرّین، دختر گرانمایه همچون زر. |
زردیس | زردیس: چهرۀ زرّین، صورت تابناک. |
زرفام | زرفام: دارای رنگ طلا، درخشان و ارزشمند. |
زرکام | زرکام: کسی که کامش چون زر شیرین است؛ کامیافته و خوشبخت. |
زرگیسو | زرگیسو: دارای گیسوان طلایی، زیبا و پرنور. |
زرناز | زرناز: نازنین و ارزشمند مانند زر، گوهری لطیف. |
زری | زری: زرّین، کوچکشدۀ زر، یا نامی کوتاه برای زرینه. |
زریان | زریان: زرگون، درخشان، طلاییفام. |
زریدخت | زریدخت: دختر زر، دخت گرانبها و نجیب. |
زرین | زرین: طلاگون، درخشان و گرانقدر. |
زرینار | زرینار: طلایی و دوستداشتنی، زرّین و عاشقانه. |
زرین دخت | زریندخت: دختر زرّین، دختی زیبا و باارزش. |
زرین مهر | زرینمهر: طلای مهربان، مهر زرگون. |
زرینه | زرینه: زرگون، مؤنث زرین، درخشان و باشکوه. |
زعلیه | زعلیه: منصوب به علی، زنی وابسته به خاندان علوی. |
زکیا | زَکیا: پاک، خالص، باهوش؛ شکل قرآنی «ذکیه». |
زکیه | زکیه: طاهر، پاکسرشت، صالح و باوقار. |
زلال | زلال: شفاف، پاک، مانند آب زلال. |
زلاله | زلاله: شکلی شاعرانه از زلال، نماد لطافت و پاکی. |
زلفا | زلفا: دارای زلف زیبا و دلربا؛ معشوقهگون. |
زلیخا | زلیخا: زن زیبای مصری، همسر عزیز مصر؛ نماد عشق افسانهای. |
زمانه | زمانه: روزگار، دوران؛ در نامگذاری نماد آزموده و صبور. |
زمرد | زمرد: سنگ گرانبهای سبز، نماد ارزش و زیبایی طبیعی. |
زمزم | زمزم: چشمه مقدس مکه، نماد طهارت، حیات و برکت. |
زوشا | زوشا: نوربخش، درخشان؛ در برخی منابع: روشنکنندهی دل. |
زویا | زویا: امید، آرزو؛ در روسی و فارسی نوین رایج و لطیف. |
زهرا | زهرا: درخشان، نورانی، لقب حضرت فاطمه (س)؛ نماد پاکی. |
زهرا جانان | زهرا جانان: زهراگونهی محبوب، ترکیب عشق و تقدس. |
زهره | زهره: نام سیارهی زیبا و نیز معنای دل و شهامت؛ در ادبیات، نماد زیبایی. |
زهیرا | زهیرا: درخشان، کوچکشدۀ زهرا یا شکل غربیشدهی آن. |
زیبا | زیبا: خوشچهره، نیکو، نامی رایج و ستوده در فارسی. |
زیبادخت | زیبادخت: دختر زیبا، دخت نیکوسیرت و خوشچهره. |
زیبارو | زیبارو: چهرهزیبا، صاحب روی دلربا. |
زیبان | زیبان: مانند زیبا، لطیف و دلنشین. |
زیبانا | زیبانا: شکل مؤنث و ملایمتر «زیبا»، دخت نازنین. |
زیبنده | زیبنده: شایسته، لایق زیبایی، درخور زینت. |
زیتون | زیتون: میوۀ مبارک در قرآن، نماد صلح، پاکی، سبزی و زندگی. |
زیتونه | زیتونه: شکل مؤنثتر «زیتون»، با نغمه لطیفتر. |
زیلان | زیلان: در کردی به معنای زندگی، زندهدل؛ نماد حیات. |
زینا | زینا: زینت، آرایش؛ دختر آراسته و زیبا. |
زینب | زینب: نام دختر امیرالمؤمنین، نماد صبر، فصاحت و شکوه زنانه. |
زینب زهرا | زینب زهرا: زینبگونهای پاک و نورانی همچون حضرت زهرا. |
زینب نازنین | زینب نازنین: زینب نیکو، لطیف و دوستداشتنی. |
زینب نورا | زینب نورا: زینبی نورانی، درخشان و پاکدل. |
زینب گل | زینب گل: دختری چون گل، با خصائل زینبگونه. |
زینت | زینت: آرایش، زینتبخش، زیبایی افزوده. |
زینت الشریعه | زینتالشریعه: زینت دین، زیباکنندهی شریعت. |
زیور | زیور: زینت، آرایش، گنجینهی زیبا. |
زیوردخت | زیوردخت: دختر زینتی، دختر آراسته و گرانمایه. |
ژابیز | ژابیز: در کردی به معنای "بیدار و زندهدل"، نماد آگاهی و پویایی. |
ژاسمن | ژاسمن: شکل فرانسوی «یاسمین»؛ به معنای گل یاس، نماد لطافت و عطر خوش. |
ژاسمین | ژاسمین: گل یاس، معطر و سفید؛ برگرفته از زبانهای غربی با ریشه فارسی. |
ژاله | ژاله: شبنم، قطرهای لطیف بر گلبرگ؛ نماد لطافت و طراوت. |
ژالهرخ | ژالهرخ: چهرهای لطیف همچون ژاله، سیمای نازکدل. |
ژالین | ژالین: برگرفته از «ژاله» با پسوند تزیینی؛ به معنای شبنمگون. |
ژوان | ژوان: در کردی به معنای «زیبا»، همچنین نماد جوانی و طراوت. |
ژوانا | ژوانا: شکلی لطیف و مؤنثتر از ژوان، به معنای دختر زیبا و جوان. |
ژیانا | ژیانا: زندگی، زندهدلی؛ برگرفته از واژه کردی «ژیان» به معنای حیات. |
ژیلا | ژیلا: موج، خیزش دریا؛ در فارسی نماد حرکت و لطافت. |
ژینا | ژینا: زندگی، زنده بودن؛ نام کردی با معنای روشن و مثبت. |
ژیندا | ژیندا: زنده، بانشاط، سرزنده؛ برگرفته از ریشه «زی» به معنای زندگی. |
ژینو | ژینو: در کردی به معنای زندگی زیبا، زندهدلی لطیف. |
ژیوا | ژیوا: زنده و پویا، پرتحرک و بانشاط؛ نامی کردی-فارسی. |
ساتگین | ساتگین: در ترکی به معنای محبوب، دوستداشتنی و دلنشین. |
ساتین | ساتین: نامی نوین و لطیف با ریشهای فارسیـترکی؛ به معنای «ارجمند» یا «درخشان». |
ساجده | ساجده: زن سجدهکننده، اهل خضوع و بندگی. |
ساجده زهرا | ساجدهزهرا: سجدهکنندهای پاک و نورانی همچون حضرت زهرا (س). |
ساچلی | ساچلی: در ترکی به معنای زلفدار، زنی با گیسوان زیبا. |
ساحل | ساحل: کنارهی دریا یا رود؛ نماد آرامش و سکون. |
ساحله | ساحله: مؤنث «ساحل»؛ زن آرام و نرمخو. |
سادنا | سادنا: نامی نوپدید و لطیف؛ احتمالاً ترکیب «ساد» (آرام) و پسوند زیباساز. |
سادنه | سادنه: شکلی دیگر از «سادنا»، بیتکلف و لطیف. |
سارا | سارا: اصیل، شریف، پاکدامن؛ در عبری «شاهزاده». |
سارا زهرا | سارا زهرا: زنی اصیل و پاک همچون حضرت زهرا (س). |
سارا گل | سارا گل: سارا مانند گل، لطیف و زیبا. |
ساراب | ساراب: ترکیبی نو، برگرفته از «سارا» و «آب»؛ نماد پاکی. |
سارادخت | سارادخت: دختر سارا؛ یا دختر اصیل و شریف. |
سارال | سارال: در ترکی به معنای زیبا و لطیف؛ نام دخترانهای رایج در آذربایجان. |
ساران | ساران: شکوفهها، یا جمع سارا؛ نماد طراوت و سرزندگی. |
سارای | سارای: کاخ یا قصر در ترکی؛ نماد شکوه و زیبایی. |
سارگل | سارگل: گل سارا، ترکیبی لطیف و شاعرانه. |
سارمه | سارمه: نامی نو با ساختار شاعرانه؛ احتمالاً ترکیب «سارا» و «رُمه». |
سارونه | سارونه: ترکیبی لطیف از «سارا» و «گونه»؛ چهرهی زیبا. |
ساره | ساره: شکل دیگر «سارا»، در عبری به معنای شاهزاده. |
ساریژ | ساریژ: در کردی به معنای «طلوع زودهنگام»، روشنایی سحر. |
ساریسا | ساریسا: ترکیب «ساری» (زرد) و «سا»؛ رنگی و لطیف. |
سارین | سارین: لطیف و باشکوه، یا شکل نوین سارا. |
سارینا | سارینا: دختر شریف و اصیل، لطیف و مؤنث سارا. |
ساریه | ساریه: جاری، روان، فعال؛ زن پرتحرک. |
سازگار | سازگار: هماهنگ، بااخلاق، زن متعادل و دلسوز. |
ساعده | ساعده: یاریدهنده، بخشنده، اهل کمک. |
ساغر | ساغر: جام شراب عرفانی، نماد شور، عشق و مستی. |
ساقه | ساقه: پایهی گل یا گیاه؛ نماد حمایت و رشد. |
ساقی | ساقی: نوشاننده، کسی که جام میدهد؛ نماد معرفت و عشق. |
سالومه | سالومه: زنی نیکرفتار در فرهنگ ایرانیـیهودی؛ نماد آرامش. |
سالی | سالی: لطیف، شیرین، خوشرفتار؛ برگرفته از نامهای غربی. |
سالیا | سالیا: نامی نو و لطیف، ترکیبی از سال و ناز؛ یا برگرفته از واژه غربی. |
سالینا | سالینا: ترکیب «سالی» و «نا»، دختری شیرین و لطیف. |
ساما | ساما: آسمانی، پاک و بلندمرتبه؛ یا از «سماع» به معنای شور و رقص عارفانه. |
سامه | سامه: مؤنث «سامی»، والامقام و بلندمرتبه. |
سامیا | سامیا: شنونده، گوش سپرده به معنویت؛ در عربی. |
سامیدخت | سامیدخت: دختر بلندمقام، شریفزاده. |
سامینا | سامینا: شکل لطیفتر «سامیه»؛ زنی گرانقدر. |
سامیه | سامیه: بلندمقام، رفیع، والا؛ مؤنث «سامی». |
سامیه زینب | سامیه زینب: بلندمرتبهای چون زینب، نماد شکوه و فصاحت. |
سانا | سانا: در ترکی به معنای «تقدیسشده»، «پاک». |
ساناز | ساناز: ترکیب «سا» (مانند) و «ناز»؛ به معنای «مانند ناز»، بسیار محبوب. |
سانای | سانای: مقدس، شریف، خاص؛ رایج در ترکی. |
سانآی | سانآی: ماه مقدس، ماه ارزشمند. |
سانلی | سانلی: مقدس و باشکوه، در زبان ترکی. |
سانیا | سانیا: تقدیسشده، دختر باشکوه. |
ساوا | ساوا: آرام، پاک و صمیمی؛ یا برگرفته از «ساواش» (در ترکی: صلح). |
ساویس | ساویس: برگرفته از رود ساویس (سبزکوه)؛ نماد آرامش و جریان. |
ساوین | ساوین: نام کردی؛ به معنای سبز و سرزنده. |
ساوینا | ساوینا: دختی از جنس آرامش و سبزی. |
ساهره | ساهره: جادوگر، زن تأثیرگذار؛ در معنای مثبت زن باهوش. |
سایا | سایا: سایه، پناه، آرامشبخش. |
سایان | سایان: سایهها، آرامبخش و ناظر. |
سایتا | سایتا: نامی ساختگی با لطافت صوتی؛ معنای خاص ثبتاحوالی ندارد. |
سایدا | سایدا: زن پرنور، گاه به معنای «خوشقدم». |
ساینا | ساینا: برگرفته از «سینا»؛ به معنای روشن، باهوش. |
سایه | سایه: پناه، همراه در آرامش؛ نماد حمایت و آرامش. |
سایین | سایین: در ترکی به معنای محترم، قابل احترام. |
سبا | سبا: نام قوم یا سرزمین در قرآن، همچنین به معنای نسیم ملایم سحرگاهی. |
سبو | سبو: ظرف آب یا شراب؛ نماد دل، پذیرش عشق یا معنا. |
سبوحا | سبوحا: بسیار پاک، مقدس، منزه؛ مؤنث «سبوح». |
سپاسه | سپاسه: پرسپاس، قدردان، زن باقدرت احترام و تواضع. |
سپند | سپند: مقدس، پاک، نام گیاه معطر و دفعکننده چشمزخم. |
سپندخت | سپندخت: دختر پاک و مقدس؛ زادهی تقدس. |
سپید | سپید: سفید، پاک، نماد نور، خلوص و روشنی. |
سپیدا | سپیدا: روشنایی، سپیدهدم، آغاز روشنی. |
سپیدار | سپیدار: درخت بلند و سفیدپوست؛ نماد استقامت و زیبایی. |
سپیدخت | سپیدخت: دختر سپید، دختر پاکسرشت. |
سپیدرو | سپیدرو: رخ سفید، چهره روشن، زن نیکسیرت. |
سپیده | سپیده: آغاز روز، طلوع، روشنایی نو. |
سپیناز | سپیناز: ناز روشنایی، ترکیبی از نور و لطافت. |
سپینود | سپینود: در اوستایی به معنای اندیشه نیک؛ دختر پاکاندیش. |
ستا | ستا: ستایش، تحسین، پرستش؛ کوتاهشدهی ستایش. |
ستاتیرا | ستاتیرا: بانوی نجیب و اصیل؛ نامی باستانی ایرانی. |
ستاره | ستاره: اختر، نور آسمان، راهنمای شب؛ نماد امید. |
ستایا | ستایا: ستوده، مورد تحسین؛ دختر قابل تمجید. |
ستایش | ستایش: تحسین، تقدیس، نیایش و محبت. |
ستایش بانو | ستایش بانو: بانوی ستوده، مؤمنهی ستایششده. |
ستایش زهرا | ستایشزهرا: ستایش حضرت زهرا (س) یا دختی همچون زهرا. |
ستوده | ستوده: تحسینشده، مورد ستایش، شایسته. |
ستوده زهرا | ستودهزهرا: زهراگونهای شایسته ستایش. |
ستی | ستی: در برخی گویشها به معنای بانوی پیر و شریف. |
ستیا | ستیا: ستوده، پاک، دارای تقوا؛ شکل لطیف «ستیاوش». |
ستیلا | ستیلا: فرمانروایی، سلطه؛ برگرفته از لاتین (Stella: ستاره) نیز. |
سجا | سجا: اهل سکون و آرامش؛ مؤنث آرامخو. |
سجایا | سجایا: خلق و خوهای نیکو، ویژگیهای پسندیده. |
سحر | سحر: بامداد، آغاز روشنی؛ نماد زیبایی شبانه. |
سحرگل | سحرگل: گلی که در سحر میشکفد؛ زیبا و خوشعطر. |
سحرناز | سحرناز: نازنین سحرگاه، لطیف و دلربا. |
سخن | سخن: گفتار، کلام، زبان بیان احساس. |
سدن | سدن: محافظ کعبه، دربان حرم؛ نماد قداست. |
سدنا | سدنا: شکلی لطیفتر از سدن؛ نامی دینی و شاعرانه. |
سرافشان | سرافشان: پخشکننده شکوه، روشنایی یا زیبایی. |
سرایش | سرایش: آفرینش شعر، آواز، هنر بیان. |
سرایه | سرایه: سروده، بیان هنرمندانه؛ خانه و سرپناه نیز آمده. |
سرگلان | سرگلان: در کردی، «سرِ گلها» یا «برترین گلها». |
سرمه | سرمه: آرایش چشم، نماد زیبایی و تیزبینی. |
سرنا | سرنا: ساز موسیقی سنتی، نماد شور و شادی. |
سرو | سرو: درختی راستقامت و همیشهسبز؛ نماد آزادی، وقار، ایستادگی. |
سروا | سروا: شکلی لطیفتر از سرو؛ دختر آزاده و بلندمرتبه. |
سرود | سرود: آواز، نغمه، نماد شادی و هنر. |
سرودخت | سرودخت: دختر سرود، دختی نغمهسرا و دلنواز. |
سرور | سرور: شادی، خوشی، یا بزرگ و رئیس. |
سروراعظم | سروراعظم: بانوی بزرگ شادی، یا عالیمرتبهترین. |
سروشا | سروشا: روح نگهبان در آیین زرتشتی، فرشتهٔ پیامآور. |
سروشه | سروشه: شکل لطیفتر و مونث «سروش»؛ صدای الهامبخش. |
سروگل | سروگل: گلی بلند و آزاد همچون سرو. |
سروناز | سروناز: ناز سرو، زیبای بلندبالا. |
سروه | (کردی) نسیم، باد ملایم، باد خنک، ایاز. |
سروی | سروی: منسوب به سرو؛ دختر آزادمنش. |
سروین | سروین: لطیف همچون سرو؛ نامی نوین. |
سروینا | سروینا: شکلی مؤنثتر و ملایمتر از سروین. |
سرویندخت | سرویندخت: دختری از نژاد آزادگی و وقار. |
سروینه | سروینه: لطیف، آرام، شکلی شاعرانه از سروین. |
سریر | سریر: تخت پادشاهی، قدرت و عظمت. |
سریرا | سریرا: ملکه، تختنشین، دارای شکوه. |
سعاد | سعاد: خوشبختی، سعادت، نیکروزی. |
سعادت | سعادت: کامیابی، رفاه معنوی و دنیوی. |
سعاده | سعاده: شکل عربیتر سعادت؛ مؤنث خوشفرجام. |
سعدیه | سعدیه: منتسب به سعد، خوشاقبال، نیکفرجام. |
سعیده | سعیده: زنی خوشبخت، دارای سعادت. |
سعیده زهرا | سعیدهزهرا: زنی خوشبخت همچون حضرت زهرا (س). |
سَکینه | سکینه: آرامش، وقار، نام دختر امام حسین (ع). |
سلاله | سلاله: نسل پاک، دودمان اصیل؛ در قرآن: نسل پیامبران. |
سلالهزهرا | سلالهزهرا: نسل پاک زهرا (س)؛ زادهی طهارت. |
سلامت | سلامت: تندرستی، سالمبودن، نجاتیافتن از آسیب. |
سلامه | سلامه: شکل لطیفتر سلامت، زنی سالم و آرام. |
سلدا | سلدا: در ترکی به معنای سرد و دلنشین؛ آرام و ساکت. |
سلما | سلما: در عربی به معنای سالم، بیگزند، دوستداشتنی. |
سلمی | سلمی: نامی عربی، به معنای آرام، سالم، خوشرفتار. |
سلنا | سلنا: شکلی لطیف، برگرفته از «سلما» یا «سلین»؛ مدرن و شاعرانه. |
سلوا | سلوا: در قرآن به معنای غذایی بهشتی (مرغ بریان)؛ در نامگذاری نماد لطافت. |
سلوان | سلوان: تسلی، آرامشبخش؛ زن الهامبخش. |
سلوانا | سلوانا: آرامشدهنده، تسلیبخش؛ نامی نو و مؤنث. |
سلوی | سلوی: آرام، مهربان؛ یا پرنده بهشتی در قرآن. |
سلیله | سلیله: زاده، دختر یک تبار شریف و والا. |
سلیمه | سلیمه: سالم، بینقص، پاک از آسیب. |
سلین | سلین: لطیف، جاری، درخشان؛ نام غربیـفارسی رایج. |
سلینا | سلینا: شکلی مؤنث و لطیف از سلین؛ نماد لطافت. |
سما | سَما: آسمان، بلندای آبی، نماد پاکی و والایی. |
سمات | سمات: ویژگیها، صفات نیکو، خصائل برجسته. |
سماح | سماح: گذشت، بخشش، سهلگیری در دین و اخلاق. |
سماحه | سماحه: شکلی مؤنثتر از سماح؛ زن بخشنده و خوشرفتار. |
سمانه | سمانه: نسبتدادهشده به آسمان، دختی آسمانی. |
سمانی | سمانی: رنگهای لطیف و صورتی مانند گوشت ماهی؛ زیبارنگ. |
سمر | سمر: گفتوگوی شبانه، نجوا، سخندل. |
سمرا | سمرا: زن خوشگفتار، همسخن در شب، لطیف و شیرینزبان. |
سمن | سَمن: نام گلی خوشبو، سفید و لطیف؛ نماد طراوت و لطافت. |
سمنبر | سمنبر: خوشتن همچون گل سمن، لطیفاندام. |
سمنتا | سمنتا: شکل غربیشده سمن، نامی لطیف و امروزی. |
سمن چهر | سمنچهر: چهرهای همچون گل سمن، نیکو و لطیف. |
سمن دخت | سمندخت: دختر لطیف و خوشبو چون سمن. |
سمن رخ | سمنرخ: رخ لطیف و زیبا چون سمن. |
سمن رو | سمنرو: چهرهسفید و خوشبو؛ لطیفچهره. |
سمن سا | سمنسا: همچون سمن، لطیف، خوشبو و دلنشین. |
سمن عذار | سمنعذار: گونههای لطیف و خوشبو مانند سمن. |
سمن ناز | سمنناز: نازنین و لطیف همچون گل سمن. |
سمیحه | سمیحه: خوشرفتار، لطیفطبع، مهربان. |
سمیرا | سمیرا: سخنور، خوشکلام، اهل شبنشینی و گفتوگو. |
سمیره | سمیره: شکلی مؤنثتر و آرامتر از «سمیرا». |
سمیعه | سمیعه: شنوا، گوشسپرده، زن اهل شنیدن و معرفت. |
سمیه | سمیه: نام دختر یاسر؛ نخستین زن شهید اسلام، زن پاک و مقاوم. |
سنا | سنا: نور، روشنایی، درخشش معنوی و والایی. |
سنا فاطمه | سنا فاطمه: روشنایی فاطمهوار، تجلی نوری فاطمه. |
سنار | سنار: نامی نادر، با ریشه نامشخص؛ احتمالاً ترکیبی ساختگی. |
سنبل | سنبل: گل سنبل، خوشبو و پیچان، نماد لطافت و ظرافت. |
سنبله | سنبله: خوشه گندم یا جو، نماد باروری و نعمت؛ نام ماه ششم سال. |
سندس | سندس: پارچه ابریشمی بهشتی؛ در قرآن، نماد نعمت بهشتی. |
سنناز | سنناز: نازنین و زیبا همچون سنبل، لطیفرفتار. |
سنیه | سنیه: مؤنث «سنی»؛ زن بلندمرتبه و شریف. |
سوتیام | سوتیام: نامی نادر با ساختار ترکی–کردی؛ معنا در منابع ثبتاحوالی نیامده. |
سودا | سودا: سودا، سوداگری، شوق، یا نوعی اندوه عاشقانه. |
سودابه | سودابه: نام همسر پادشاه در شاهنامه؛ زنی فریبنده و دارای نقش ادبی. |
سوده | سوده: سودمند، پربرکت، زن سودآور و نیکبخت. |
سوده ناز | سودهناز: سودمند و نازنین، زن ارزشمند و دوستداشتنی. |
سودی | سودی: شکلی لطیفتر از سوده؛ زنی با فایده و اثر مثبت. |
سور | سور: جشن، شادی، مهمانی؛ نماد سرور و نشاط. |
سورا | سورا: زن جشنآور، درخشان و شاد. |
سوره | سوره: بخش قرآن، بخش معنوی، واژهای قرآنی و مقدس. |
سوری | سوری: جشنگونه، سور مانند؛ همچنین گل سوری (رز). |
سوریا | سوریا: کشور سوریه یا دختی سورگون و لطیف. |
سوریتا | سوریتا: سور کوچک، جشن لطیف؛ نامی ساختگی و دلنشین. |
سوریدخت | سوریدخت: دختر شادی، دختر جشنآفرین. |
سورینا | سورینا: زن اهل جشن و شادی، لطیف و دلنشین. |
سوزان | سوزان: سوزاننده، آتشین، پرشور. |
سوزانا | سوزانا: شکل غربیشدهی سوزان؛ دختر پرشور و زیبا. |
سوژا | سوژا: نور، روشنایی در کردی؛ دختر تابان. |
سوژین | سوژین: شعلهدار، درخشان، آتشافروز. |
سوسن | سوسن: نام گل سفید و معطر؛ نماد زیبایی و نجابت. |
سوفیا | سوفیا: در یونانی به معنای خرد، دانایی، زن فرهیخته. |
سوگل | سوگل: در ترکی به معنای «محبوب»، عزیز، دلنواز. |
سوگند | سوگند: پیمان، عهد، گفتار مقدس؛ نماد وفاداری. |
سولار | سولار: نورانی، روشن، یا دختر آفتابی. |
سولماز | سولماز: در ترکی به معنای «نپژمرده»، همیشهتازه. |
سولین | سولین: نامی کردی؛ باران بهاری یا روشنایی لطیف. |
سوما | سوما: نوشیدنی مقدس در متون باستانی هند؛ نماد روشنایی. |
سونا | سونا: طلایی، درخشان؛ در ترکی: زیبا، نورانی. |
سونای | سونای: ماه درخشان، زیبا و آرام؛ ترکیب شاعرانه. |
سونیا | سونیا: خردمند، دانا؛ در فارسی و روسی رایج. |
سویدا | سویدا: سیاهی دل، بخش مرکزی قلب؛ نماد عاطفه و عشق. |
سویل | سویل: در ترکی به معنای «دوستبدار»، محبوب. |
سویل آی(سویلای) | سویلآی (سویلای): ماه دوستداشتنی، زیبا و محبوب. |
سویم | سویم: دوستداشتنی، عشقم؛ ترکی. |
سوین | سوین: عشق، محبت، علاقه؛ در ترکی. |
سوینا | سوینا: عاشق، دختری از جنس محبت. |
سوینج | سوینج: عشق من؛ شکل تحبیبی «سوین». |
سها | سها: نام ستارهای کمنور در دب اکبر؛ نماد لطافت. |
سهاد | سهاد: بیداری شبانه، شبزندهداری، تلاش عرفانی. |
سهی | سهی: بلند و نازک، خوشقد؛ چهرهی آرام و باشکوه. |
سهیدخت | سهیدخت: دختر بلندبالا و باوقار. |
سهیلا | سهیلا: روشن و درخشان، خوشچهره و نرمخو. |
سیاره | سیاره: جرم آسمانی؛ در نامگذاری: درخشان و شکوهمند. |
سیرا | سیرا: رهرو، روان، جاری؛ یا زن آزاد. |
سیران | سیران: گردش، سیر، گشتوگذار؛ دختی پویا و شاد. |
سیرانوش | سیرانوش: شکلی لطیف از «سیران» با پسوند شیرین. |
سیرت | سیرت: اخلاق، باطن، منش. |
سیما | سیما: چهره، ظاهر، صورت زیبا. |
سیمادخت | سیمادخت: دختر نیکوچهره، زیبارو. |
سیمتن | سیمتن: تنِ نقرهای، اندام لطیف؛ شکلی شاعرانه. |
سیمیا | سیمیا: افسون، جادو، زیبایی شگفت؛ در متون عرفانی. |
سیمین | سیمین: نقرهای، زیبا، درخشان؛ محبوب در شعر فارسی. |
سیمین بر | سیمینبر: زن سپیدتن و نقرهگون؛ لطیفپیکر. |
سیمین چهر | سیمینچهر: چهرهی نقرهای، روشن و شفاف. |
سیمین دخت | سیمیندخت: دختر سپیدچهر، لطیف و درخشان. |
سیمین رخ | سیمینرخ: رخ نقرهای، نورانی. |
سیمین رو | سیمینرو: سیمای نقرهای، زیبا و چشمنواز. |
سیمین زر | سیمینزر: سیمین با زر، ترکیبی از نقره و طلا؛ بسیار گرانبها. |
سیمین عذار | سیمینعذار: گونههای نقرهفام، لطیف و زیبا. |
سیمین فر | سیمینفر: شکوه نقرهای، درخشش و وقار. |
سیمینه | سیمینه: لطیفتر از سیمین، شکلی شاعرانه. |
سینادخت | سینادخت: دختر دانشمند (منسوب به ابنسینا) یا دخت پرخرد. |
سیندخت | سیندخت: مادر رودابه در شاهنامه؛ زنی خردمند و باوقار. |
سیوا | سیوا: در برخی زبانها به معنای زندگی، یا زن زندهدل و لطیف. |
شاپرک | شاپرک: حشرهای زیبا و رنگارنگ، نماد لطافت و رهایی. |
شاد | شاد: خوشحال، خرسند، سرزنده. |
شادا | شادا: بانشاط، دختی شاد و خندان. |
شاداب | شاداب: تازه، پرطراوت، باطراوت و سرزنده. |
شادان | شادان: شادمان، سرزنده و پرانرژی. |
شادبخت | شادبخت: خوشبخت، سعادتمند، نیکروزگار. |
شاددل | شاددل: خوشدل، رضامند، باطبع خوش. |
شادرو | شادرو: خوشرو، چهرهی بشاش و باوقار. |
شادسیما | شادسیما: دارای چهرهای شاد و دلنشین. |
شادلین | شادلین: شاد و آرام؛ ترکیب دلنشین نوین. |
شادمانه | شادمانه: پر از شادی و شعف، سرشار از خوشی. |
شادن | شادن: خوشحال، آرام و خندان. |
شادناز | شادناز: شاد و نازنین، محبوب و خندان. |
شادنوش | شادنوش: نوشنده شادی، نماد شور و طراوت. |
شادورد | شادورد: گلی شاد، گل بشاش؛ ترکیبی شاعرانه. |
شادوین | شادوین: روشنیبخش شادی، الهامبخش نشاط. |
شاده | شاده: مؤنث «شاد»، دختر باطبع خوش. |
شادی | شادی: خوشی، شعف، سرزندگی. |
شادیا | شادیا: دختر شاد، شکل لطیفتر شادی. |
شادیانه | شادیانه: ویژه شادی، مناسب جشن و سرور. |
شادیسا(شادیسا) | شادیسا: مانند شادی، شادمان و خوشحال. |
شادیفروز | شادیفروز: روشنیبخش شادی، دختی خوشطبع. |
شادیفروغ | شادیفروغ: شعاع شادی، نوری از نشاط. |
شادیناز | شادیناز: ناز شاد، دختر دوستداشتنی و شاد. |
شادیه | شادیه: شکلی مؤنث از «شادی»؛ دختر شاد و خرم. |
شاران | شاران: در کردی، به معنای سرزمین شاد یا چراگاه؛ دختی از دشتهای سبز. |
شارمین | شارمین: آرام، لطیف، دلنشین. |
شاریس | شاریس: نامی مدرن با ساختار لطیف و دلنشین، بدون ریشه مشخص ثبتاحوالی. |
شارین | شارین: زن آرام، زلال و نرمخو؛ شکلی از شارمین. |
شارینا | شارینا: ملایم، دوستداشتنی، شکلی شاعرانه و مدرن. |
شاصنم | شاصنم: گل نازنین، شکلی محلی و محاورهای «شاه صنم». |
شاکره | شاکره: سپاسگزار، قدردان، اهل شکر. |
شالیز | شالیز: دشت برنجکاری، نماد باروری و سبزی. |
شالیزه | شالیزه: لطیف و دخترانه از «شالیز»؛ نماد حیات. |
شامان | شامان: زن معنوی، شفاگر روح؛ برگرفته از فرهنگ شمنی. |
شانا | شانا: درخشان، برجسته؛ یا شکلی شاعرانه و مدرن. |
شاناز | شاناز: ناز شاهانه، محبوب و اصیل. |
شانای | شانای: ناز والا، دختر عزیز و دلفریب. |
شانآی | شانآی: ماه شاهانه، ماه درخشان و سلطنتی. |
شانلی | شانلی: در ترکی به معنای باشکوه، افتخارآمیز. |
شانیسا | شانیسا: ترکیبی زیبا و مدرن با بار لطافت. |
شاهانا | شاهانا: شاهوار، باشکوه، بلندمرتبه. |
شاهپری | شاهپری: پریِ شاهانه، بسیار زیبا و افسانهای. |
شاهدا | شاهدا: مؤنث «شاهد»، حاضر، ناظر و زیبارو. |
شاهدخت | شاهدخت: دختر شاه، شاهدخت سلطنتی، نجیبزاده. |
شاهده | شاهده: زن حاضر و گواه؛ یا زیبای آشکار. |
شاهنگ | شاهنگ: نام ستارهای در آسمان؛ نماد درخشش. |
شایا | شایا: شایسته، سزاوار، لایق. |
شایاندخت | شایاندخت: دختر شایسته، سزاوار و باارزش. |
شایسته | شایسته: لایق، مناسب، سزاوار احترام. |
شایلی | شایلی: خوشرو، لطیف، باوقار؛ مدرن و دلنشین. |
شایلین | شایلین: دختر زیبا و نازکدل؛ ساختاری غربیمانند. |
شاین | شاین: درخشان، نورانی، چشمگیر؛ برگرفته از انگلیسی. |
شاینا | شاینا: نور دهنده، درخشان، مدرن و لطیف. |
شایورد | شایورد: نور شایسته، ترکیبی نو و شاعرانه. |
شباویز | شباویز: پرنده افسانهای شبپرواز؛ زیبا و نادر. |
شباهنگ | شباهنگ: پرنده آوازخوان شب، بلبل شب؛ نماد نغمه و عشق. |
شببو | شببو: گلی معطر که در شب میدرخشد؛ نماد راز و لطافت. |
شبدیز | شبدیز: اسب سیاه تندرو؛ نام اسب خسرو پرویز. |
شبنم | شبنم: قطرههای ریز روی گل، نماد لطافت و زندگی. |
شذی | شذی: در عربی به معنای بوی خوش، عطر دلنشین. |
شراره | شراره: جرقه آتش، نماد شور و گرما. |
شرافت | شرافت: بزرگی، نجابت، شأن بالا. |
شرف | شرف: عظمت، بزرگی، افتخار. |
شرفنسا | شرفالنساء: افتخار زنان، زن با منزلت. |
شرمین | شرمین: خجالتی، لطیف و آرام؛ زن باوقار. |
شرمیندخت | شرمیندخت: دختر باشرم و حیا. |
شرمینه | شرمینه: باحیا، باوقار، لطیف و دلنشین. |
شرویندخت | شرویندخت: دختر شریف، نیکسرشت و اصیل. |
شروینه | شروینه: شریف، نجیب و خوشرفتار. |
شریعت | شریعت: راه، آیین؛ در نامگذاری نماد دیانت. |
شریعه | شریعه: جوی آب یا آیین دینی؛ لطیف و مذهبی. |
شریفه | شریفه: زن بزرگوار و باشأن. |
شعرا | شعرا: ستارهای درخشان، همچنین جمع شاعر. |
شعف | شعف: شادمانی، وجد، نشاط درونی. |
شعله | شعله: آتش، فروغ، شور؛ نماد عشق. |
شفا | شفا: بهبودی، درمان؛ در قرآن، نماد رحمت. |
شفاعت | شفاعت: وساطت، میانجیگری برای نجات. |
شفق | شفق: سرخی افق، نماد زیبایی غروب یا سحر. |
شفقت | شفقت: مهربانی، دلسوزی، عطوفت. |
شفیعه | شفیعه: شفاعتکننده، اهل نجات دیگران. |
شفیعه زهرا | شفیعه زهرا: دختی شفاعتگر همچون حضرت زهرا. |
شفیقه | شفیقه: دلسوز، مهربان، زنی با عاطفه. |
شقایق | شقایق: گل سرخ خودرو، نماد عشق و شهادت. |
شکرانه | شکرانه: سپاسگزاری، قدردانی، حالت شکر. |
شکفته | شکفته: بازشده، شکوفا، روشن و شاد. |
شکورا | شکورا: بسیار شکرگزار، زنی قدردان. |
شکوفا | شکوفا: شکفته، باز، آماده رشد؛ دخت بالنده. |
شکوفان | شکوفان: گشودهشده، شکفته؛ دختر در حال پیشرفت. |
شکوفه | شکوفه: گل تازهشکفته، نماد امید. |
شکوه | شکوه: عظمت، جلال، احترام و وقار. |
شکوه زهرا | شکوه زهرا: عظمت زهراگونه، جلال پاکی. |
شکوهنده | شکوهنده: بزرگمنزلت، زن شکوهمند. |
شکوهه | شکوهه: شکلی مؤنثتر و آرامتر از «شکوه». |
شکیبا | شکیبا: صبور، مقاوم، زن بردبار. |
شکیلا | شکیلا: خوشچهره، زیبا؛ شکلی لطیف و غربیمانند. |
شلاله | شلاله: آبشار، جریان روان؛ نماد حرکت و زندگی. |
شلیر | شلیر: گل شقایق در کردی؛ نماد عشق و خون. |
شمامه | شمامه: بوی خوش، عطر دلنواز. |
شمایل | شمایل: چهره، سیمای آراسته و نیکو. |
شمسا | شمسا: منسوب به خورشید؛ دخت تابان و نورانی. |
شمس الشریعه | شمسالشریعه: خورشید آیین؛ زن راهنما و معنوی. |
شمس الهدی | شمسالهدی: خورشید هدایت؛ دخت راهنما و روشندل. |
شمس جهان | شمسجهان: خورشید جهان، زنی درخشان و محوری. |
شمسه | شمسه: آفتاب کوچک، نماد روشنی و گرما. |
شمسی | شمسی: منسوب به خورشید؛ درخشان و تابان. |
شمشاد | شمشاد: درخت همیشهسبز و مقاوم؛ نماد ایستادگی. |
شمه | شمه: رایحه، اشاره، بخش کوچکی از چیز بزرگ. |
شمید | شمید: نامی نادر و فاخر؛ ترکیبی شاعرانه. |
شمیده | شمیده: شکلی لطیفتر از «شمید»؛ آرام و خلاق. |
شمیرا | شمیرا: زنی قدرتمند در افسانههای ایرانی، همسر فریدون. |
شمیس | شمیس: شکلی شاعرانه و زنانه از نور خورشید. |
شمیسا | شمیسا: نور خورشید، درخشان، روشندل. |
شمیلا | شمیلا: لطیف و خوشرفتار؛ شکلی اروپاییشده. |
شمیم | شمیم: رایحه خوش، عطر خوشایند. |
شمیم یاس | شمیم یاس: رایحه گل یاس، عطر پاکی و مهربانی. |
شمیمفاطمه | شمیم فاطمه: عطر فاطمی، بوی پاکی و معنویت. |
شمیمه | شمیمه: شکلی مؤنثتر از شمیم، عطر لطیف. |
شمین | شمین: درخشان، روشن، لطیف؛ برگرفته از نور. |
شمینا | شمینا: دخت لطیف و آرام؛ ترکیب نوین و دلنشین. |
شنآی | شنآی: ماهِ شنها، آرام و نرم؛ ترکیبی شاعرانه. |
شنیاز | شنیاز: نیاز دل، نیازمند محبت؛ ترکیبی احساسی. |
شنیان | شنیان: زن اهل محبت و آرامش؛ نامی نادر. |
شوار | شُوار: پرشور، یا از ریشهی کردی، معنای لطافت و حرکت. |
شورانگیز | شورانگیز: برانگیزاننده شور و احساس. |
شوریده | شوریده: عاشق، مجنون، آشفته از عشق. |
شوکا | شوکا: آهو، حیوان نجیب و زیبا؛ در کردی نماد لطافت. |
شوکت | شوکت: شکوه، عظمت، جلال. |
شونا | شونا: نامی مدرن با ساختار دلنشین، بیریشهی واضح. |
شهبانو | شهبانو: بانوی شاه، ملکه، زنی سلطنتی و بزرگمنزلت. |
شهپر | شهپر: بال شاهانه، نماد پرواز بلند و آزادی. |
شهپرور | شهپرور: دارای بال شاهانه، زن آزاده و باوقار. |
شهد | شهد: عسل، شیرینی طبیعی؛ نماد لطافت و شیرینی گفتار. |
شهدخت | شهدخت: دختر شاه، دختر والا و سلطنتی. |
شهده | شهده: زنی که شهادت داده، یا حاضر و ناظر. |
شهراز | شهراز: شکلی شاعرانه، ترکیبی از شهر و راز؛ زنی اسرارآمیز. |
شهربانو | شهربانو: بانوی شهر، زنی اصیل و باوقار؛ همسر امام حسین (ع). |
شهرزاد | شهرزاد: زادهی شهر، نام شخصیت افسانهای هزار و یک شب. |
شهرناز | شهرناز: نازنین شهر، دختر محبوب و زیبا. |
شهرنوش | شهرنوش: نوش شهر، شادیبخش شهر؛ لطیف و ادبی. |
شهرو | شهرو: دختر شهر، نماد زیبایی و شهرنشینی. |
شهره | شهره: مشهور، معروف، زن شناختهشده و ستوده. |
شهزاد | شهزاد: شاهزاده، فرزند شاه، زنی باوقار و اصیل. |
شهگل | شهگل: گل شاهانه، گل ویژه و منحصربهفرد. |
شهلا | شهلا: زن با چشمان خوابآلود و دلفریب؛ نماد لطافت چهره. |
شهناز | شهناز: ناز شاهانه، بانوی باوقار و زیبا. |
شهنوش | شهنوش: نوش شاهانه، شیرینی اصیل و باشکوه. |
شهیدا | شهیدا: زن شهید، یا زنی که در راه حق فداکاری کرده. |
شهیرا | شهیرا: بسیار معروف، زنی سرشناس و بااعتبار. |
شهیره | شهیره: معروف، بانوی نامدار، زنی با شهرت نیک. |
شهین | شهین: شاهانه، یا دارای چهرهای شاهانه و باوقار. |
شهیندخت | شهیندخت: دختر شاهین، دخت بلندپرواز و تیزبین. |
شیبا | شیبا: لطیف و زیبا، نام ملکهی سرزمین سبا. |
شیدا | شیدا: عاشق، شیفته، واله، مجنون و بیقرار. |
شیدا فاطمه | شیدا فاطمه: فاطمهای عاشق و پاکدل. |
شیدان | شیدان: عاشقانه، دختی سرشار از محبت. |
شیدانه | شیدانه: از جنس عشق، لطیف و واله. |
شیدخت | شیدخت: دختر عاشق، دختی از تبار شیدایی. |
شیدرخ | شیدرخ: رخ عاشقانه، چهرهی واله و عاشق. |
شیدفر | شیدفر: نور عاشقانه، روشنایی شور و عشق. |
شیده | شیده: تابنده، درخشان؛ یا زنی در اوج عشق. |
شیراز | شیراز: شهر شعر و ادب، نماد لطافت و هنر. |
شیرین | شیرین: خوشطعم، دلنشین، معشوقه فرهاد؛ نماد زن فریبنده و هوشمند. |
شیرین بانو | شیرینبانو: بانوی شیرین، زن باوقار و محبوب. |
شیریندخت | شیریندخت: دختر شیرین، دختی لطیف و دلربا. |
شیرینزاد | شیرینزاد: زاده شیرینی، خوشخلق و محبوب. |
شیفته | شیفته: عاشق، دلبسته، زن پاکدل و پرعشق. |
شیلا | شیلا: خوشچهره، لطیف؛ نامی غربیالاصل که در ایران رایج شده. |
شیلان | شیلان: گل زرد وحشی در کردستان؛ نماد طبیعت و لطافت. |
شیلانه | شیلانه: شکلی لطیفتر از شیلان، با ساختار ملایمتر. |
شیلر | شیلر: در کردی به معنای نغمه، یا موج دریا. |
شیما | شیما: دارای خال زیبا، زیباروی؛ نماد تفاوت و جذابیت. |
شیمه | شیمه: ساختار لطیف از شیما، نامی شاعرانه و نازکطبع. |
شینا | شینا: در کردی به معنای آرامش؛ یا شکلی شاعرانه از شیوا. |
شیوا | شیوا: روان، خوشآهنگ، خوشسخن و دلنشین. |
شیوادخت | شیوادخت: دختر خوشسخن، دختر شیرینبیان. |
شیوه | شیوه: روش، سبک، منش؛ در شعر فارسی نماد نوع زیبای بیان. |
صابره | صابره: زن بردبار، شکیبا و مقاوم در برابر سختیها. |
صابرین | صابرین: جمع صابر؛ شکیبایان، زنانی صبور و استوار. |
صاحبه | صاحبه: همراه، همدم، زن مهربان و همقدم. |
صالحه | صالحه: زن نیکوکار، شایسته، دیندار و اهل عمل صالح. |
صالحه زینب | صالحه زینب: زن صالح و فهیم با تقوای زینبگونه. |
صائبه | صائبه: درستکار، راسترو، دارای بینش درست. |
صایما | صایما: روزهدار، عبادتپیشه، شکلی ملایم و شاعرانه. |
صائمه | صائمه: زن روزهدار، پرهیزگار و اهل عبادت. |
صاینا | صاینا: روشن، درخشان؛ نامی نو با ساختار لطیف. |
صبا | صبا: نسیم سحرگاهی، بادی ملایم و خوشعطر؛ نماد عشق و طراوت. |
صباح | صباح: صبح، آغاز روشنایی، نماد امید و بیداری. |
صبرا | صبرا: شکلی مؤنثتر و شاعرانه از صبر، دختر بردبار. |
صبری | صبری: وابسته به صبر، صبور، آرام و مقاوم. |
صبرین | صبرین: شکل جمع و لطیف صبر؛ زن بسیار بردبار. |
صبرینا | صبرینا: دختر صبور، شکل امروزیتر صبرین. |
صبرینه | صبرینه: زن آرام و مقاوم؛ شکلی لطیف از صبر. |
صبریه | صبریه: زن بردبار، مؤنث صابر، رایج در جهان عرب. |
صبور | صبور: بسیار بردبار، زنی شکیبا و اهل تحمل. |
صبورا | صبورا: مؤنث صبور، زنی آرام و مقاوم در سختیها. |
صبوره | صبوره: زن بردبار و ثابتقدم؛ شکلی کلاسیک. |
صبیحه | صبیحه: صبحرخ، زن زیبا با چهرهای چون سحرگاه. |
صبیه | صبیه: دختر جوان، دختی در آغاز شکفتن. |
صحرا | صحرا: دشت، بیابان، نماد وسعت و آزادگی. |
صداقت | صداقت: راستی، درستی، زن باصداقت و بیریا. |
صدر | صدر: بالاترین مقام، بخش آغازین، نماد بزرگی. |
صدری | صدری: وابسته به صدر، زنی شریف و بامنزلت. |
صدف | صدف: پوسته مروارید، نماد پوشیدگی و ارزش درونی. |
صدفناز | صدفناز: صدف لطیف، دختی با ارزش پنهان و نازکدل. |
صدیقه | صدیقه: زن بسیار راستگو و درستکردار؛ لقب حضرت فاطمه (س). |
صدیقه زهرا | صدیقهزهرا: لقب کامل حضرت زهرا (س)، زنی نمونه و پاک. |
صراحی | صراحی: جام شراب عرفانی، نماد شور و معرفت. |
صغری | صغری: کوچک، فروتن، مؤنث «اصغر»؛ در تقابل با کبری. |
صفا | صفا: پاکی، آرامش، خلوص و روشنی دل. |
صفورا | صفورا: نام همسر حضرت موسی (ع)؛ زن پاک و دانا. |
صفیا | صفیا: برگزیده، خالص، زن زلال و بیآلایش. |
صفیه | صفیه: پاک، زلال، دوستداشتنی؛ نامی قرآنی. |
صلا | صَلا: ندا، آواز، بانگ؛ نماد دعوت و زیبایی صدا. |
صمیمه | صمیمه: نزدیک، دوست واقعی، اهل محبت. |
صنم | صنم: معشوق، بتگونه، زنی زیبا و دلربا در ادب فارسی. |
صنوبر | صنوبر: درخت بلند و باریک؛ نماد استواری و زیبایی. |
صنیعا | صنیعا: کار نیک، ساختهشده نیکو؛ زنی اهل عمل خیر. |
صوفیا | صوفیا: خرد، دانایی؛ برگرفته از واژه یونانی Sophia. |
صوفیه | صوفیه: منتسب به صوفیگری، زن اهل عرفان و سلوک. |
صونا | صونا: پاکدامن، نجیب، در ترکی: حفاظتشده، معصوم. |
صهبا | صهبا: شراب سرخ، نماد عشق، شور، عرفان و شوریدگی. |
ضحا | ضحا: نور خورشید هنگام برآمدن، روشنایی روز؛ در قرآن نماد رحمت. |
طاووس | طاووس: پرندهای زیبا و رنگارنگ، نماد شکوه، زیبایی و تفاخر. |
طاهره | طاهره: پاکدامن، منزه، مؤنث طاهر؛ لقب حضرت فاطمه (س). |
طراوت | طراوت: شادابی، تازگی، سرزندگی؛ نماد زندگی نو. |
طرفه | طرفه: شگفتانگیز، نادر، زیبا و تعجببرانگیز. |
طریفه | طریفه: نادر، کمیاب، شیرینطبع و لطیف. |
طلا | طلا: فلز گرانبها، نماد ارزش، شکوه و زیبایی. |
طلایه | طلایه: پیشقراول، جلوتر از دیگران؛ نماد پیشتازی. |
طلعت | طلعت: چهره، سیمای زیبا؛ در شعر فارسی بسیار کاربرد دارد. |
طلوع | طلوع: برآمدن خورشید، آغاز روشنایی؛ نماد امید. |
طلیعه | طلیعه: آغاز، شروع باشکوه؛ مقدمهی اتفاقی بزرگ. |
طناز | طناز: عشوهگر، لطیفرفتار، زنی دلربا. |
طنان | طنان: بسیار طنیندار، بلندآواز، زن خوشصدایی. |
طنین | طنین: پژواک صدا، تداوم صوت؛ نماد تأثیرگذاری و نغمه. |
طوبی | طوبی: در قرآن، درختی در بهشت؛ نماد نیکی و برکت. |
طوعه | طوعه: زنی مطیع خداوند، فرمانبردار با ایمان. |
طهورا | طهورا: بسیار پاک، مطهر و منزه؛ زنی پاکنهاد و مقدس. |
طهورا فاطمه | طهورا فاطمه: زن پاکسرشت با ویژگیهای فاطمهگونه. |
طیبه | طیبه: نیک، خوشبو، پاک؛ مؤنث طیّب. |
طیبه زهرا | طیبه زهرا: زنی نیکسیرت و پاکرفتار همچون حضرت زهرا. |
طینت | طینت: سرشت، ذات، فطرت؛ در متون دینی نماد درون پاک. |
ظاهره | ظاهره: آشکار، روشن، زن نمایان و بیپیرایه. |
ظریف | ظریف: لطیف، حساس، خوشرفتار و نازکطبع. |
ظریفه | ظریفه: شکلی مؤنثتر از «ظریف»؛ زن لطیف و نازنین. |
عابده | عابده: زن عبادتکننده، پرستندهی خداوند، اهل بندگی. |
عادله | عادله: باانصاف، دادگر، زن منصف و عادل. |
عارفه | عارفه: عارف، اهل معرفت، زنی اهل سلوک عرفانی. |
عارفه زینب | عارفه زینب: زنی عارف و عالمه چون حضرت زینب (س). |
عارفه زهرا | عارفهزهرا: زنی اهل معرفت و پاکی فاطمهگونه. |
عاصفه | عاصفه: طوفانی، پرشور و پرهیجان، زنی با قدرت تأثیرگذاری. |
عاصمه | عاصمه: نگهدارنده، حافظ، زنی که مانع گناه است؛ مؤنث «عاصم». |
عاطفه | عاطفه: مهربانی، دلسوزی، زنی با احساس لطیف و رحیم. |
عاطفه زهرا | عاطفه زهرا: زنی مهربان و باعاطفه همچون حضرت زهرا. |
عاطفه زینب | عاطفه زینب: زنی عطوف، پرمهر، زینبگونه و بردبار. |
عاقله | عاقله: خردمند، دانا، زنی هوشمند و متفکر. |
عالم | عالم: دانا، دانشمند، زن فرهیخته. |
عالمه | عالمه: زنی آگاه و دانا، مؤنث «عالم». |
عالیا | عالیا: بلندمرتبه، والامقام؛ شکل لطیف و امروزی عالیه. |
عالیه | عالیه: بلند، والا، زن رفیعمقام و نجیب. |
عایشه | عایشه: زنده، زندگیکننده؛ نام همسر پیامبر اسلام. |
عبیر | عبیر: عطر، بوی خوش، زن خوشعطر و لطیف. |
عدن | عدن: بهشت جاویدان، محل اقامت ابدی؛ در قرآن، جنات عدن. |
عدنا | عدنا: شکلی مؤنثتر و لطیفتر از عدن؛ زنی بهشتی. |
عدیله | عدیله: باعدالت، زنی متعادل و راستگو. |
عذرا | عذرا: دختر پاکدامن، باکره، نام حضرت مریم (ع) در ادب اسلامی. |
عرفانه | عرفانه: زنی اهل عرفان، معنوی، دارای سلوک عرفانی. |
عرفانه زهرا | عرفانه زهرا: زنی معنوی با طهارت زهراگونه. |
عرفه | عرفه: روز نهم ذیالحجه، روز دعا و نیایش؛ نامی معنوی و دینی. |
عزت | عزت: بزرگی، احترام، شکوه و قدرت روحی. |
عزیزه | عزیزه: دوستداشتنی، محبوب، گرامی و ارجمند. |
عسل | عسل: شیرینی طبیعی، لطیف، نماد مهر و نرمی. |
عسل گیسو | عسلگیسو: دختری با گیسوان شیرین و دلفریب. |
عسلناز | عسلناز: نازنین و شیرین، زن دوستداشتنی. |
عشا | عَشا: ستاره شبنما، یا شبهنگام؛ نامی قرآنی. |
عشرت | عِشرت: شادی، خوشگذرانی مشروع، نماد خوشروزی. |
عصمت | عصمت: پاکدامنی، پرهیز از گناه؛ یکی از القاب حضرت زهرا (س). |
عصمت سنا | عصمت سنا: زن پاک و نورانی، پاکدامن با روشنی الهی. |
عصمتالزمان | عصمتالزمان: عصمت دوران، زن پاکدامن و والامقام در زمانه. |
عطرا | عطرا: بوی خوش، خوشعطر، زنی دلنشین. |
عطران | عطران: بسیار معطر، در برگیرنده عطرها. |
عطرآگین | عطرآگین: پوشیده از بوی خوش، زنی خوشبو و لطیف. |
عطریا | عطریا: عطر گلها، زنی خوشعطر و بااحساس. |
عطرین | عطرین: دارای بوی خوش، لطیف و نغمهدار. |
عطرین زهرا | عطرین زهرا: زنی لطیف و خوشعطر با روحیه فاطمی. |
عطرینه | عطرینه: زن خوشبو، شکلی ملایمتر از عطرین. |
عطریه | عطریه: عطرگونه، زنی با طبع خوش و رفتار مطبوع. |
عطوفت | عطوفت: مهربانی، دلسوزی، زنی پرمهر. |
عطوفه | عطوفه: زنی باعطوفت، مهربان و دلسوز. |
عطیه | عطیه: بخشش، هدیه، نعمت؛ نامی قرآنی. |
عطیهزهرا | عطیهزهرا: عطیهی فاطمی، نعمت برآمده از طهارت. |
عظیمه | عظیمه: باعظمت، بزرگمنزلت، زن باوقار. |
عفت | عفت: پاکدامنی، نجابت، پرهیز از گناه. |
عفرا | عفرا: سپید، روشنچهره، یا نام زنی نجیب در ادب عربی. |
عفیفه | عفیفه: زنی نجیب، باعفت، پاک و باوقار. |
عقیق | عقیق: سنگ قیمتی قرمز و پرارزش، نماد اصالت و زیبایی. |
عقیقه | عقیقه: قربانی، گوسفند قربانیشده هنگام تولد کودک؛ نامی مذهبی. |
عقیله | عقیله: زن خردمند، خواهر امام حسین (س)، لقب حضرت زینب. |
علویه | علویه: منتسب به خاندان حضرت علی (ع)؛ دختر از نسل علوی. |
علیا | علیا: بلند، رفیع، والامقام؛ در قرآن به معنای بلندی مقام. |
علیما | علیما: زن دانا، دارای علم؛ شکل مؤنث «علیم». |
علیمه | علیمه: عالمه، آگاه، دارای علم و دانش. |
عواطف | عواطف: محبتها، احساسات؛ زنی سرشار از مهر. |
عهدیه | عهدیه: وفادار به عهد، زن پایبند به پیمان. |
عینا | عینا: همان، عیناً، دقیقاً؛ در نامگذاری، اشاره به حقیقت و روشنی. |
غانیه | غانیه: زن بینیاز، زیبا و ثروتمند؛ در ادبیات عرب نماد بینیازی همراه با جذابیت. |
غدیره | غدیره: برکه کوچک، نماد آرامش و زلالی؛ برگرفته از «غدیر». |
غزال | غزال: آهو، نماد زیبایی، چالاکی و معصومیت. |
غزاله | غزاله: دختر زیبا همچون آهو؛ لطیف و چابک. |
غزل | غزل: شعر عاشقانه لطیف، بیان احساس با زبان شاعرانه. |
غزل زهرا | غزل زهرا: غزلی از جنس پاکی، ترکیبی از لطافت و طهارت. |
غزوه | غزوه: نبرد، حمله؛ در نامگذاری زنانه نادر و نماد قدرت درونی. |
غنچه | غنچه: گل نازکشکفته، نماد زیبایی نوظهور. |
فاتن | فاتن: فریبنده، دلربا، زنی با جذابیت چشمگیر. |
فاخته | فاخته: نام پرندهای خوشصدا و آرام، نماد صلح و لطافت. |
فاخره | فاخره: شکوهمند، گرانبها، زنی با عظمت. |
فادیا | فادیا: نجاتدهنده، فداکار؛ برگرفته از فدیه. |
فادیه | فادیه: زن فدایی، بخشنده و جاننثار. |
فارهه | فارهه: بانشاط، شاد، زن سرزنده. |
فاضله | فاضله: بافضیلت، فرهیخته، دارای کمالات اخلاقی. |
فاطره | فاطره: از ریشه فطر؛ آفریننده، خالق، یا دختر آفریدهشده با مهر. |
فاطمه | فاطمه: جداکننده از گناه؛ نام حضرت فاطمه زهرا (س)، نماد طهارت. |
فاطمه ارغوان | فاطمه ارغوان: فاطمهای به لطافت گل ارغوان. |
فاطمه انیسه | فاطمه انیسه: همدم فاطمهوار، زنی مهربان و همراه. |
فاطمه باران | فاطمه باران: دختی پاک و زلال همچون باران. |
فاطمه بتول | فاطمه بتول: لقب حضرت زهرا (س)، زنی منزّه و پاکدامن. |
فاطمه پرنیا | فاطمه پرنیا: فاطمهای زیبا و لطیف چون پرنیا (پارچه لطیف). |
فاطمه تبسم | فاطمه تبسم: زنی خندان و دلنشین، با وقار فاطمی. |
فاطمه ثمر | فاطمه ثمر: زنی پربار، پربرکت و نیکنتیجه. |
فاطمه جانا | فاطمه جانا: جانِ دل، ترکیبی عاشقانه و معنوی. |
فاطمه جانان | فاطمه جانان: محبوبترین، فاطمهای دوستداشتنی. |
فاطمه حوریا | فاطمه حوریا: فاطمهای از جنس حوریان بهشتی. |
فاطمه رستا | فاطمه رستا: رستگارییافته، فاطمهای نجاتیافته از گناه. |
فاطمه رضوان | فاطمه رضوان: فاطمهای اهل رضایت خداوند، بهشتی. |
فاطمه زینب | فاطمه زینب: ترکیبی از دو بانوی بزرگ؛ نماد شجاعت و پاکی. |
فاطمه زینت | فاطمه زینت: زینت بخش دین، فاطمهای زیبا و معنوی. |
فاطمه صبورا | فاطمه صبورا: صبور، فاطمهای بردبار و استوار. |
فاطمه طوبا (فاطمه طوبی) | فاطمه طوبا: فاطمهای همچون درخت بهشتی طوبی. |
فاطمه کیمیا | فاطمه کیمیا: زنی کمیاب و ارزشمند همچون کیمیا. |
فاطمه گل بانو | فاطمه گل بانو: گل بانوی فاطمی، ترکیب لطافت و اصالت. |
فاطمه گلسا | فاطمه گلسا: گلآسا، فاطمهای خوشبو و زیبا. |
فاطمه لیا | فاطمه لیا: ترکیب نوین، فاطمهای ملایم و لطیف. |
فاطمه مرضیه | فاطمه مرضیه: مورد رضایت خداوند، لقب حضرت فاطمه (س). |
فاطمه ملكا | فاطمه مَلِکا: زنی شاهگونه و پادشاهرفتار با طهارت فاطمی. |
فاطمه مهرناز | فاطمه مهرناز: دختی پرمهر و ناز، با وقار فاطمهوار. |
فاطمه مهلا | فاطمه مهلا: دختی آرام، اهل مدارا با جلوه فاطمی. |
فاطمه نازگل | فاطمه نازگل: گل نازنین، فاطمهای دوستداشتنی. |
فاطمه نگارا | فاطمه نگارا: نگار فاطمی، زیبا و باوقار. |
فاطمه نورسا | فاطمه نورسا: فاطمهای نورآور، روشنیبخش. |
فاطمه هانا | فاطمه هانا: ترکیبی نو و لطیف با پسوند آرامبخش. |
فاطمه یلدا | فاطمه یلدا: فاطمهای به بلندی شب یلدا؛ باشکوه و استوار. |
فاطمه اطهر | فاطمه اطهر: لقب قرآنی حضرت فاطمه (س)، پاکترین. |
فاطمه آلاء | فاطمه آلاء: فاطمهای پُرنعمت و عظمتدار (آلاء = نعمتها). |
فاطمه بهار | فاطمه بهار: طراوتبخش، بهاری و لطیف. |
فاطمه ثمین | فاطمه ثمین: فاطمهای گرانبها، ارزشمند. |
فاطمه ثنا | فاطمه ثنا: فاطمه ستودهشده، اهل حمد و ستایش. |
فاطمه حسنی(فاطمه حسنا) | فاطمه حسنی: نیکچهره، نیکرفتار، فاطمهای زیبا. |
فاطمه حورا | فاطمه حورا: همچون حور، فاطمهای بهشتی. |
فاطمه درسا | فاطمه درسا: فاطمهای درسدوست و خردمند. |
فاطمه دیبا | فاطمه دیبا: لطیف و زیبا چون پارچه دیبا. |
فاطمه رقیه | فاطمه رقیه: ترکیبی از دو دختر مقدس، پر از نجابت. |
فاطمه ریحان | فاطمه ریحان: خوشبو و خوشسیرت، فاطمهای آرامبخش. |
فاطمه ریحانه | فاطمه ریحانه: گل خوشبو، فاطمهای عطرافشان. |
فاطمه زهرا | فاطمه زهرا: کاملترین ترکیب، لقب حضرت زهرا (س). |
فاطمه زهره | فاطمه زهره: فاطمهای درخشان چون سیاره زهره. |
فاطمه سارا | فاطمه سارا: فاطمهای اصیل و نجیب. |
فاطمه سبا | فاطمه سبا: فاطمهای لطیف و نسیموار. |
فاطمه ستایش | فاطمه ستایش: ستایشبرانگیز، تحسینشده. |
فاطمه سرور | فاطمه سرور: بانوی شادی، فاطمهای خوشدل. |
فاطمه سما | فاطمه سما: آسمانی، بلندمرتبه. |
فاطمه سنا | فاطمه سنا: نورانی، روشن، فاطمهای پرتلألؤ. |
فاطمه سیما | فاطمه سیما: خوشچهره، زیبا، دارای سیمای روشن. |
فاطمه صبا | فاطمه صبا: فاطمهای نسیمگون، لطیف و آرام. |
فاطمه طهورا | فاطمه طهورا: بسیار پاک، لقب قرآنی حضرت زهرا (س). |
فاطمه عذرا | فاطمه عذرا: پاکدامن، دختر مقدس و بیگناه. |
فاطمه غزاله | فاطمه غزاله: فاطمهای زیبا همچون آهو. |
فاطمه کوثر | فاطمه کوثر: سرچشمه خیر، لقب فاطمه در قرآن. |
فاطمه مانا | فاطمه مانا: ماندگار، جاودان، با اثر جاوید. |
فاطمه محدثه | فاطمه محدثه: حدیثگو، زنی اهل روایت حدیث. |
فاطمه محیا | فاطمه محیا: زندهدل، بانوی زندگیبخش. |
فاطمه مطهره | فاطمه مطهره: بسیار پاک، لقب قرآنی حضرت فاطمه. |
فاطمه معصومه | فاطمه معصومه: بیگناه، لقب خواهر امام رضا (ع). |
فاطمه نرجس | فاطمه نرجس: گل نرجس، مادر امام زمان (ع). |
فاطمه نسا | فاطمه نسا: زنان فاطمی، بانویی مؤمن و شریف. |
فاطمه نورا | فاطمه نورا: فاطمهای نورانی و روشن. |
فاطمه هدی | فاطمه هدی: راهنما، هدایتکننده. |
فاطمه هستی | فاطمه هستی: فاطمهای وجودبخش، زاینده معنا. |
فاطمه یاس | فاطمه یاس: لطیف چون یاس، نماد طهارت. |
فاطمه یاسمین | فاطمه یاسمین: گل یاسمین، فاطمهای خوشبو و خوشخلق. |
فاطمه یکتا | فاطمه یکتا: یگانه، بیهمتا، فاطمهای منحصربهفرد. |
فاطیما | فاطیما: شکل لاتینزبان «فاطمه»، رایج در کشورهای غربی و اسلامی. |
فاکهه | فاکهه: میوهدار، پُرثمر؛ در قرآن به معنای اهل بهشت و شادی. |
فالقه | فالقه: شکافنده، جداکننده؛ در قرآن: خداوندی که شب و صبح را جدا میکند. |
فانوس | فانوس: چراغ روشنایی، نماد هدایت، نور و زیبایی شبانه. |
فانید | فانید: نامی ساختگی و لطیف با آهنگ غربیـفارسی؛ معنای خاص ثبتاحوالی ندارد. |
فانیذ | فانیذ: مشابه فانید، با ساختاری شاعرانه و مدرن. |
فایدیم | فایدیم: ساختاری نوآورانه، برگرفته از ترکی یا غربی؛ بدون ریشه دقیق ثبتشده. |
فائزه | فائزه: پیروز، موفق، رستگار؛ زنی سربلند. |
فایضه(فائضه) | فائضه (فایضه): بهرهمند، دارنده نعمت، سرازیر از رحمت. |
فائقه | فائقه: برتر، غالب، زن پیروز و برترییافته. |
فتانه | فتانه: فریبنده، جذاب، زن دلربا. |
فجر | فجر: سپیدهدم، طلوع، آغاز روشنایی؛ در قرآن نماد روشنی و امید. |
فخرالزمان | فخرالزمان: افتخار دوران، بانوی ارزشمند زمانه. |
فخرجهان | فخرجهان: افتخار جهان، زنی درخشان و بزرگمنزلت. |
فخری | فخری: زنی موجب فخر و سربلندی. |
فخریه | فخریه: شکلی مؤنث و لطیفتر از «فخری». |
فخیمه | فخیمه: با عظمت، سنگین، دارای وقار و شأن. |
فدک | فدک: نام منطقهای که حضرت زهرا (س) در اختیار داشت؛ نماد حقخواهی و پاکی. |
فرا | فرا: وسیع، گسترده، بانوی پرگستر و روشندل. |
فراته | فراته: برگرفته از نام رود فرات؛ لطیف، جاری، زاینده. |
فراتین | فراتین: شکل لطیفتر فرات، نماد لطافت و جریان نرم. |
فرانه | فرانه: والا، باشکوه؛ مؤنث فرّانه، پُر فروغ. |
فرچهر | فرچهر: دارای چهرهی فرّدار و باشکوه، درخشانرو. |
فرح | فرح: شادی، نشاط، خوشی. |
فرح گل | فرحگل: گل شادی، زنی لطیف و شاداب. |
فرح انگیز | فرحانگیز: شادیآفرین، الهامبخش نشاط. |
فرحانه | فرحانه: شاد و سرزنده، زنی خوشطبع. |
فرحبخش | فرحبخش: بخشندهی شادی، زنی دلنشین. |
فرحت | فرحت: شادمانی، سرور، خوشحالی. |
فرحدخت | فرحدخت: دختر شاد، دختر فرحگستر. |
فرحروز | فرحروز: روز شادی، زنی روشنگر و خوشحال. |
فرحزاد | فرحزاد: زادهی شادی، شادکام و لطیف. |
فرحسا | فرحسا: مانند شادی، زنی بشاش و باطراوت. |
فرح سیما | فرحسیما: چهرهی شاد، سیمای بشاش و روشن. |
فرح ناز | فرحناز: نازنین و شاد، دختی دلنشین. |
فرحنسا | فرحنسا: بانویی اهل شادی و طراوت. |
فرحنوش | فرحنوش: نوش شادی، زنی کامروا و پرنشاط. |
فرخ | فرخ: خوشبخت، فرخنده، نیکروز. |
فرخ بخت | فرخبخت: زنی خوشبخت، سعادتمند. |
فرخ چهر | فرخچهر: چهرهی فرخنده، زیبا و روشن. |
فرخرو | فرخرو: زن نیکرو و بشاش. |
فرخ لقا | فرخلقا: دارای گفتار و چهرهی نیکو. |
فرخ مهر | فرخمهر: مهر نیک، دوستداشتنی و خوشاقبال. |
فرخناز | فرخناز: نازنینِ خوشبخت، زنی عزیز و شادکام. |
فرخنده | فرخنده: مبارک، خوشیمن، بانوی بختیار. |
فرخنده چهر | فرخندهچهر: چهرهی مبارک و روشن. |
فردخت | فردخت: دختر یگانه، زن اصیل و ویژه. |
فردوس | فردوس: بهشت، بالاترین درجه در بهشت؛ نامی قرآنی. |
فردیس | فردیس: گلزار، بهشت زمینی؛ باغ بهشتی. |
فردیس چهر | فردیسچهر: چهرهای بهشتی و دلربا. |
فردیس مهر | فردیسمهر: مهر بهشتی، روشن و گرم. |
فرزان دخت | فرزاندخت: دختر فرزانه، خردمند، اهل تدبیر. |
فرزانه | فرزانه: عاقل، دانا، اهل حکمت. |
فرسا | فرسا: آرام، ساکن؛ گاه نماد وقار. |
فرستو | فرستو: برگرفته از نام زنانهٔ ایرانی–میترایی، زنی آرام و رازآلود. |
فرسیما | فرسیما: چهرهزیبا، زن با سیمای روشن و ملیح. |
فرشته | فرشته: موجودی آسمانی، نماد پاکی، مهر و عصمت. |
فرشیده | فرشیده: درخشان، نورانی، زن نورافشان. |
فرصت | فرصت: زمان مساعد، مجال، زنی بهرهمند از لحظهها. |
فرگل | فرگل: گل شادی، زن لطیف و زیبا. |
فرناز | فرناز: نازنده و شاد؛ زنی محبوب و فرّدار. |
فرنگار | فرنگار: نقش ایرانی، طرح اصیل؛ زنی سنتدوست. |
فرنگیس | فرنگیس: نام اسطورهای مادر سیاوش؛ زن اصیل و باوقار. |
فرنوش | فرنوش: کامروا، نیکسرشت و اهل شادی. |
فرنوشا | فرنوشا: شکلی لطیف و امروزی از فرنوش. |
فرنیا | فرنیا: زنی نوآور و لطیف، ساختار مدرن. |
فرنیا زهرا | فرنیا زهرا: دختی لطیف و فاطمهوار. |
فرنیان | فرنیان: ترکیبی نو، دارای ساختار لطیف و آهنگین. |
فرنیک | فرنیک: بانوی نیک، خوشذات. |
فرنیکا | فرنیکا: مؤنث لطیفتر از فرنیک، زنی با طبع نیک. |
فروردین | فروردین: ماه اول سال، بهار، طراوت. |
فروز | فروز: روشن، نورانی، زنی تابناک. |
فروزا | فروزا: درخشان، روشنیبخش. |
فروزان | فروزان: شعلهور، نورانی، دختی پرتلالؤ. |
فروزش | فروزش: درخشش، زن نورافشان. |
فروزنده | فروزنده: روشنگر، روشنیبخش، درخشان. |
فروزین | فروزین: درخشان، زن نورانی با ساختار لطیفتر. |
فروغ | فروغ: روشنایی، نور؛ نماد معرفت و روشنگری. |
فروغ بانو | فروغ بانو: بانوی روشنیبخش، زن فرهیخته. |
فروغ اعظم | فروغاعظم: بزرگترین روشنایی، زن والا و آگاه. |
فروه | فروه: فرّه ایزدی، شکوه درونی؛ در اوستا: روان نگهبان. |
فرهت | فرهت: شکوه، وقار، نامی پهلوی برای فر و نور. |
فرهیخته | فرهیخته: دانشمند، فرزانه، زنی اهل فرهنگ. |
فریا | فریا: الهه زیبایی و عشق در اساطیر اسکاندیناوی؛ در فارسی به معنای بانوی باشکوه و دوستداشتنی. |
فریال | فریال: بانوی خوشچهره، نجیب و باشکوه؛ نامی با ریشه عربی و کاربرد در دربار ساسانی. |
فریبا | فریبا: فریبنده، دلربا، زنی که دلها را میرباید. |
فریتا | فریتا: ترکیبی لطیف و مدرن از ریشه «فری»، با معنای شیرینی و زیبایی. |
فری چهر | فریچهر: دارای چهرهای دلفریب و زیبا. |
فری چهره | فریچهره: شکلی مؤنث و ادبی از «فریچهر»، چهرهای فریبنده و مهربان. |
فریحا | فریحا: شاد، بشاش، زنی سرزنده و سرشار از نشاط. |
فریدا | فریدا: صلحطلب، آرامشدهنده؛ در فارسی نو: زن رهاییبخش. |
فریدخت | فریدخت: دختر یگانه، بینظیر و منحصربهفرد. |
فریدل | فریدل: دل یگانه، یا زنی با دلی خاص و متفاوت. |
فریده | فریده: یکتا، بیهمتا، زنی که مشابهی ندارد. |
فریرخ | فریرخ: رخ زیبا، چهرهی دلربا. |
فریرو | فریرو: زن زیبارو، با چهرهای دلنشین. |
فریسا | فریسا: زنی لطیف، دلنشین و فریبنده. |
فریسان | فریسان: ترکیبی مدرن، دختر رها و آزاد. |
فریشا | فریشا: زنی لطیف و خندان، با ساختار آهنگین و مدرن. |
فریما | فریما: زن مهربان و عاشق، مؤنثی از فریبا + ما (بزرگی). |
فریمانه | فریمانه: بهسبک فریما، زنی آرام، لطیف و دوستداشتنی. |
فریماه | فریماه: زیبارو چون ماه، چهرهی درخشان و فریبنده. |
فریماه زهرا | فریماه زهرا: ترکیب زیبایی و طهارت، زنی فاطمهگونه و نورانی. |
فریمهر | فریمهر: مهر فریبنده، زنی دوستداشتنی و گرمرفتار. |
فرین | فرین: لطیف، دلفریب، نامی اصیل فارسی با ریشهای کهن. |
فرینا | فرینا: شکل مؤنث و شاعرانهتر فرین؛ زن لطیف و فریبنده. |
فرینار | فرینار: زنی لطیف با درون آتشین؛ ترکیب فرین + نار. |
فریناز | فریناز: نازنین و فریبنده، محبوب و باشکوه. |
فرینام | فرینام: زنی با نام نیک، فریبنده و اصیل. |
فرینو | فرینو: ساختاری نو و ملایم از فرین؛ مدرن و لطیف. |
فرینوش | فرینوش: نوش جان فرین، زنی آرام و شاد. |
فریوار | فریوار: دارای منش فریبا، زنی با منش دلربا. |
فریوش | فریوش: فروزان و روشن، دختی همچون شعله. |
فریهام | فریهام: دخت آرام و اصیل؛ ترکیبی تازه و شاعرانه. |
فصیحه | فصیحه: فصیح، خوشزبان، زن سخنور و خوشبیان. |
فضه | فضه: نقره؛ نام کنیز باوفای حضرت زهرا (س). |
فضیلت | فضیلت: برتری، شایستگی، زنی فرهیخته و شریف. |
فضیله | فضیله: دارای فضیلت، مؤنث فضیل؛ زن باکمالات. |
فقیهه | فقیهه: زنی فقیه، آگاه به دین و احکام شرعی. |
فوزیه | فوزیه: پیروز، رستگار، زن کامیاب. |
فوژان | فوژان: صدای گسترده و بلند؛ طنین خوشنوا. |
فهامه | فهامه: بسیار فهمیده، دارای درک بالا و تیزهوش. |
فهمیده | فهمیده: دانا، بافهم، زن عاقل و نکتهسنج. |
فهیمه | فهیمه: فهمیده، باهوش، مؤنث «فهیم». |
فیروزه | فیروزه: سنگ قیمتی سبزآبی، نماد خوشیمنی، مهر، و زیبایی. |
قاصدک | قاصدک: گل کوچک سفید و سبک، نماد پیامآوری، خبررسانی و لطافت. |
قانته | قانته: زنی خاشع، عبادتکننده و آرام؛ برگرفته از «قانت» در قرآن. |
قدسی | قدسی: منسوب به قدس، پاک و مقدس؛ زنی آسمانیمنش. |
قدسیه | قدسیه: زن پاکنهاد، مقدس و باطنی نورانی. |
قدیره | قدیره: توانمند، نیرومند، زن دارای اقتدار درونی. |
قدیسه | قدیسه: زن بسیار پاک و مقدس؛ همردیف با واژهی «Saint». |
قرةالعین | قرةالعین: نور چشم، مایه آرامش دل؛ لقبی برای عزیزترین فرد خانواده. |
قصه | قصه: داستان، روایت؛ در نامگذاری نماد زندگی پرماجرا یا شاعرانه. |
قصیده | قصیده: نوعی شعر بلند با ساختار رسمی؛ زنی با بیان فاخر و کلاسیک. |
قمر | قمر: ماه، روشنایی شب، نماد زیبایی و درخشش زنانه. |
قمرالزمان | قمرالزمان: ماه روزگار، زن زیبا و برجسته در زمانه خود. |
قمرسیما | قمرسیما: دارای سیمای ماه، زن با چهرهای درخشان و جذاب. |
کاتوزا | کاتوزا: نامی باستانی ایرانی، منسوب به اشرافزادگان ماد؛ زنی نجیب و اصیل. |
کادوسا | کادوسا: برگرفته از «کادوسیان»؛ قوم ایرانی ساکن گیلان با پیشینهی کهن، نماد اصالت. |
کارین | کارین: نامی مدرن و بینالمللی با ریشهی غربی؛ بهمعنای خالص، پاک، یا دوستداشتنی. |
کارینا | کارینا: شکل لطیفتر و مؤنث «کارین»، بهمعنای پاکنهاد، یا در برخی زبانها: عشق. |
کازیوه | کازیوه: نام کردی یا آذری، با معنای روشنایی یا کوه بلند؛ نماد شکوه و استواری. |
کاشانه | کاشانه: خانه، مأمن، پناهگاه؛ زن اهل آرامش، وفا و خانوادهدوست. |
کاظمه | کاظمه: زنی که خشم خود را فرو میبرد، بردبار؛ لقبی برای زنان اهل حلم. |
کاکوتی | کاکوتی: گیاهی خوشعطر و دارویی از تیره نعنا؛ نماد لطافت طبیعت و زیبایی بومی. |
کامدخت | کامدخت: دختر کامیاب، دختر کامروا و موفق. |
کامله | کامله: کامل، تمامعیار؛ زن صاحب کمال و رشدیافته. |
کاملیا | کاملیا: نام گلی لطیف و زیبا، در فارسی نماد ظرافت و زنانهگی. |
کامناز | کامناز: زن کامیافته و نازنین؛ ترکیب کامیابی و محبوبیت. |
کامیشا | کامیشا: دختی سرشار از نرمی، زیبایی و شکوه؛ ساختار امروزی و لطیف. |
کامینه | کامینه: بانویی آرام، کامیاب و خوشنهاد؛ ساختاری شاعرانه. |
کاناز | کاناز: دختر ناز، ترکیبی لطیف با معنای دخت محبوب. |
کانی | کانی: چشمه، منبع آب، در زبان کردی؛ نماد زایش، تازگی و زندگی. |
کانیا | کانیا: سرزمین مقدس، یا در سانسکریت: زیبا و آرام؛ در فارسی: لطیف و نو. |
کانیاو | کانیاو: شکلی توسعهیافته از کانیا؛ ساختاری کردی یا ترکی برای تاکید بر زیبایی و وقار. |
کبری | کبری: بزرگ، ارجمند، بلندمرتبه؛ لقب زنان فرهیخته در فرهنگ اسلامی. |
کتانه | کتانه: گیاه کتان، ظریف و لطیف؛ نماد خلوص و پاکی طبیعی. |
کتایون | کتایون: نام همسر گشتاسب در شاهنامه؛ زنی خردمند، ایرانینژاد و باوقار. |
کتیبه | کتیبه: نوشتهی باستانی، سنگنوشته یا حکشده؛ نماد تاریخ، فرهنگ و ماندگاری. |
کرانه | کرانه: کناره، مرز؛ در نامگذاری، نماد وسعت، آزادی و خیالپردازی. |
کردیا | کردیا: دختر کرد، بانوی آزاده و دلیر با ریشهای قومی و ایرانی. |
کریمه | کریمه: بخشنده، بزرگوار، زن بلندهمت؛ لقب حضرت معصومه (س). |
کژال | کژال: آهو، نام کردی برای آهو یا دختر زیبا و تیزبین. |
کعبه | کعبه: خانه خدا، نماد طهارت، تقدس و مرکز بندگی. |
کلاله | کلاله: بخشی از گل که گردهافشانی روی آن انجام میگیرد؛ نماد زایش و شکوفایی. |
کلثوم | کلثوم: زنی فربهگونه، خوشسیما و محترم؛ نامی اصیل عربی، خواهر حضرت فاطمه (س). |
کمند | کمند: طناب بلند، نماد گیرایی، چالاکی و زیبایی؛ در ادب فارسی، استعاره از گیسو. |
کوثر | کوثر: خیر فراوان، نهر بهشتی؛ سورهای در قرآن؛ لقب حضرت فاطمه (س). |
کوثرالزهرا | کوثرالزهرا: ترکیب معنوی از کوثر و زهرا؛ نماد طهارت و خیر بیپایان فاطمی. |
کوشادخت | کوشادخت: دختر کوشا، پرتلاش و با اراده. |
کوکب | کوکب: ستاره، درخشان، زن پرنور و برجسته. |
کوکبدخت | کوکبدخت: دختر درخشان، دارای چهرهای نورانی و بلندمقام. |
کهربا | کهربا: صمغ طبیعی الکتریسیتهدار، نیمهشفاف و ارزشمند؛ نماد جذابیت و گیرایی. |
کیاچهر | کیاچهر: چهرهای شاهانه، بانویی با وقار سلطنتی. |
کیادخت | کیادخت: دختر بزرگزادگان، زنی از تبار والامقام و شاهنژاد. |
کیارا | کیارا: روشن، درخشان، در زبان لاتین: بانوی نورانی و خالص. |
کیارخ | کیارخ: چهرهی بلندمرتبه، زنی با وقار و اصالت. |
کیازر | کیازر: زر پادشاهی، طلای اصیل؛ بانوی ارزشمند و نادر. |
کیانا | کیانا: سرشت سلطنتی، ذات شاهانه؛ بانویی اصیل و نجیب. |
کیانا زهرا | کیانا زهرا: بانویی با سرشت بلند در طهارت زهراگونه. |
کیاناز | کیاناز: نازنینزادهی خاندان اصیل، باوقار و محبوب. |
کیاندخت | کیاندخت: دختر بااصل و نژاده، وابسته به سلسله کیانی. |
کیانرخ | کیانرخ: چهرهی شاهانه، زنی باشکوه و بلندمرتبه. |
کیانه | کیانه: وابسته به کیان، اساس هستی و اصالت ایرانی. |
کیژان | کیژان: زن اصیل و فهیم در زبان کردی؛ بانوی آراسته و متین. |
کیلان | کیلان: نام محلی در ایران، همچنین به معنی درخت مقاوم؛ زن بااستقامت. |
کیمیا | کیمیا: مادهای جادویی برای تبدیل فلزات به طلا؛ در ادبیات، نماد ارزش و نایابی. |
کیمیازهرا | کیمیا زهرا: طهارت نایاب و وجودی ارزشمند از نسل زهرا. |
کیناز | کیناز: دختر ناز، خوشچهره و دوستداشتنی. |
کیواندخت | کیواندخت: دختر کیوان (سیاره بلندمرتبه)؛ بانویی باشکوه و آسمانی. |
کیوانه | کیوانه: وابسته به کیوان، زنی با روح بلند و درخشان. |
کیهانرخ | کیهانرخ: چهرهای جهانی، زن با سیمای وسیع و جهانی. |
کیهانه | کیهانه: وابسته به کیهان، زن جهانی، بیکران و ژرفاندیش. |
كایرا | کایرا: بانوی نجیب و دوستداشتنی؛ در برخی منابع لاتین: پاکسرشت و روشندل. |
گرامی | گرامی: عزیز، محترم، زنی ارجمند و دوستداشتنی. |
گرامیدخت | گرامیدخت: دختر عزیز و گرامی، دختی مورد احترام. |
گراناز | گراناز: بسیار نازنین، زنی با زیبایی باشکوه و دلنشین. |
گرانمهر | گرانمهر: زنی پرمهر و ارزشمند، دارنده محبتی گرانبها. |
گرانناز | گرانناز: نازنین بسیار عزیز؛ ترکیب ناز و شکوه. |
گردآفرید | گردآفرید: نام دختر گیو در شاهنامه، زن دلیر و جنگاور ایرانی. |
گردآفرین | گردآفرین: آفریننده شکوه، بانویی فرهمند و نیرومند. |
گردیه | گردیه: از شخصیتهای تاریخی ساسانی؛ بانویی فرهیخته و مؤثر در سیاست. |
گزینه | گزینه: انتخابشده، برگزیده؛ زنی متفاوت و خاص. |
گشبین | گشبین: کسی که روشنی شب را میبیند؛ زن بینا و روشنبین. |
گشتا | گشتا: نامی پهلوی، بهمعنای گسترده، بلندمرتبه و شریف. |
گشین | گشین: درخشان، تابان، روشنیبخش؛ زن نورانی و چشمگیر. |
گل تکین | گلتکین: گل باارزش، گل نایاب و بیبدیل. |
گل ثنا | گل ثنا: گلی ستوده و تحسینشده، زنی خوشخلق و مهربان. |
گلاب | گلاب: عصاره گل سرخ، عطرافشان، نماد لطافت و طراوت زنانه. |
گلابتون | گلابتون: نخ زری و طلایی برای تزیین لباس؛ نماد زیبایی و درخشش سنتی. |
گلارا | گلارا: آراسته به گل، زیبا، گلآرای. |
گلاره | گلاره: چشمان درخشان، چشمهایی چون گل؛ زنی خیرهکننده. |
گلاریس | گلاریس: زن لطیف، روشن و آراسته به گل؛ ساختار امروزی و شاعرانه. |
گلارین | گلارین: زنی لطیف و دلنشین، گلگون و خوشنام. |
گل افروز | گلافروز: گل درخشان، روشنکننده چون گل. |
گل افزا | گلافزا: شکوفاکننده گلها، زن زاینده و پربار. |
گل افشان | گلافشان: افشانندهی گل، زن بخشنده و لطیف. |
گلاله | گلاله: گل لطیف، شکل کردی یا ترکی از گل + آلا. |
گلان | گلان: جمع گل، زن پُرگل و سرشار از لطافت. |
گلاندخت | گلاندخت: دختر گُل، دختی لطیف، گلچهره و زیبا. |
گلانه | گلانه: شکوفهگون، همچون غنچهی بازشده. |
گلاویژ | گلاویژ: ستاره شامگاهی در زبان کردی؛ نماد امید و روشنی شب. |
گلایل(گلایول) | گلایل (گلایول): گلی با ساقه بلند و گلهای متقارن؛ نماد استواری و لطافت. |
گل آذین | گلآذین: آذینشده با گل، زنی آرایشیافته با لطافت. |
گل آرا | گلآرا: آراسته به گل، زنی زیبا و شاداب. |
گل آسا | گلآسا: مانند گل، گلگون، زنی لطیفنهاد. |
گل آنا | گلآنا: مادر گلها، زنی با مهر و لطافت فراوان. |
گل آور | گلآور: آورنده گل، زنی باطراوت و زیباییبخش. |
گل آویز | گلآویز: آویخته به گل، زنی آراسته و چشمنواز. |
گل آئین | گلآئین: دارای رسم و آداب گلی، زنی آراسته و آیینی. |
گلبار | گلبار: باران گل، زنی لطیف و پربرکت همچون بارش گلها. |
گلباران | گلباران: پوشیدهشده با گل، زنی محبوب و محبوبداشتنی. |
گلبام | گلبام: بام پوشیده از گل، بانویی خوشطبع و چشمنواز. |
گلبان | گلبان: نگهبان گلها، زنی مراقب و مهرپرور. |
گلبانگ | گلبانگ: بانگ گل، صدای لطیف و خوشآهنگ؛ نماد نغمهی طبیعی. |
گلبخت | گلبخت: گلروز، زنی خوشبخت و زیبارو. |
گلبخش | گلبخش: بخشندهی گل، زنی سخاوتمند و دلانگیز. |
گلبر | گلبر: گلآورنده، لطیف و دوستداشتنی؛ شکوفهگون. |
گلبرگ | گلبرگ: بخش ظریف گل، زنی لطیفمزاج و حساس. |
گلبن | گلبن: درخت گل، ریشهدار و لطیف، زنی باطراوت و استوار. |
گلبو | گلبو: بوی گل، زن خوشبو و دلپذیر. |
گلبوته | گلبوته: بوتهی گل، زنی رشدیافته و شکوفا. |
گلبوی | گلبوی: خوشعطر چون گل، زن معطر و دلنواز. |
گلبهار | گلبهار: بهار گلها، دختی لطیف و پر از زندگی. |
گلبهاره | گلبهاره: همان گلبهار، با ساختار لطیفتر و امروزیتر. |
گلبید | گلبید: لطیف و نازک چون شکوفهی بید؛ زنی سبکدل و آرام. |
گلبیز | گلبیز: افشاننده گل، زنی نشاطبخش و خندان. |
گلبین | گلبین: ناظر گلها، زن زیباییشناس و لطیف. |
گلپاره | گلپاره: تکهگل، زنی شیرین و لطیف. |
گلپاک | گلپاک: گل پاک، زنی بیآلایش و معصوم. |
گلپر | گلپر: گیاه معطر دارویی، زنی معطر، مفید و بومی. |
گلپری | گلپری: پری گلها، زنی پریچهره و زیبا. |
گلپسند | گلپسند: خوشپسند همچون گل، بانویی دلپذیر. |
گلپونه | گلپونه: گیاه معطر و دارویی، زنی لطیف و آرامبخش. |
گلپیرا | گلپیرا: زن پیرایندهی گل، بانویی آراسته و زیبا. |
گلپیکر | گلپیکر: دارای پیکری چون گل، زنی زیبا و لطیفاندام. |
گلتابان | گلتابان: گل درخشان، زنی روشنچهره و دلفروز. |
گلجو | گلجو: جوی گل، نماد طراوت و جاری بودن. |
گلجهان | گلجهان: گلِ جهان، زنی بیهمتا و جهانی. |
گلچمن | گلچمن: چمنزار گلی، زنی آراسته به لطافت طبیعت. |
گلچهر | گلچهر: چهرهی گل، دختی زیبا و با سیمای لطیف. |
گلچهره | گلچهره: زن خوشچهره و لطیف، بهزیبایی گل. |
گلچین | گلچین: انتخابشده از گلها، زنی برگزیده و خاص. |
گلخند | گلخند: خندهی گلی، لبخند لطیف و دلربا. |
گلخندان | گلخندان: زن همیشهخندان، لطیف و دلنشین. |
گلخنده | گلخنده: لبخند دلفریب، لطیف و مهرآلود. |
گلخواه | گلخواه: دوستدار گل، زنی زیباشناس و عاشق زیبایی. |
گلدار | گلدار: آراسته به گل، زنی خوشلباس و لطیف. |
گلدامن | گلدامن: دامن گلدوزیشده، نماد وقار و لطافت زنانه. |
گلدانه | گلدانه: زنی گُلان، دختی آراسته و زیبا. |
گلدخت | گلدخت: دختر گُلان، بانویی با چهرهی لطیف. |
گلدشت | گلدشت: دشت پرگل، زنی گستردهدل و باطراوت. |
گلدوست | گلدوست: دوستدار گل، زنی مهرورز و آرامدل. |
گلدوش | گلدوش: بوی گل، نماد لطافت و عطر طبیعی. |
گلدیس | گلدیس: ترکیب گل + دیس (مانند)؛ زنی گُلونهاد و باوقار. |
گلراز | گلراز: گل پرراز، زنی رمزآلود و زیبا. |
گلرام | گلرام: گل آرام، بانویی با طبع ملایم و دلنشین. |
گلربا | گلربا: رباینده دلها چون گل؛ زنی جذاب و دلفریب. |
گلرخ | گلرخ: چهرهگل، زن گلرو و دلنواز. |
گلرخسار | گلرخسار: دارای گونههای گلگون، زن لطیف و دلنشین. |
گلرخشان | گلرخشان: چهرهگلگونِ درخشان، زنی نورانی و چشمگیر. |
گلرنگ | گلرنگ: رنگ گلها، زنی شاد و متنوع. |
گلرو | گلرو: گلرخ، زنی زیبا و شادرو. |
گلریز | گلریز: افشاننده گل، زنی بخشنده و لطیف. |
گلریزان | گلریزان: مراسم گلریزی؛ زنی لطیف، سنتگرا و مهربان. |
گلزاد | گلزاد: زادهی گل، نماد لطافت و طراوت وجودی. |
گلزار | گلزار: باغ گل، زن پُرطراوت و دلنواز. |
گلزر | گلزر: زرین همچون گل؛ زنی باارزش و زیبا. |
گلزری | گلزری: گلمانند و زرین، زن باوقار و لطیف. |
گلسا | گلسا: آراسته به گل، دختی با لطافت طبیعی. |
گلسار | گلسار: پوشیده از گل، زنی لطیفرفتار و خوشطبع. |
گلسان | گلسان: گلمانند، زیبا و خوشبو. |
گلسانا | گلسانا: زنی آراسته به گلهای بهاری، لطیف و بانشاط. |
گلستان | گلستان: باغ گل، زنی پربرکت، پرطراوت و فرهیخته. |
گلستانه | گلستانه: منسوب به گلستان، زن طبیعتدوست و شاعرانه. |
گلسرخ | گلسرخ: گل سرخ، نماد عشق، لطافت و شور. |
گلسفید | گلسفید: گل سفید، زن پاکسرشت و نجیب. |
گلسمین | گلسمین: شکلی نادر از «یاسمن»، گل سفید و خوشبو. |
گلسور | گلسور: شکلی ترکی یا کردی از گل سرخ، زنی لطیف و پرشور. |
گلسوری | گلسوری: گلمانند، بومی، زنی لطیفنهاد. |
گلسیما | گلسیما: چهرهای گلگون، زنی زیباروی. |
گلشا | گلشا: شکوفا، در حال شکفتن؛ بانویی با طراوت، رو به رشد. |
گلشاد | گلشاد: گلِ شاد، زنی شاد، لطیف و دلنشین. |
گلشکر | گلشکر: گلهای شیرین، زن شیرینطبع و دوستداشتنی. |
گلشن | گلشن: بوستان، باغ گل؛ زن طبیعتدوست و دلانگیز. |
گلشید | گلشید: آفتاب گلها، زنی درخشان، گرم و روشن. |
گلصبا | گلصبا: نسیم گل، زن لطیف و آرام. |
گلطلا | گلطلا: گلِ طلایی، زنی زیبا و گرانقدر. |
گلعذار | گلعذار: گلچهره، زن لطیفرو و دلربا. |
گلغنچه | گلغنچه: غنچهی گل، نماد لطافت نوظهور و زیبایی. |
گلفام | گلفام: به رنگ گل، زنی رنگین و خوشچهره. |
گلفر | گلفر: لطیف و گلگون، زنی نرمخو و مهربان. |
گلفروغ | گلفروغ: روشن همچون گل، زن نورانی و پربرکت. |
گلفشان | گلفشان: افشانندهی گل، زنی نشاطآور و لطیف. |
گلگون | گلگون: به رنگ گل، زن شاد، گرمرفتار و جذاب. |
گلگونه | گلگونه: گونههای گلگون، زن لطیف و دلنشین. |
گلگیتی | گلگیتی: جهانگلی، زنی که همچون گل در جهان میدرخشد. |
گلگیس | گلگیس: گیسوان گلگون، زن زیبا و افسونگر. |
گلگیسو | گلگیسو: زنی با گیسوانی خوشحالت، نرم و دلربا. |
گلمان | گلمان: بانوی گلگون، زنی زیبا، خوشسیما و باوقار. |
گلمر | گلمر: گلی از جنس مرمر؛ زیبا، دلنواز و استوار. |
گلمو | گلمو: زنی لطیف و بومینهاد، با ریشه در فرهنگ محلی. |
گلمهر | گلمهر: مهر گل، بانویی مهربان، خوشرفتار و دلنشین. |
گلمیس | گلمیس: گلی لطیف، زنی زیبا و لطیفنهاد با ساختاری مدرن. |
گلمینو | گلمینو: شکلی نوین از «مینو» همراه با لطافت گل؛ زن با طبع لطیف و بهشتی. |
گلنار | گلنار: گل انار، سرخ و دلربا؛ زنی آتشین و دلنواز. |
گلناری | گلناری: منسوب به گل انار، دختی زیبا با رنگ و بوی خاص. |
گلناز | گلناز: گلِ نازنین، زنی عزیز، لطیف و خواستنی. |
گلنام | گلنام: دارای نام نیک همچون گل، زن خوشنام و محترم. |
گلنرگس | گلنرگس: نرگس گلگون، زنی زیبا و پرعطوفت. |
گلنسا | گلنسا: گلِ نَسا، دختی لطیف، لطیفرو و شیرین. |
گلنسیم | گلنسیم: نسیم گلی، زنی خوشبو و خوشرفتار. |
گلنوش | گلنوش: نوش گل، زن شاد، خوشطبع و لطیف. |
گلنوشا | گلنوشا: ساختار لطیفتر و شاعرانهتر از گلنوش؛ زن دلنواز. |
گلوار | گلوار: جاری از گل، زن نرمخو و لطیف. |
گلور | گلور: گل نورانی، زنی درخشان و روشننهاد. |
گلوریا | گلوریا: شکوه، عظمت، برگرفته از واژهٔ لاتین «gloria». |
گلوش | گلوش: گل نرم، زن خوشطبع و با روحیهی لطیف. |
گلی | گلی: شبیه گل، زنی لطیف، زیبا و پر از طراوت. |
گلیا | گلیا: شکلی لطیف از گل؛ دختی چشمنواز و باوقار. |
گلیاد | گلیاد: ترکیب گل و یاد، زن ماندگار در خاطر. |
گلیار | گلیار: گلدوست، یا گلرفتار؛ دختی خوشطبع و لطیف. |
گلیاس | گلیاس: گل یاس، زن خوشبو، نجیب و آرام. |
گلیتا | گلیتا: ساختاری مدرن از گل + «تا»؛ لطیف و امروزی. |
گلیدخت | گلیدخت: دختر گل، لطیفنهاد و زیبارو. |
گلیرخ | گلیرخ: رخ گلگون، چهرهی دلنشین. |
گلین | گلین: پوشیدهشده از گل، زنی باوقار و آراسته. |
گلینا | گلینا: گلگونه، لطیف، ساختار نو. |
گلینوش | گلینوش: نوش گل، زنی شیرین و لطیف. |
گلینه | گلینه: ساختاری ترکیبی و لطیف از گل، با ریشه محلی یا کردی. |
گندم | گندم: نماد برکت، رشد و زنانگی؛ زنی پرثمر و دلنشین. |
گوارا | گوارا: خوش، دلچسب، زن مطلوب و گوارا در رفتار و گفتار. |
گوزل | گوزل: زیبا، دلنشین؛ واژه ترکی برای زن زیبارو. |
گولن | گولن: شکوفهکرده، پرگل؛ در ترکی: گلریزان، زن لطیفرفتار. |
گونای | گونای: ماه روز، ترکیب ماه و روز در زبان ترکی؛ زن با چهرهی درخشان. |
گوهر | گوهر: جواهر، زن باارزش، نجیب و کمیاب. |
گوهرافشان | گوهرافشان: افشاننده گوهر، زن سخاوتمند و پربرکت. |
گوهرالشریعه | گوهرالشریعه: زینت و گوهر دین؛ زنی دیندار و پاکسرشت. |
گوهردخت | گوهردخت: دختر گوهری، بانویی ارزشمند و کمیاب. |
گوهرشاد | گوهرشاد: زن شاد و درخشان مانند گوهر؛ همسر شاهرخ تیموری و بانی مسجد گوهرشاد. |
گوهرناز | گوهرناز: زن نازنین و باارزش؛ زنی گرانبها و دلفریب. |
گویچک | گویچک: در ترکی، بهمعنای دخت کوچولو، عزیز، بانوی خردسال و نازنین. |
گهر | گهر: جوهره، اصل، زن اصیل و نجیب. |
گهربار | گهربار: پُر از گوهر، زن گرانبها و ارزشمند. |
گهرناز | گهرناز: زن نازنین و پُرگوهر، ترکیبی از زیبایی و ارزش. |
گیتا | گیتا: جهان، آفرینش؛ زنی گستردهدل، دانا و جهاندیده. |
گیتانوش | گیتانوش: نوش جان گیتی، زنی پرانرژی و حیاتبخش. |
گیتی | گیتی: دنیا، جهان، نماد گستردگی و شکوفایی. |
گیتیافروز | گیتیافروز: روشنیبخش جهان، زنی تاثیرگذار و روشندل. |
گیتیدخت | گیتیدخت: دختر دنیا، زنی پر از تجربه و ژرفاندیش. |
گیتیفروغ | گیتیفروغ: فروغ جهانی، زن درخشان و الهامبخش. |
گیتیناز | گیتیناز: ناز جهان، زن دلربا و محبوب در نگاه همگان. |
گیرا | گیرا: جذاب، دلربا، بانویی با گیرایی خاص و نفوذ کلام. |
گیسا | گیسا: گیسو، موهای بلند و زیبا؛ نماد زنانگی و ظرافت. |
گیسو | گیسو: موی بلند، استعارهای برای زیبایی و نرمی در ادبیات فارسی. |
گیشا | گیشا: نام محلهای در تهران؛ همچنین نماد دختر مدرن، مستقل و شهری. |
گیلا | گیلا: گلگون و لطیف؛ شکلی تازه با ریشهی گلی و آرام. |
گیلار | گیلار: در زبان گیلکی: زیبا؛ دختر دلنشین و خوشسیما. |
گیلان | گیلان: منسوب به استان گیلان؛ نماد طبیعتدوستی، طراوت و سرسبزی. |
گیلانا | گیلانا: دختر گیلان، یا شکلی لطیف از نام محلی. |
گیلدا | گیلدا: نامی مدرن، بهمعنای زنی باوقار و درخشان؛ در برخی منابع غربی: فریبنده و اصیل. |
گیلماه | گیلماه: ترکیب «گیل» (قوم گیلک، شمال ایران) + «ماه»؛ یعنی «ماهِ گیلان»، نمادی از زیبایی، نجابت و اصالت زنان گیلانی. |
گیلناز | گیلناز: ترکیب «گیل» + «ناز»؛ یعنی «نازنینِ گیلک»، دختری لطیف، نازپرورده، شیرینخو و اصیل. |
گیلهوا | گیلهوا: ترکیب «گیل» + «هوا» (در گویش محلی بهمعنای نسیم یا طراوت)؛ یعنی «نسیم شمال»، زنی لطیفخو، معطر، آرامبخش و ریشهدار. |
گیوا | گیوا: نامی فارسی با ریشهای لطیف و خوشآوا؛ نماد زنان آرام، نیکرفتار، روشندل و دلنواز. |
لاچین | لاچین: نام پرندهای شکاری در زبان ترکی؛ نماد قدرت، استقلال و چالاکی. |
لادن | لادن: نام گلی زردرنگ، لطیف و مقاوم؛ زنی طبیعتدوست، باطراوت و آرام. |
لاریسا | لاریسا: نامی با ریشه یونانی، بهمعنای شاد و باوقار؛ نماد لطافت و زیبایی کلاسیک. |
لاله | لاله: گل مشهور به رنگ سرخ یا زرد، نماد عشق و لطافت در ادب فارسی. |
لاله دخت | لالهدخت: دختری لطیف و زیبا مانند گل لاله. |
لاله رخ | لالهرخ: زن زیبارو با گونههایی به رنگ لاله؛ محبوب و خجسته. |
لاله رو | لالهرو: چهرهسرخ و زیبا، زنی شاداب و باطراوت. |
لاله زار | لالهزار: گلستانی از لالهها، زن دلنواز و لطیف. |
لاله سار | لالهسار: جایی پر از لاله، زنی لطیفنهاد و شاعرانه. |
لاله سان | لالهسان: ترکیب «لاله» (گلی لطیف، باشکوه و نماد نجابت) + «سان» (پسوند تشبیهی در فارسی بهمعنای مانند، شبیه)؛ بهمعنای «مانند لاله» یا «لالهگون». |
لاله گون | لالهگون: به رنگ لاله، چهرهسرخ و پرشور. |
لالهوش | لالههوش: هوشمند و زیبا همچون لاله، زنی دلربا. |
لامعه | لامعه: درخشان، روشن، زن نورانی و هوشمند. |
لاون | لاوَن: آرام، گرم، زن آرامشبخش و دلنشین (در برخی گویشهای غرب ایران). |
لاوین | لاوین: نام کردی، بهمعنای نوازش، لطافت و مهربانی. |
لبابه | لبابه: زنی ناب، پاکسرشت و اصیل. |
لبانه | لبانه: زن مهربان و نیکنهاد؛ شکلی لطیفتر از لبابه. |
لبخند | لبخند: شادی چهره، زن خوشاخلاق و آرامبخش. |
لبنا | لبنا: درخت کندر؛ در عربی، زن شفاف، نرمخو و پرعطر. |
لطافت | لطافت: نرمی، ظرافت، نماد زنانگی و روح لطیف. |
لطیف | لطیف: لطیفنهاد، زنی با طبع نرم و مهربان. |
لطیفه | لطیفه: نکتهگو، ظریف، خوشکلام و بذلهگو. |
لعبا | لعبا: دختر، عروسک؛ نماد زیبایی کودکانه و لطافت. |
لعبت | لعبت: زن زیبا، خوشسیما، دختری دلربا و خواستنی. |
لعیا | لعیا: زنی شریف و آرام، با ریشه در عرفان اسلامی و نامهای اصیل عربی. |
لقا | لقا: دیدار، ملاقات؛ زنی دلپذیر و روشنچهره. |
لمیا | لمیا: لب براق، زن خوشسخن و دلنشین؛ نامی رایج در جهان عرب. |
لمیعه | لمیعه: درخشان، تابان، زنی نورانی و لطیف. |
لنا | لُنا: نور ماه، زنی درخشان، ملایم و زیبا. |
لونا | لونا: الههی ماه در اساطیر رومی؛ زن نورانی، رؤیایی و جذاب. |
لیا | لیا: ملایم، لطیف؛ در عبری: خجسته، در فارسی: زنی دلنشین و نرمخو. |
لیان | لیان: آرامش، لطافت، شیرینی؛ زنی نرمطبع و مهربان. |
لیانا | لیانا: نور زندگی، زنی پرانرژی، پر از مهر و حیات. |
لیدیا | لیدیا: نامی باستانی با ریشهی یونانی، بهمعنای زنی نجیب و سرزمیندار. |
لیزان | لیزان: ترکیبی نوین و لطیف، برگرفته از نامهای غربی با معنای روشن و ظریف. |
لیلا | لیلا: شب، زن زیبارو و پرراز؛ در ادبیات فارسی: نماد معشوق و شور عشقی. |
لیلازکیه | لیلا زکیه: ترکیبی از لیلا (شب) و زکیه (پاک)؛ زن پاکنهاد و رازآلود. |
لیلوفر | لیلوفر: شکل تغییریافتهی «نیلوفر»، زن گلمانند و آرام. |
لیلی | لیلی: نام معشوق مجنون، در ادب فارسی و عربی نماد زیبایی، لطافت و فداکاری. |
لیلیا | لیلیا: شکلی لطیفتر از لیلی، با پسوند مدرن و شاعرانه. |
لیلیان | لیلیان: زن شب، شکلی غربیشده و لطیفتر از لیلی. |
لیلیناز | لیلیناز: نازنین شبچهره، زن زیبای آرام و دلربا. |
لینا | لینا: لطیف، نرم، زن دوستداشتنی و آرامخلق. |
لینه | لینه: نرمخوی، زن صلحطلب و مهربان. |
لیوزا | لیوزا: ساختار نوین با ریشه لاتینـفارسی؛ به معنای روشن، لطیف و شیرین. |
لیوسا | لیوسا: زن ملایم و نجیب؛ شکلی مدرن و خوشآهنگ از اسامی جهانی. |
ماتینا | ماتینا: شکلی مدرن و لطیف، با ریشه در زبانهای اروپایی؛ بهمعنای درخشان یا وابسته به صبح. |
ماجده | ماجده: بزرگوار، شریف، زن ارجمند و باوقار. |
مارال | مارال: آهو، نماد زیبایی، ظرافت و وقار در زبان ترکی. |
مارال گل | مارالگل: گل آهو، ترکیبی شاعرانه برای زن زیبا و نجیب. |
ماری | ماری: شکلی غربی از مریم؛ بهمعنای بانوی پاک و نجیب. |
ماریا | ماریا: شکل لاتین و جهانی «مریم»، زنی پاکسرشت و دلنواز. |
مارین | مارین: دریایی، زنی نرمخو و آرام همچون آب. |
مارینا | مارینا: دریا، زن آرام، روان، باطراوت. |
ماریه | ماریه: شکل عربیـفارسی «مریم»؛ بانویی باطراوت و پاک. |
ماگنولیا | ماگنولیا: نام گل زیبا و بزرگ سفید؛ زن باشکوه و متمایز. |
مالیا | مالیا: شکل غربیـمدرن با ریشه عبری یا فرانسوی، به معنای آرامش یا لطافت. |
مامک | مامک: مادر کوچک، مادر مهربان؛ لقب محبتآمیز زنانه. |
مامکان | مامکان: ساختار ترکیبی بهمعنای جایگاه مادری، زنی مهربان و پرمهر. |
مانا | مانا: ماندگار، جاوید، زن با ثبات و ریشهدار. |
مانادخت | مانادخت: دختر ماندگار، زن اصیل و باپشتوانه. |
مانترا | مانترا: ورد مقدس در آیینهای باستانی؛ زن معنوی و تأثیرگذار. |
مانتره | مانتره: شکلی پارسیگونه از مانترا؛ زن آگاه، ژرفاندیش. |
ماندا | ماندا: آرام، پایدار، زن باطبع ملایم. |
ماندان | ماندان: ماندگار، زن با حضور پایدار و مطمئن. |
ماندانا | ماندانا: مادر کوروش کبیر؛ زن باشکوه، تاریخی و اصیل. |
ماندگار | ماندگار: پایدار، زن با ثبات و اثرگذار در زندگی. |
مانلی | مانلی: محبوب، عزیز؛ نامی شعرگونه و لطیف در زبان فارسی مدرن. |
مانوشاک | مانوشاک: گل بنفشه در ارمنی؛ نماد فروتنی و زیبایی. |
مانیا | مانیا: شور، هیجان؛ زنی پرانرژی، فعال و غیرمتعارف. |
مانیسا | مانیسا: الهامگرفته از شهر مانيسا در ترکیه؛ همچنین نماد لطافت و شکوفایی. |
ماوا | ماوا: پناهگاه، آرامگاه روح؛ زن آرامبخش و پناه دل. |
ماه | ماه: نماد زیبایی، روشنی، زنی درخشان و چشمگیر. |
ماه تی تی | ماهتیتی: دختری زیبا چون ماه؛ نامی شمالیـگیلکی برای زیبایی افسانهای. |
ماه ثمر | ماهثمر: میوهی ماه، زنی بارآور و نورانی. |
ماه ثمین | ماهثمین: ماه گرانبها، زن کمیاب و درخشان. |
ماه زینب | ماهزینب: زینبچهره و درخشان مانند ماه؛ ترکیبی مذهبیـزیباشناختی. |
ماه طلا | ماهطلا: ماه طلایی، زنی باارزش و باشکوه. |
ماه فاطمه | ماهفاطمه: ترکیبی مذهبیـشاعرانه، زنی پاک، نورانی و پرجاذبه. |
ماه لیلی | ماهلیلی: ترکیب لیلی و ماه؛ زن عاشق و دلفریب. |
ماه نو | ماهنو: ماه اول ماه قمری، زن نوآور، بشارتدهنده و پاک. |
ماه نیا | ماهنیا: وابسته به ماه، زنی لطیف و خیالانگیز. |
ماه نیک | ماهنیک: ماه نیکاختر، زنی خوشبخت و باوقار. |
ماها | ماها: جمع ماه؛ زن زیبارو و درخشان. |
ماهانا | |
ماهآذر | ماهآذر: ماه زمستان، زن خونسرد، باشکوه و متین. |
ماهآفرید | ماهآفرید: آفریدهی ماه، زن لطیف و درخشان. |
ماهآفرین | ماهآفرین: ستودهی ماه، زنی تحسینبرانگیز و نورانی. |
ماهبخت | ماهبخت: خوشبخت چون ماه، زن بختیار و درخشان. |
ماهپری | ماهپری: ترکیب ماه و پری؛ زنی زیبا و رؤیایی. |
ماهپسند | ماهپسند: پسندیده از دید ماه، زنی خواستنی و دلنشین. |
ماهپیکر | ماهپیکر: اندام ماهگونه، زن خوشتراش و متین. |
ماهتا | ماهتا: مانند ماه، زن زیبا و نجیب. |
ماهتاب | ماهتاب: تابان همچون ماه؛ زن نورانی و دلفروز. |
ماهتابان | ماهتابان: بسیار تابان، زن باشکوه و تأثیرگذار. |
ماهتیسا | ماهتیسا: ترکیبی از ماه و تیسا (دختر مقدس)؛ زنی نورانی و پاک. |
ماهتینا | ماهتینا: ماه پاک و درخشان؛ دختری رؤیایی. |
ماهجهان | ماهجهان: ماه عالم، زن درخشان و بیمانند. |
ماهچهر | ماهچهر: چهرهمانند ماه، زنی زیبارو و خجسته. |
ماهچهره | ماهچهره: لطیفتر از ماهچهر، زنی با سیمای آسمانی. |
ماهدخت | ماهدخت: دختر ماه، زنی نورانی و دلانگیز. |
ماهده | ماهده: دههی قمری ماه، نماد آغازین درخشش زنانه. |
ماهدیس | ماهدیس: ماهنما، زن با طبع رؤیایی و متین. |
ماهرخ | ماهرخ: رخ ماهگون، زنی زیبا و پرنور. |
ماهرخسار | ماهرخسار: زن با گونههای ماهگونه، خوشرو و آرام. |
ماهرو | ماهرو: ماهچهر، زنی جذاب و درخشان. |
ماهروی | ماهروی: همان ماهرو با تأکید بیشتر بر زیبایی زنانه. |
ماهره | ماهره: رهیافته از ماه، زنی نورانی و هدایتگر. |
ماهریز | ماهریز: باران ماه، لطافت دلانگیز. |
ماهسا | ماهسا: مانند ماه، زن نرمخو و لطیف. |
ماهستی | ماهستی: ماه سرمست، زن جذاب، شاد و دلبر. |
ماهسیما | ماهسیما: چهرهماهی، زنی لطیف و باشکوه. |
ماهشید | ماهشید: درخشان چون ماه؛ زنی پرنور و تأثیرگذار. |
ماهصنم | ماهصنم: ماهگونه و معشوقرو؛ زنی دلبر و شایسته عشق. |
ماهطلعت | ماهطلعت: چهرهی ماه، زن نیکرخ و باشکوه. |
ماه فروز | ماهفروز: فروزان چون ماه؛ زنی نوربخش و روشنیافزا. |
ماه فروغ | ماهفروغ: درخشان، نورانی، زن الهامبخش و پُر فروغ. |
ماهک | ماهک: ماه کوچک، زنی لطیف، شیرین و دلنشین. |
ماهکان | ماهکان: معدن ماه؛ زنی گنجینهدار نور و زیبایی. |
ماه گل | ماهگل: ترکیب گل و ماه، زن رؤیایی و دلفریب. |
ماه منظر | ماهمنظر: کسی که مانند ماه است، زن چشمگیر و دلربا. |
ماه منیر | ماهمنیر: زن نورانی، ماهگون و پُر شکوه. |
ماه ناز | ماهناز: نازنین ماهچهره، زن زیبا و محبوب. |
ماه نسا | ماهنسا: زنی از نژاد ماه، لطیفنهاد و اصیل. |
ماه گار | ماهنگار: نقشبسته از ماه، زنی خیالانگیز و شاعرانه. |
ماه نوش | ماهنوش: نوش ماه، زن زیبا، سرخوش و کامروا. |
ماهنی | نغمه، آواز، ترانه، تصنیف |
ماه نیلا | ماهنیلا: ماه آبی، زنی آرام، رؤیایی و پاک. |
ماهوار | ماهوار: درخشان چون قمر؛ زنی روشنضمیر و دلفروز. |
ماهور | ماهور: گوشهای در موسیقی ایرانی؛ زن موزون، دلنشین و اصیل. |
ماهورا | ماهورا: شکل لطیفتر ماهور، زنی ملایم و آهنگین. |
ماهوش | ماهوش: درخشان مانند ماه، زن دلربا و پرجاذبه. |
ماهوین | ماهوین: ماهمانند، زن درخشان و دلفریب. |
ماهین | ماهین: ماهگون، زن نیکچهره و بلندمرتبه. |
ماهینه | ماهینه: شکلی لطیفتر و مؤنثتر از ماهین. |
مایا | مایا: در سانسکریت بهمعنای نیروی خلقت یا مادر طبیعت؛ در زبانهای غربی بهمعنای پرشکوه، لطیف و رؤیایی. |
مایان | مایان: منسوب به سرزمین مایا یا ترکیب فارسیـمدرن با بار معنایی آرامش و وقار. |
مائده | مائده: سفره آسمانی، نعمت الهی؛ زنی پربرکت و مقدس. |
مائده زینب | مائده زینب: زینبی با برکت آسمانی، دختری نورانی و بخشنده. |
مایسا | مایسا: ترکیبی لطیف از مایا و لیسا؛ زنی زیبا، آرام و مدرن. |
مبارکه | مبارکه: بابرکت، خجسته؛ زنی پرثمر، نیکسیرت و محبوب. |
مبرا | مبرا: پاک و مبرا از آلودگی؛ زنی پاکدامن، شریف و راستگو. |
مبشره | مبشره: بشارتدهنده، مژدهآور؛ زنی خوشقدم و نویدبخش. |
مبینا | مبینا: آشکار، روشنگو؛ زنی صریح، آگاه و حقیقتطلب. |
مبینه | مبینه: زن روشندل، اهل تبیین و روشنگری. |
متانت | متانت: وقار، سنگینی، زنی متین، با وقار و محترم. |
متانه | متانه: شکلی شاعرانهتر از متانت؛ زن وقور و آرام. |
متینا | متینا: ریشه در متین، زنی با وقار، استوار و شایسته. |
متینه | متینه: لطیفتر از متینا؛ زنی با آرامش عمیق و خردمند. |
مجلله | مجلله: بزرگوار، ارجمند؛ زنی باشکوه و محترم. |
مجیرا | مجیرا: پناهدهنده، حمایتگر؛ زنی مهربان و پشتیبان. |
محبت | محبت: مهر، عشق خالص؛ زنی مهربان، صمیمی و عاطفی. |
محبوبه | محبوبه: دوستداشتنی، محبوب دلها؛ زنی شریف و دلربا. |
محترم | محترم: دارای حرمت، باوقار و شریف. |
محتشمه | محتشمه: باوقار، باشکوه، زن متین و شایسته. |
محجوب | محجوب: باحیا، پوشیده، زن خجستهرو و فروتن. |
محجوبه | محجوبه: شکلی لطیف از محجوب؛ زن عفیف، آرام و محترم. |
محدثه | محدثه: روایتگر حدیث، زنی دانا، فهیم و عالمه. |
محدثه زهرا | محدثهزهرا: فاطمهای فهیم و عالمه؛ زنی مذهبی و آگاه. |
محسنه | محسنه: نیکوکار، خیراندیش؛ زن مهربان و فداکار. |
محلا | محلا: زیبا و آراسته؛ زنی خوشمنظر و دلنشین. |
محموده | محموده: ستوده، پسندیده؛ زنی مورد تحسین و احترام. |
محنا | محنا: زینت یافته با حنا، زیبا و سنتی. |
محیا | محیا: زندگی، چهره؛ زنی با روح زنده و رخ زیبا. |
مدحت | مدحت: ستایش، توصیف نیک؛ زن ارزشمند و ستودنی. |
مدیا | مدیا: سرزمین باستانی مادها؛ زنی اصیل، شجاع و ماندگار. |
مدیحه | مدیحه: ستایششده، محترم، زن مورد احترام و تعریف. |
مدیسا | مدیسا: ساختار مدرن و لطیف، دختری هنردوست و آرام. |
مدیسه | مدیسه: شکلی شاعرانه از مدیسا؛ زن رؤیایی و ملایمخو. |
مرال | مرال: آهو، زن زیبا، لطیفرفتار و نجیبمنش. |
مرام | مرام: روش و منش، زن اصیل و با شخصیت استوار. |
مرجان | مرجان: گوهر سرخ، زن باارزش، زیبا و آرام. |
مرجان چهر | مرجانچهر: چهره مرجانگون؛ زن با سیمای خاص و باشکوه. |
مرجان دخت | مرجاندخت: دختر گوهری، زن گرانبها و دلنشین. |
مرجانرخ | مرجانرخ: رخ زیبا مانند مرجان، زن باوقار و درخشان. |
مرجانه | مرجانه: شکلی لطیفتر از مرجان؛ زن لطیف، مهربان و آرام. |
مرحمت | مرحمت: مهربانی، رحمت؛ زنی پناهدهنده و عطوف. |
مرسا | مرسا: دریا، زن آرام، عمیق و صبور. |
مرسده | مرسده: شکلی شاعرانه، زن اهل درک و قدردان. |
مرسین | مرسین: نام شهری در ترکیه؛ زنی زیبا، خوشچهره و لطیف. |
مرصع | مرصع: زینتیافته، جواهرنشان؛ زن آراسته و دلربا. |
مرضیه | مرضیه: پسندیده، خشنود؛ زن خوشمنش، اهل رضا و ادب. |
مرمر | مرمر: سنگ سفید و زیبا، زن محکم و خوشچهره. |
مرمری | مرمری: مانند مرمر، زن درخشان و اصیل. |
مرمرین | مرمرین: زنی لطیف، درخشان و نفیس. |
مروا | مروا: نام کوهی در مکه؛ زن پاک، کوهوار و شریف. |
مروارید | مروارید: گوهر دریایی؛ زن ناب، گرانبها و درخشان. |
مروه | مروه: نام مقدس، زن پاکدامن، نجیب و صبور. |
مریان | مریان: نامی کردی، زن لطیف، کوهمانند و مؤمن. |
مریس | مریس: درخشان و لطیف؛ شکلی مدرن و دلنشین. |
مریسا | مریسا: شکل غربی، زنی شاد، پویا و ملایمطبع. |
مریم | مریم: زن پارسا، مادر حضرت عیسی؛ زنی نجیب، باوقار و پاک. |
مریم گل | مریمگل: گل مریم، زنی لطیف، نجیب و دوستداشتنی. |
مزین | مزین: آراسته، زینتیافته؛ زن زیبا، آراسته و خوشسیرت. |
مژان | مژان: شکلی کردی از «مژده»؛ زنی خبرخوشآور و دلنشین. |
مژده | مژده: بشارت، زنی خوشقدم، امیدبخش و روشنیآور. |
مژگان | مژگان: مژه، زن زیبارو با چشمانی دلربا. |
مستان | مستان: جمع مست، زنانی عاشق، شیدا و بیپیرایه. |
مستانه | مستانه: شیدا، زن آزاد، بیریا و رها از وابستگی. |
مستوره | مستوره: باحجاب، پوشیده؛ زنی عفیف، مؤمن و فروتن. |
مسرت | مسرت: شادی، شادمانی؛ زن پرانرژی و خوشحالکننده. |
مسرور | مسرور: شاد، خوشحال؛ زنی باطبع خوش و امیدوار. |
مسعوده | مسعوده: خوشبخت، نیکفرجام؛ زنی با سعادت و آرامش. |
مشاعل | مشاعل: چراغها، زنی روشنیبخش، هدایتگر و پرنور. |
مشانا | مشانا: ساختار شاعرانه، زن ملایم، خاص و مدرن. |
مشکات | مشکات: چراغدان، زنی نورانی، راهنما و پربصیرت. |
مشکناز | مشکناز: ناز و عطر مشک؛ زنی لطیف، خوشبو و جذاب. |
مشکین | مشکین: مشکگون، زن معطر، رازآلود و جذاب. |
مشکین دخت | مشکیندخت: دختر خوشبو، زنی لطیف و نجیب. |
مشیا | مشیا: زنی با منش و روش خاص، آرام و هنرمند. |
مشیانه | مشیانه: شکلی ملایم و شاعرانه، زن آرام، عاشق و خیالانگیز. |
مشیما | مشیما: لطیف، سبکرفتار، دختری آرام و شیرین. |
مطهر | مطهر: پاکشده، زن تطهیرشده از ناپاکیها. |
مطهره | مطهره: مؤنث مطهر، زن بسیار پاکدامن و محترم. |
معزز | معزز: عزیز، محترم؛ زنی دارای شأن و منزلت بالا. |
معززه | معززه: شکلی شاعرانهتر و لطیفتر از معزز. |
معصومه | معصومه: پاکدامن، بیگناه؛ زن شریف، اصیل و معنوی. |
معصومه یاس | معصومه یاس: دختی فاطمی و لطیف چون یاس. |
معصومه زهرا | معصومهزهرا: فاطمهای معصوم، پاکسرشت و محبوب. |
معطر | معطر: خوشبو؛ زن معطر، دلنواز و مطبوع. |
معظمه | معظمه: بزرگوار، رفیعمقام؛ زنی دارای شأن والا. |
معینا | معینا: یاریدهنده، زنی همراه، فعال و دلسوز. |
مفرح | مفرح: شادیآفرین، زن شاد، دلگشا و مثبت. |
مفیده | مفیده: سودمند، زنی مفید، اثرگذار و محترم. |
مقبوله | مقبوله: پذیرفتهشده، زن محبوب و شایسته. |
مقدسه | مقدسه: پاکسرشت، زنی مذهبی، مؤمن و عزیز. |
مقصوده | مقصوده: هدف، آرمان؛ زنی هدفمند و متمایز. |
مکرمه | مکرمه: گرامی داشته شده، زن محترم و ستوده. |
مکنونه | مکنونه: پنهان، رازدار؛ زن درونگرا و عمیق. |
مکیه | مکیه: منسوب به مکه؛ زنی اصیل و فاطمهمنش. |
ملاحت | ملاحت: نمکین، دلربا، زنی جذاب و شیرینچهره. |
ملائک | ملائک: جمع فرشته، زن پاک، روحانی و نیکرفتار. |
ملایم | ملایم: نرمخو، معتدل؛ زنی آرام، باوقار و متعادل. |
ملدا | ملدا: نامی مدرن با آوایی لطیف، نماد زنان آرام، باوقار و متفاوت. |
ملکا زهرا | ملکا زهرا: فاطمهای سلطنتمنش و باشکوه؛ زنی باوقار و نورانی. |
ملک جهان | ملکجهان: پادشاه زن جهان؛ زنی مقتدر، شریف و بزرگمنزلت. |
ملک زمان | ملکزمان: بانوی روزگار؛ زنی شایسته، آگاه و تأثیرگذار. |
ملک سیما | ملکسیما: بانویی با سیمای سلطنتی؛ زیبا، باشکوه و نجیب. |
ملک شاد | ملکشاد: بانوی شاد؛ زنی باوقار، باطبع لطیف و خوشرو. |
ملک ناز | ملکناز: نازِ سلطنت؛ زنی نازنین، زیبا و متین. |
ملک نسا | ملکنسا: بانوی زنان؛ زنی والا، شریف و برجسته. |
ملودی | ملودی: آهنگ، نغمه؛ زنی لطیف، هنرمند و دلنواز. |
ملورین | ملورین: نغمهی لطیف یا گل خوشبو؛ زنی هنردوست و محبوب. |
ملوسک | ملوسک: زیبا و شیرین، شکلی محاورهای و دلنشین از ملوس. |
ملوک | ملوک: پادشاهان، شکوه؛ زنی بزرگمنزلت، با شخصیت شاهانه. |
ملیحسا | ملیحسا: ترکیب ملیح + سا؛ زنی شیرینچهره و لطیفرفتار. |
ملیحه | ملیحه: نمکین، دلربا، شیرینخو و دلنشین. |
ملیسا | ملیسا: در یونانی بهمعنای زنبور عسل؛ نماد زنان فعال، شیرین و مهرورز. |
ملیسی | ملیسی: شکلی مدرن از ملیسا؛ زن شاد، ملایم و پرشور. |
ملیکا | ملیکا: ملکه، بانوی شاهانه؛ زنی باشکوه، متین و زیبا. |
ملیکا مریم | ملیکا مریم: مریمِ ملکهمنش، دختری اصیل، نجیب و باوقار. |
ملیکه | ملیکه: شکل لطیفتر «ملیکا»، زنی نجیب و باجلال. |
ملیکه زهرا | ملیکه زهرا: فاطمهای سلطنتمنش، پاک و بلندمرتبه. |
ممتاز | ممتاز: برجسته، نمونه، زن برتر، خاص و محترم. |
منا | منا: آرزو، تمنا؛ زنی خواستنی، آرام و آرمانگرا. |
منال | منال: داشتهها، ثروت معنوی؛ زنی غنی، متعادل و سخاوتمند. |
منانه | منانه: عطاکننده، بخشنده؛ زنی مهربان، نیکرفتار و آرام. |
منتا | منتا: شکلی مدرن با بار معنایی ملایم؛ دختری خاص و خوشسیما. |
منزلت | منزلت: مقام، رتبه؛ زن بلندمرتبه، با شأن و وقار. |
منزه | منزه: پاک، پیراسته؛ زنی با طهارت درون و برون. |
منصوره | منصوره: پیروز، یاریشده؛ زن قوی، مؤمن و نیکفرجام. |
منظر | منظر: جلوه، نما؛ زنی خوشسیما، آراسته و تأثیرگذار. |
منور | منور: نورانی، روشن؛ زن روشنگر، صادق و زلال. |
منوره | منوره: مؤنث منور، زنی نورانی و شریفنهاد. |
منیبا | منیبا: ساختار نوساخته و لطیف، با آوای دلنشین؛ زن آرام و مهرورز. |
منیر | منیر: درخشان، روشنیبخش؛ زنی تأثیرگذار، روشنضمیر. |
منیراعظم | منیر اعظم: بزرگ و روشنگر؛ زنی فهیم و رفیعمقام. |
منیره | منیره: شکلی لطیفتر از منیر، زن آرام، روشندل و مثبت. |
منیژه | منیژه: از شاهنامه، دخت افراسیاب؛ زنی اصیل، شجاع و عاشق. |
مواهب | مواهب: جمع موهبت؛ زنی پربرکت، بخشنده و پرثمر. |
موحده | موحده: یکتاپرست؛ زنی مؤمن، خالص و دینمدار. |
موزون | موزون: هماهنگ، متعادل؛ زنی خوشرفتار و متین. |
موژان | موژان: موجها، زن پویا، عمیق و لطیفنهاد. |
موژانا | موژانا: شکل لطیفتر و مدرنتر از موژان؛ زن دلنواز و پرشور. |
مولود | مولود: تولد، زادهشده؛ زنی پربرکت و امیدآفرین. |
مولوده | مولوده: مؤنث مولود، زنی فرخنده، تازهنفس و خجسته. |
مولیان | مولیان: برگرفته از نام رود در شاهنامه؛ زن لطیف، خنکدل و اصیل. |
مونا | مونا: آرزو، امید، زن مهربان، آرام و رویاپرداز. |
مونس | مونس: همدم، همدل؛ زنی صمیمی، وفادار و آرامشبخش. |
موهبت | موهبت: نعمت، عطای الهی؛ زن خجسته، پربرکت و نیکنهاد. |
موهبه | موهبه: بخشیدهشده، زن مورد لطف الهی. |
مه جان | مه جان: جانِ ماه، زن زیبا، دوستداشتنی و پاکرو. |
مه دانه | مه دانه: دانهی ماه، زنی نادر، دلربا و معطر. |
مه نسا | مه نسا: زنان ماهگون، زنی لطیف و خوشسیمای فاطمی. |
مه نورا | مه نورا: نور ماه، زن روشنیبخش و لطیفخو. |
مه نیلا | مه نیلا: مه و نیلوفر؛ زن رؤیایی، آرام و معنوی. |
مه یاس فاطمه | مه یاس فاطمه: ترکیب یاس و ماه؛ زنی فاطمی، لطیف و نورانی. |
مها | مها: آهو، زن زیبا، آرام و محبوب. |
مهاباد | مهاباد: شهر کردستانی، دخت کوهمنش و اصیل. |
مهاد | مهاد: اساس، پایه؛ زن بنیانگذار، قوی و پایدار. |
مهادا | مهادا: شکلی لطیف از مهاد، زنی آرام، تأثیرگذار و دقیق. |
مهام | مهام: شکوه، عظمت؛ زن باصلابت، باشکوه و مقتدر. |
مهان | مهان: بزرگواران؛ زن شریف، نجیب و محترم. |
مه اندخت | مهاندخت: دختر مهان؛ زنی اصیل و بلندمرتبه. |
مهآرا | مهآرا: آراسته به نور ماه؛ زنی زیبا، ملایم و دلنشین. |
مه آسا | مهآسا: مانند ماه؛ زن درخشان، صبور و آرام. |
مهبا | مهبا: زیبا چون ماه؛ زن خوشسیما و لطیفدل. |
مهبان | مهبان: خانم ماه، زن بزرگ، نجیب و دوستداشتنی. |
مهبانو | مهبانو: بانویی با فروغ ماه، اصیل، زیبا و باشکوه. |
مهتا(مهتا) | مهتا: مانند ماه، دختر نازنین، زیبا و آرام. |
مهتاب | مهتاب: روشنایی ماه، زن نورانی، عاشقمنش و متین. |
مهتابان | مهتابان: تابان مانند ماه؛ زنی درخشان، گرم و رفیقدل. |
مهتاج | مهتاج: نیازمندِ نور، زن مشتاقِ روشنی و حقیقت. |
مهتیام | مهتیام: ترکیبی شاعرانه و لطیف با آهنگ دلنواز. |
مهجبین | مهجبین: زن ماهرو با چشمهایی دلربا. |
مهدا | مهدا: هدیه ماه، زنی بخشنده، زیبا و صمیمی. |
مهدانا | مهدانا: هدیهدهنده، بخشنده و مایه آرامش. |
مهدخت | مهدخت: دختر مهد، دختر اصیل و نیکزاد. |
مهدیا | مهدیا: منسوب به مهدی؛ زنی پاک، منتظر و شریف. |
مهدیس | مهدیس: ماهگون، زن درخشان و دلفروز. |
مهدیسا | مهدیسا: شکل لطیفتر و امروزیتر از مهدیس. |
مهدیسه | مهدیسه: دختر درخشان و آرامخو. |
مهدین | مهدین: منسوب به هدایت، زن مؤمن و روشندل. |
مهدینا | مهدینا: شکلی لطیف از مهدین؛ دختر هدایت، پاک و صبور. |
مهْدیه | مهدیه: منسوب به مهدی، زن دیندار، متین و باوقار. |
مهدیه زهرا | مهدیهزهرا: فاطمهای منتظر، دینمدار و مؤمن. |
مهر آوا | مهر آوا: آواز مهر، دختری لطیف، خوشصدا و مهرباننهاد. |
مهرا | مهرا: عشق، دوستی؛ زنی مهرورز، وفادار و دلنشین. |
مهرابه | مهرابه: آتشکده زرتشتیان یا محل نیایش مهر؛ زنی معنوی، اصیل و نورانی. |
مهراز | مهراز: راز مهر، زنی عمیق، رازدار و عاشقمنش. |
مهراعظم | مهراعظم: مهر بزرگ؛ زن باعظمت، دلسوز و باشکوه. |
مهرافروز | مهرافروز: روشنیبخش عشق، زن روشندل و گرمخو. |
مهرافزا | مهرافزا: افزاینده مهر، زن مهربان، فداکار و صمیمی. |
مهرانا | مهرانا: بانوی مهر، زنی لطیف، بخشنده و صلحجو. |
مهراندخت | مهراندخت: دختر مهر؛ زنی نیکسیرت، نجیب و مهربان. |
مهرانگل | مهرانگل: گل مهر؛ دختری لطیف، باعاطفه و دلنواز. |
مهرانگیز | مهرانگیز: برانگیزاننده مهر، زن دلبر، مؤثر و فداکار. |
مهرانوش | مهرانوش: نوشنده مهر؛ زنی عاشق، نجیب و آرامدل. |
مهرانه | مهرانه: منسوب به مهر؛ زن دوستداشتنی، گرم و دلنشین. |
مهرآذر | مهرآذر: ترکیب مهر و آتش؛ زن پرشور، درخشان و مهربان. |
مهرآذین | مهرآذین: آراسته به مهر؛ دختری زیبا، نجیب و مودب. |
مهرآرا | مهرآرا: آراسته با مهر؛ زن دلنشین، صمیمی و باوقار. |
مهرآسا | مهرآسا: مانند مهر؛ زنی پرمحبت، گرم و روشن. |
مهرآفاق | مهرآفاق: مهر آسمانها؛ زن بلندمرتبه، روشنبین و شریف. |
مهرآفرید | مهرآفرید: آفرینشیافته مهر؛ زن نیکنهاد و معنوی. |
مهرآفرین | مهرآفرین: آفریننده مهر، زن بخشنده، آرامبخش و محبوب. |
مهرآنا | مهرآنا: مادر مهر، زن سرشار از عشق، زایش و محبت. |
مهرآوه | مهرآوه: مهرآور، زن اهل صلح، شادی و صفا. |
مهرآهنگ | مهرآهنگ: نوای مهر؛ دختری خوشآوا، هنرمند و دلنشین. |
مهرآیه | مهرآیه: نشانه مهر، زن الهامبخش، لطیف و مؤثر. |
مهرآیین | مهرآیین: روش مهرورزی؛ زن صاحب منش مهر و دوستی. |
مهربان | مهربان: مهربان، خوشرفتار، زن دلسوز و آرام. |
مهربان مریم | مهربان مریم: مریمِ مهربان، زن با وقار و نجابت فاطمی. |
مهربان یاس | مهربان یاس: یاس مهربان، زنی لطیفنهاد، آرام و مؤمن. |
مهربانو | مهربانو: بانوی مهربانی، زن بزرگمنش و محبوب. |
مهربخش | مهربخش: بخشنده مهر، زنی فداکار و آرامروان. |
مهرپرور | مهرپرور: پرورشدهنده مهر؛ زنی مادرگونه، شکیبا و صمیمی. |
مهرتا | مهرتا: تا نهایت مهر؛ زن سرشار از عشق و وفا. |
مهرجان | مهرجان: جانِ مهر، زن مهربان، عاشق و آرامروح. |
مهرجهان | مهرجهان: مهر جهان، زن جهانیمنش و فرهیخته. |
مهرخ | مهرخ: چهره مهربان؛ زنی شیرینرو و دلنواز. |
مهردخت | مهردخت: دختر مهر؛ زنی اصیل، نجیب و پرمحبت. |
مهردیس | مهردیس: دیسِ مهر؛ زن زیبا، شاد و باوقار. |
مهردینا | مهردینا: دختری دینمدار و مهربان؛ آرام، صبور و متین. |
مهرراز | مهرراز: راز مهر، زن رازآلود، عاشق و صمیمی. |
مهرزهرا | مهرزهرا: فاطمهای مهرآفرین؛ زنی با دل پاک و منش آسمانی. |
مهرسا | مهرسا: دارای مهر؛ زن صمیمی، باوقار و مطمئن. |
مهرسان | مهرسان: مانند مهر؛ دختری مهربان، متین و آرام. |
مهرسنا | مهرسنا: مهرآفرین و نوربخش؛ زنی لطیف و معطر. |
مهرسیما | مهرسیما: سیمای مهر، زن خوشچهره، محبوب و فهیم. |
مهرشید | مهرشید: آفتاب مهر؛ زن نورانی، روشنگر و گرمدل. |
مهرفروز | مهرفروز: فروزنده مهر؛ زنی روشنیبخش، شاد و پرجاذبه. |
مهرفروغ | مهرفروغ: پرتوی از مهر؛ زن مؤثر، آرام و با درک بالا. |
مهرک | مهرک: مهر کوچک؛ زنی لطیف، ملایم و دلنشین. |
مهرگان | مهرگان: جشن مهرگان؛ زنی با روح شاد، ایرانی و اصیل. |
مهرگل | مهرگل: گل مهر؛ زن دلنشین، زیبا و دوستداشتنی. |
مهرلقا | مهرلقا: سیمای مهر؛ زنی نیکمنظر و صمیمی. |
مهرناز | مهرناز: نازآفرین مهر؛ زن لطیف، دلبند و جذاب. |
مهرنسا | مهرنسا: بانوی مهربانی؛ زن فاطمی، آرام و شریف. |
مهرنگ | مهرنگ: رنگ مهر؛ زنی گرمخو، عاشق و پراحساس. |
مهرنگار | مهرنگار: نقاش مهر؛ زن هنرمند، لطیف و صمیمی. |
مهرنور | مهرنور: نور مهر؛ زن آرامشبخش، نجیب و دلافروز. |
مهرنوش | مهرنوش: نوشنده مهر؛ زن شیرین، فهیم و صادق. |
مهرنیا | مهرنیا: زاده مهر؛ زن با طبع پاک، آرام و معنوی. |
مهرنیا | |
مهرنیکا | مهرنیکا: نیکترینِ مهر؛ زنی متین، نجیب و دوستداشتنی. |
مهرو | مهرو: چهره ماه؛ زن زیبا، آرام و متین. |
مهروز | مهروز: روزِ ماه، دختی درخشان، گرم و پرنور. |
مهروش | مهروش: روشن چون ماه؛ زنی صبور، دلنواز و نجیب. |
مهروی | مهروی: صورت ماهگون؛ زن زیبا، اصیل و پاکنهاد. |
مهری | مهری: منسوب به مهر؛ زن وفادار، ملایم و محبوب. |
مهریا | مهریا: زنی وفادار، گرم و روشنرو؛ مهربان و باثبات. |
مهریار | مهریار: یار مهربان؛ زن وفادار، حامی و فهیم. |
مهریاس | مهریاس: یاسِ مهربانی؛ زن لطیفدل، مؤمن و آرام. |
مهریز | مهریز: شهری کویری، اما لطیف و پایدار؛ زن صبور، نجیب و باوقار. |
مهرین | مهرین: پر از مهر، زن صمیمی، دلنواز و نجیب. |
مهزاد | مهزاد: زاده ماه؛ دختی باوقار، لطیف و زیبا. |
مهسا | مهسا: مانند ماه؛ زن نورانی، زیبا و باطبع لطیف. |
مهسارا | مهسارا: ماه + سارا؛ زنی اصیل، نیکخوی و جذاب. |
مهسان | مهسان: دارای مهر، متین و متعادل؛ زن آرام و بااخلاق. |
مهسایه | مهسایه: لطیف چون ماه و یاس؛ دختری لطیفنهاد و معطر. |
مهست | مهست: ماهگون و باشکوه؛ زن نجیب، اصیل و آرام. |
مهستا | مهستا: سرور ماهگونه؛ زنی باوقار، دلربا و مؤمن. |
مهستان | مهستان: مجلس مهربانی و دانایی؛ زن خردمند و فرهیخته. |
مهستی | مهستی: ماهگون، شاعرانه؛ زن ادیب، باوقار و عاشق. |
مهسو | مهسو: مانند ماه؛ زن نجیب، آرامدل و متین. |
مهسیما | مهسیما: سیما مانند ماه؛ زن زیبا، دلنواز و دوستداشتنی. |
مهشاد | مهشاد: شادی ماه؛ زن باطبع لطیف، خوشقلب و شیرینخو. |
مهشام | مهشام: شکلی نو، برگرفته از مه + شام؛ زن اسرارآمیز و لطیف. |
مهشید | مهشید: خورشید ماه، زن پرتوافکن، نیرومند و زیبا. |
مهشیدا | مهشیدا: شکلی لطیف از مهشید؛ زن دوستداشتنی و روشنرو. |
مهشیده | مهشیده: زن پرتوی ماه و نور؛ آرام، دلنواز و خردمند. |
مهفام | مهفام: دارای مفهوم ماهگون؛ زن معنادار، صمیمی و متین. |
مهفروز | مهفروز: فروزنده ماه، زن روشنرو، محبوب و پرشور. |
مهفروغ | مهفروغ: فروغ ماه، زنی لطیف، روشندل و صادق. |
مهکام(مهکام) | مهکام: شکلی شاعرانه از مهکام (استوار چون ماه)؛ زن قوی و متین. |
مهکامه | مهکامه: مجلس ماه؛ زن باشکوه، اصیل و فهیم. |
مهکیا | مهکیا: ترکیبی از ماه و کیا (بزرگمنزلت)؛ زن فرهیخته و نجیب. |
مهگان | مهگان: جشن مهرگان؛ زن روشندل، اصیل و خوشطبع. |
مهگانه | مهگانه: شکلی لطیف از مهگان؛ زنی صمیمی، آراسته و خوشنهاد. |
مهگل | مهگل: گلِ ماه، زن زیبا، آرام و متین. |
مهگونه | مهگونه: رنگِ ماه، زن لطیف، آرام و رؤیایی. |
مهلا | مهلا: زیبا، خوشسیما؛ زن دلربا، نجیب و آرام. |
مهلقا | مهلقا: چهره ماه؛ زن زیبا، باوقار و فروتن. |
مهنا | مهنا: خوشی و نعمت؛ زن بابرکت، شاد و آرام. |
مهناز | مهناز: ناز ماه؛ زن زیبا، شیرینرفتار و نجیب. |
مهنام | مهنام: نامآور، زن با شخصیت، باوقار و مؤثر. |
مهند | مهند: شمشیر هندی؛ زن نیرومند، مصمم و بُرا. |
مهنگار | مهنگار: نگار ماه، زنی زیبا، مهربان و دلفروز. |
مهنور | مهنور: نور ماه، زنی روشن، مؤمن و آرام. |
مهنوش | مهنوش: نوشنده مهر؛ زن لطیفدل، آرامرفتار و دلنواز. |
مهنیا | مهنیا: دختی مؤمن، نیکرفتار و روشندل. |
مهوان | مهوان: میهمان ماه؛ زنی صمیمی، محبوب و میهماندوست. |
مهوش | مهوش: چهرهی ماهگون؛ زن زیبا، درخشان و باشکوه. |
مهوین | مهوین: سرشار از زیبایی و لطافت ماه؛ زنی نجیب، آرام و دوستداشتنی. |
مهی | مهی: وابسته به ماه، زن درخشان، بلندمرتبه و زیبا. |
مهیا | مهیا: آماده، آراسته؛ زنی مهیا برای مهر و زندگی. |
مهیاز | مهیاز: خواستهی ماه، زنی آرزومند یا آرزو شده. |
مهیاس | مهیاس: ترکیبی از ماه و احساس؛ زنی لطیف، احساسی و پاک. |
مهیان | مهیان: ماهسان، بانویی بلندمرتبه و دلنواز. |
مهیسا | مهیسا: زیبا مانند ماه؛ شکلی مدرن و دلنشین. |
مهیشا | مهیشا: دختر ماهگون و باوقار، با طبعی آرام و عاشقانه. |
مهیلا | مهیلا: ترکیبی شاعرانه، زنی درخشان و دلربا با ساختار غربیـایرانی. |
مهین | مهین: بزرگ، ارجمند، زن باوقار و بلندمرتبه. |
مهینا | مهینا: شکلی لطیفتر از مهین، زن بزرگمنش و متین. |
مهیندخت | مهیندخت: دختر بزرگوار، بانویی اصیل و محترم. |
مهینرخ | مهینرخ: رخِ مهین، زنی باشکوه و زیبارو. |
مهینزاد | مهینزاد: زادهی بزرگان، دختری با نژاد شریف. |
مهینشاد | مهینشاد: زن بزرگوار و شادکام، خوشاخلاق و دلنشین. |
مهینفروغ | مهینفروغ: زن باشکوه و نورانی، زنی فروزان و محترم. |
مؤمنه | مؤمنه: زن مؤمن و باایمان؛ نشانهی پاکی و صداقت. |
میترا | میترا: ایزد مهر در ایران باستان؛ زن فروغبخش، مهربان و روشنیبخش. |
میترادخت | میترادخت: دختر ایزد مهر، بانویی نورانی و فداکار. |
میتراناز | میتراناز: زن نازنین و مهربان، منسوب به میترا. |
میترانوش | میترانوش: نوش مهر، زنی پرنشاط و نورانی. |
میچکا | میچکا: در گویش شمالی: قطره باران؛ زن لطیف، سبکرفتار و شفاف. |
میخوش | میخوش: شکلی ترکیبی از می (شراب) و خوش؛ زنی شیرینرفتار و دلنشین. |
میسا | میسا: لطیف، آرام و زیبا؛ ساختار امروزی و محبوب. |
میسان | میسان: درخشان و نورانی؛ ستارهگون. |
میسون | میسون: شکلی مدرن از نامهای دخترانهٔ بینالمللی؛ بهمعنای زن مستقل و باوقار. |
میشا | میشا: هدیه خداوند (در برخی ریشههای سانسکریت و عبری)؛ در فارسی، زن دوستداشتنی. |
میشانه | میشانه: شکلی شاعرانه از میشا؛ زنی لطیفنهاد و آرام. |
میگل | میگل: ساختار مدرنـلاتین با آوایی زنانه و لطیف؛ نماد شخصیت مستقل. |
میگون | میگون: رنگین، خوشرنگ؛ نامی با ریشه در طبیعت (گیلان)، نماد زیبایی. |
میلا | میلا: زنی زیبا و آرام؛ در برخی زبانها بهمعنای مهر یا عشق. |
میلانا | میلانا: زنی پر از مهر، عاشقپیشه و آرامدل؛ شکلی گسترده از میلا. |
میلاوه | میلاوه: ساختاری لطیف، زن آرام و دلپذیر با طبع هنرمندانه. |
میمنت | میمنت: خجستگی، خوشیمنی، زن نیکفال و خوشقدم. |
مینا | مینا: نام پرنده مینا یا شیشههای رنگی؛ نماد لطافت، انعطاف و زیبایی. |
مینادخت | مینادخت: دختر مینا، دختی نازنین و لطیفرفتار. |
میناز | میناز: نازنین، باوقار و زیبا مانند مینا. |
میناگون | میناگون: رنگارنگ چون مینا، زن پرشور و زندگیبخش. |
میناوش | میناوش: زن لطیف، با ظاهر یا رفتاری مانند مینا. |
مینو | مینو: بهشت، عالم پاکی و نیکی؛ زن لطیف، آرام و متعالی. |
مینوچهر | مینوچهر: چهرهی بهشتی، زنی خوشسیما و اصیل. |
مینودخت | مینودخت: دختر بهشت، زنی پاکسرشت و باوقار. |
مینورخ | مینورخ: رخ بهشتی، زنی زیبارو و دلنشین. |
مینوسا | مینوسا: لطیف و آرام، زن با منش بهشتی و دلنواز. |
مینوفر | مینوفر: فروغ بهشت، زن روشنیبخش و نورانی. |
مینومهر | مینومهر: مهر بهشتی، زن با مهر و عطوفت آسمانی. |
میهن | میهن: سرزمین مادری، نماد تعهد، عشق به وطن و زنان با اصالت. |
نابت | نابت: خالص، ناب، زن بیآلایش و پاکسرشت. |
ناتا | ناتا: تولد، پیدایش؛ زنی آغازگر و نوزا. |
ناجیه | ناجیه: رستگار، نجاتیافته، زن نیکبخت. |
نادره | نادره: بینظیر، کمیاب، زنی خاص و استثنایی. |
نادیا | نادیا: امیدبخش، زن خوشآینده و نویددهنده. |
نادیه | نادیه: دعوتکننده، زن مهربان و اهل دعوت به نیکی. |
نارا | نارا: آتش، شور، زنی گرمرفتار و پرهیجان. |
ناربن | ناربن: درخت انار، زنی بارور، زیبا و باطراوت. |
نارتا | نارتا: شکلی شاعرانه از نارا؛ زنی سرشار از شور و مهر. |
ناردانه | ناردانه: دانهی انار، زنی لطیف و بارور. |
ناردخت | ناردخت: دختر انار، زن باطراوت و زیبا. |
ناردیس | ناردیس: همچون انار، زنی سرخرو و شیرینطبع. |
ناردین | ناردین: گیاهی خوشبو و دارویی؛ زن آرام، مفید و لطیف. |
نارگل | نارگل: گل انار، زن شاداب، دلربا و روشنرو. |
نارمینا | نارمینا: ترکیب نرمی و طراوت انار؛ زن لطیفنهاد و دلنواز. |
نارون | نارون: درختی مقاوم و بومی؛ زنی استوار و طبیعتدوست. |
ناروین | ناروین: نو، تازه، دختر نوآور و پیشرو. |
نارین | نارین: ظریف، لطیف، زن حساس و دلنشین. |
نارینا | نارینا: شکل لطیفتر از نارین، زنی آرام و دلفروز. |
نارینه | نارینه: مؤنث، زنانه؛ دختری لطیف و زنگونه. |
ناز ارغوان | ناز ارغوان: دختر زیبا و خوشرنگ مانند گل ارغوان. |
نازآفرید | نازآفرید: آفریدهی ناز، زنی لطیف، باشکوه و دلفریب. |
نازآفرین | نازآفرین: ستایشگر ناز و زیبایی؛ زن تحسینبرانگیز. |
نازبخت | نازبخت: خوشبخت و نازنین؛ زن دلبر و بختیار. |
نازبو | نازبو: گیاه معطر؛ زنی خوشبو و لطیف. |
نازپری | نازپری: پری نازنین، زن زیبارو و خیالی. |
نازتاب | نازتاب: روشنیبخش و جذاب، زن دلفروز و خیرهکننده. |
نازجهان | نازجهان: زینت جهان، زن محبوب و برجسته. |
نازدخت | نازدخت: دختر نازنین، دختری دوستداشتنی و لطیف. |
نازشیرین | نازشیرین: ناز و شیرینی توأمان؛ زن دلربا و محبوب. |
نازفاطمه | نازفاطمه: فاطمهای نازنین؛ زن پاک، محبوب و متین. |
نازفر | نازفر: شکوه ناز، زنی باشکوه و لطیف. |
نازک | نازک: لطیف، نازنین، زن حساس و ملایم. |
نازگل فاطمه | نازگل فاطمه: گل ناز فاطمه، دختی لطیف و فاطمینسب. |
نازگیتی | نازگیتی: ناز جهان، زن برجسته و باشکوه. |
نازلار | نازلار: دختران نازنین؛ در ترکی، اشاره به لطافت و زیبایی. |
نازلی | نازلی: نازنین، زنی شیرینخو و محبوب. |
نازلی فاطمه | نازلی فاطمه: فاطمهای نازنین و لطیف. |
نازمهر | نازمهر: ناز و مهر در کنار هم؛ زنی مهربان و دلفریب. |
نازمهری | نازمهری: زنی با مهر نازناک، لطیف و صمیمی. |
نازنین | نازنین: محبوب، دوستداشتنی، زنی دلربا و شیرین. |
نازنین ثنا | نازنین ثنا: نازنین ستوده، زنی قابل تحسین و مهربان. |
نازنین حلیمه | نازنین حلیمه: زنی فهیم، آرام و دوستداشتنی. |
نازنین راضیه | نازنین راضیه: دختر خشنود و دلنشین. |
نازنین رایحه | نازنین رایحه: زنی خوشبو، دلربا و سبکرفتار. |
نازنین زیبا | نازنین زیبا: ترکیب لطافت و زیبایی؛ زنی خیرهکننده. |
نازنین سارا | نازنین سارا: بانوی پاک و نازنین، مهربان و اصیل. |
نازنین شبنم | نازنین شبنم: لطیف، درخشان و دوستداشتنی. |
نازنین فرناز | نازنین فرناز: زنی خوشسیما، نازنین و دلربا. |
نازنین محیا | نازنین محیا: نازنین با سیمای زیبا و آرام. |
نازنین نفس | نازنین نفس: زن نازنین و زندگیبخش، روحافزا. |
نازنین نگار | نازنین نگار: زنی خوشنقش و محبوب. |
نازنین نورا | نازنین نورا: زن نازنین و روشنیبخش. |
نازنین یاس | نازنین یاس: دختر لطیف، خوشبو و محبوب. |
نازنین یلدا | نازنین یلدا: زنی بلند، زیبا و خاطرهانگیز. |
نازنین بتول | نازنین بتول: زنی پاکسرشت، نازنین و مقدس. |
نازنین خدیجه | نازنین خدیجه: ترکیب بزرگی و لطافت؛ زنی فهیم و نازنین. |
نازنین رقیه | نازنین رقیه: دختی کوچک، نازنین و مهربان. |
نازنین زهرا | نازنین زهرا: زنی فاطمی، نازنین و نورانی. |
نازنین زینب | نازنین زینب: زن بزرگمنش، نازنین و متین. |
نازنین فاطمه | نازنین فاطمه: ترکیب ناز و طهارت؛ زن محبوب و فاطمهمنش. |
نازنین کوثر | نازنین کوثر: زن نازنین و پربرکت، مانند کوثر بهشتی. |
نازنین مریم | نازنین مریم: زنی نازنین با منش پاکِ مریمگونه. |
نازنین معصومه | نازنین معصومه: دخت پاک، معصوم و نازنین. |
نازنین نرگس | نازنین نرگس: گل نازنین، زن دلربا و معطر. |
نازوالا | نازوالا: ناز بلندمرتبه؛ زن نازنین و شریف. |
نازی | نازی: خوشرفتار، دوستداشتنی، زنی ملایم و نازنین. |
نازیا | نازیا: نازآور، لطیف، زنی مهربان و شاعرانهخو. |
نازیتا | نازیتا: ترکیب ناز و پسوند لطیف «تا»؛ زنی نازنینرو و مدرن. |
نازیدخت | نازیدخت: دختر ناز، زن لطیف و زیبا. |
نازیک | نازیک: نرم، لطیف؛ در ترکی بهمعنای ظریفنهاد. |
نازیلا | نازیلا: نازنین و درخشان، زنی روشندل. |
نازین | نازین: زنی محبوب و لطیف؛ شکل دیگری از نازنین. |
نازیه | نازیه: زن نازآفرین، لطیفخو و محبوب. |
ناژو | ناژو: گل نادر و کمیاب در گویش کردی؛ زنی لطیف، خاص و کمیاب. |
ناژین | ناژین: زندگی دوباره در کردی؛ زن زندهدل و بازآفرین. |
ناعمه | ناعمه: نرمخو، آرام؛ زنی متین، دلنشین و مهربان. |
ناعمه زهرا | ناعمه زهرا: زهرای لطیفخو و آرام؛ زنی پاک و صبور. |
نافله | نافله: نماز مستحبی؛ زنی دیندار و پنهانکار در نیکی. |
ناوک | ناوک: تیر کوچک، یا نگاهی نافذ؛ زنی دلربا و تیزبین. |
ناهید | ناهید: ایزدبانوی آب و روشنایی در ایران باستان؛ نماد پاکی، زایش و فروغ. |
ناهیده | ناهیده: روشن، تابناک، شکلی لطیفتر از ناهید. |
نایره | نایره: زن شعلهگون، پرانرژی و درخشان؛ آتشمانند. |
نائله | نائله: دستیافته، کامیاب؛ زن موفق، با سرانجام نیک. |
نائیریکا | نائیریکا: نیایش و نیروی زنانه در آیین زرتشتی؛ زن معنوی، پرجاذبه و مؤثر. |
نبراس | نبراس: چراغ، مشعل؛ زنی روشنگر و آگاهساز. |
نبیه | نبیه: باهوش، درخشان و خردمند. |
نثار | نثار: پیشکش، قربانی مهر؛ زنی فداکار و دوستداشتنی. |
نجاح | نجاح: کامیابی، پیروزی؛ زن موفق و بلندهمت. |
نجلا | نجلا: بزرگچشم، زنی گیرا، زیبارو و بانفوذ. |
نجما | نجما: ستارهگون، زن درخشان و برجسته. |
نجمه | نجمه: ستاره، زن نورانی، خوشچهره و شریف. |
نجمیه | نجمیه: شکل مؤنث و ادبی از نجمه؛ زن شریف و برجسته. |
نجوا | نجوا: زمزمه، نجوای دل؛ زنی لطیفنهاد و رازدار. |
نحله | نحله: بخشیدهشده، عطا شده؛ زن بخشیدهشده از سوی خداوند. |
ندا | ندا: صدا، آواز، زن بانگزننده به آگاهی و بیداری. |
ندیمه | ندیمه: همراه صمیمی، خدمتکار نجیب؛ زنی مهربان و همراه. |
رجس | نرجس: گل نرگس، زنی مغرور، زیبا و باشکوه. |
نرجس زهرا | نرجسزهرا: زنی فاطمینسب با جلوهای از نرگس؛ زنی زیبا و پاک. |
نرسه | نرسه: منسوب به خاندان ساسانی؛ زن اشرافزاد و باشکوه. |
نرگس | نرگس: گل نرگس، زن با چشمهای نافذ و چهرهای مغرور. |
نرگس فاطمه | نرگس فاطمه: گل نرگس فاطمی، زنی باشکوه، نجیب و مذهبی. |
نرگسدخت | نرگسدخت: دختر نرگسسان، زیبا، برازنده و پاک. |
نرگسزهرا | نرگسزهرا: فاطمهای با چشم نرگسگون؛ نماد لطافت و پاکی. |
نرگسه | نرگسه: شکلی لطیفتر و امروزی از نرگس. |
نرگسی | نرگسی: منسوب به نرگس، زنی خوشچهره و بانفوذ. |
نرمین | نرمین: نرمخو، لطیف و دلنشین؛ زنی آرام و محبوب. |
نزهت | نزهت: پاکدامنی، دوری از بدیها؛ زنی شریف و متعهد. |
نزهتالزمان | نزهتالزمان: شکوه دوران، زن شریف زمان خود. |
نزیه | نزیه: پاکنهاد، نجیب؛ زنی با منش بالا. |
نزیهه | نزیهه: مؤنث نزیه، زنی پاکسرشت و دلنشین. |
نژلا | نژلا: شکل عربی نازلا؛ زن بزرگچشم، لطیفچهره و دلربا. |
نسا | نسا: زنان؛ زنی نماد زنانگی و لطافت. |
نسار | نسار: هدیه، فدیه؛ زن بخشنده و فداکار. |
نستر | نستر: شکوفه بهاری، شکل کوتاهتر نسترن. |
نسترن | نسترن: گل نسترن، نماد لطافت، عطر و وقار زنانه. |
نسترن زهرا | نسترن زهرا: دخت فاطمینسب، لطیفنهاد و دوستداشتنی. |
نسرین | نسرین: گل خوشبو و سفید؛ زن پاک، نجیب و محبوب. |
نسرین دخت | نسریندخت: دختر لطیف و نسرینگون. |
نسرین رخ | نسرینرخ: زن با چهرهی گلمانند، زیبا و روشن. |
نسرینه | نسرینه: شکلی لطیفتر از نسرین؛ زنی آرام و صمیمی. |
نسیبا | نسیبا: بانوی اصیل و شایسته، دارای شأن و منزلت. |
نسیبه | نسیبه: زنی صاحبافتخار، نجیبزاده و فداکار. |
نسیم | نسیم: باد لطیف، زنی آرام و مهربان. |
نسیما | نسیما: نسیمگون، زن خوشرفتار و ملایم. |
نسیمه | نسیمه: شکلی لطیفتر از نسیم؛ زن دلنواز و آرام. |
نشاط | نشاط: شادمانی، زن سرزنده، پُرانرژی و دوستداشتنی. |
نشمیل | نشمیل: در کردی، نرم، لطیف و سبکرفتار؛ زنی مهربان. |
نصرا | نصرا: پیروزی، زن کامیاب و مؤثر. |
نصرت | نصرت: یاری، پیروزی؛ زنی حامی، فداکار و مؤمن. |
نصیبه | نصیبه: شکل دیگری از نسیبه، زن شریف و باپایه. |
نظاره | نظاره: تماشا، زیبایی چشمنواز؛ زنی دلربا و گیرا. |
نظیره | نظیره: مشابه، همتا؛ زنی همپایه و همطراز. |
نعنا | نعنا: گیاه معطر و آرامبخش؛ زنی لطیف و مفید. |
نعیما | نعیما: نعمتیافته، زن پرنعمت، آرام و دلنشین. |
نعیمه | نعیمه: زنی اهل آسایش و راحتی؛ آرام و باطبع ملایم. |
نغمه | نغمه: آهنگ دلنواز، زن موسیقیدوست و دلربا. |
نغمه زهرا | نغمه زهرا: آوای زهرایی، زنی نورانی، لطیف و مذهبی. |
نفحه | نفحه: نسیم معطر؛ زنی لطیف، خوشبو و دلانگیز. |
نفس | نفس: زندگی، روح؛ زن زندهدل و انگیزهبخش. |
نفس زینب | نفس زینب: جان زینبی، زنی روحانی، شریف و لطیف. |
نفیسا | نفیسا: گرانبها، زن باارزش و ممتاز. |
نفیسه | نفیسه: کمیاب، پربها، زن شریف و دوستداشتنی. |
نفیسه زهرا | نفیسهزهرا: فاطمهای باارزش و پاکسرشت. |
نقره | نقره: فلز درخشان، زن زیبا، لطیف و زینتی. |
نقشین | نقشین: نقشدار، زنی زیبا، آراسته و هنرمند. |
نقیبه | نقیبه: پیشرو، زن راهگشا و شریف. |
نکو | نکو: نیکو، خوبخوی، زن شایسته و ستودنی. |
نکیسا | نکیسا: موسیقیدان دوران ساسانی؛ زنی هنرمند، لطیف و دلنواز. |
نگار | نگار: نقش، تصویر؛ زن خوشچهره، شیرین و هنرمند. |
نگار زینب | نگار زینب: دختی زیبا، نیکخوی و فاطمینسب. |
نگارافروز | نگارافروز: روشنکنندهی نگار، زن درخشان و خوشمنظر. |
نگارشید | نگارشید: چهره درخشان، زن نورانی و زیبارو. |
نگارماه | نگارماه: چهرهی ماهگون، زنی زیبا و خیرهکننده. |
نگاره | نگاره: تصویر دلنواز، زن هنرمند و چشمگیر. |
نگارین | نگارین: نقشدار، زیبا، لطیف و هنردوست. |
نگارین فاطمه | نگارین فاطمه: زنی لطیف، فاطمهخوی، و هنرمند. |
نگاه | نگاه: نگاه روشن، زنی آگاه، تیزبین و مؤثر. |
نگین | نگین: جواهر، زینت حلقه؛ زن ارزشمند، زیبا و برازنده. |
نگین چهره | نگینچهره: زن زیبا، درخشان و شایسته. |
نگیندخت | نگیندخت: دختر گرانبها و گوهربار. |
نگین رخ | نگینرخ: رخِ نگین، زنی درخشان و چشمگیر. |
نگین زهرا | نگینزهرا: فاطمهای گوهرگون و نورانی. |
نلکا | نلکا: شکلی لطیف و امروزی، برگرفته از گل «لوتوس» در برخی منابع هندی؛ نماد طهارت و زیبایی. |
نلی | نلی: کوتاهشدهی اسامی غربی مانند الینور یا نِلینا؛ دختر خوشزبان، شاد و محبوب. |
نلیا | نلیا: ساختاری مدرن با طنین لطیف؛ زنی آرام، دلنشین و پرجاذبه. |
نلیسا | نلیسا: ترکیبی از نلی + لیزا؛ زنی اصیل، مهربان و ملایمخو. |
نمونه | نمونه: الگو، اسوه؛ زن برجسته، کامل و شایسته تقلید. |
نوا | نوا: نغمه، آهنگ؛ دختری لطیفنهاد، سرزنده و موسیقیدوست. |
نوازش | نوازش: محبت، لطافت عملی؛ زنی مهربان و آرامشبخش. |
نوال | نوال: هدیه، بخشش؛ زنی سخاوتمند و باطراوت. |
نوبر | نوبر: اولین میوه یا محصول؛ دختر تازهگل، خاص و محبوب. |
نوبهار | نوبهار: بهار نو، زنی شاداب، نوآور و زندگیبخش. |
نورا | نورا: روشنایی، نور ایمان؛ دختی نورانی، پاکسرشت و نجیب. |
نورالزهرا | نورالزهرا: روشنایی زهرایی، زن با طهارت فاطمهگونه. |
نورالسما | نورالسما: نور آسمان، زنی بلندمرتب، متین و درخشان. |
نورالعین | نورالعین: نور چشم، دختر عزیز، محبوب و باارزش. |
نورالهدی | نورالهدی: روشنکننده راه، زنی راهنما و دینمدار. |
نوران | نوران: روشن، نورانی؛ زنی تابناک و دلفروز. |
نورانگیز | نورانگیز: الهامبخش و درخشان، زن روشنضمیر. |
نورآفاق | نورآفاق: روشنکننده افقها؛ زنی وسیعنگر و متفکر. |
نورسا | نورسا: آورنده نور، زنی امیدبخش و دلافروز. |
نورسته | نورسته: شکفته، نورانی؛ زن تازهگل و روحنواز. |
نورسنا | نورسنا: ترکیبی شاعرانه با ساختار مذهبی و نو؛ زنی درخشان و مقدس. |
نورصبا | نورصبا: نور نسیمگون، زن آرام، روشندل و مهرورز. |
نورگل | نورگل: گل روشن، زنی لطیف، روشندل و زیبا. |
نورهان | نورهان: در عربی بهمعنای ملکهی نور؛ زنی مقتدر و روشنفکر. |
نوریا | نوریا: زنی روشن، سرزنده و دلنشین؛ شکلی مدرن و لطیف. |
نورین | نورین: مؤنثِ «نور»، زن روشننهاد و چشمنواز. |
نوریه | نوریه: نورانی، روشنرو؛ زن آرام و دینمدار. |
نوریه زهرا | نوریه زهرا: فاطمهای روشن، پاکنهاد و نورآور. |
نوژا | نوژا: نوآور، زنی خلاق و پیشرو؛ در کردی: تازه، متفاوت. |
نوژان | نوژان: تولد دوباره، زن پرشور و تحولآفرین. |
نوژه | نوژه: بشارت، علامت خوب؛ زنی خوشقدم و امیدبخش. |
نوژین | نوژین: زندگی نو؛ زن نوگرا، زندهدل و امروزی. |
نوشا | نوشا: آرامشبخش، دلنواز؛ زنی شیرینرفتار. |
نوشان | نوشان: شکلی شاعرانه برای نوشا؛ زن با طبع لطیف. |
نوش آذر | نوشآذر: آتش نوشین، زن گرمخو، لطیف و پرشور. |
نوش آسا | نوشآسا: مانند نوش، شیرین و خواستنی. |
نوش آفرین | نوشآفرین: آفریننده آرامش، زن هنرمند و دلنشین. |
نوشه | نوشه: شکلی لطیف از نوش؛ زن آرام، شیرین و محبوب. |
نوشید | نوشید: نوشنده، زن زندهدل و پرطراوت. |
نوشیکا | نوشیکا: دختری مدرن، با نامی خوشآهنگ و لطیف. |
نوشین | نوشین: شیرین، دلنشین؛ زنی محبوب، دوستداشتنی و آرام. |
نوشیندخت | نوشیندخت: دختر شیرین، زنی دلربا، آرام و اصیل. |
نوشینه | نوشینه: شکلی لطیفتر از نوشین، دختری خوشخلق و ملایم. |
نوگل | نوگل: گل نو، شکفته، زنی تازهنفس و باطراوت. |
نونا | نونا: هدیه الهی یا نان (زندگی)، زنی بخشنده و پشتیبان. |
نویده | نویده: بشارت، خبر خوب؛ زن امیدبخش و مثبتاندیش. |
نویسا | نویسا: نویسنده، زن اهل فکر و قلم. |
نوینا | نوینا: نو، تازه، زنی مدرن و نوآفرین. |
نها | نُها: خرد، عقل، زنی فرزانه و آگاه. |
نهارا | نهارا: نور، درخشش؛ زنی روشنیبخش و دلانگیز. |
نهال | نهال: درخت جوان، زن نوپا، سرزنده و قابل رشد. |
نهاله | نهاله: شکلی لطیفتر از نهال، دختری لطیف و رشدپذیر. |
نهان | نهان: پنهان، رازآلود؛ زنی رمزآمیز و عمیق. |
نهایت | نهایت: کمال، اوج؛ زن کامل، هدفمند و بلندپرواز. |
نهضت | نهضت: قیام، حرکت؛ زن فعال، آرمانگرا و پرانرژی. |
نهله | نهله: عطا، هدیه، زن ارزشمند و بخشیدهشده. |
نیلدا | نیلدا: ترکیب نیلوفر و لاله؛ زن گلگون، لطیف و روشن. |
نیارا | نیارا: دختر آراسته و خوشمنظر، زن باوقار و محترم. |
نیاز | نیاز: خواهش، مهر؛ زن مهربان، عاشق و خالص. |
نیالا | نیالا: منسوب به آرامش و سکون؛ دختری ملایم و مهرطلب. |
نیایش | نیایش: دعا، عبادت؛ دختری معنوی و آرامسرشت. |
نیایش فاطمه | نیایش فاطمه: فاطمهای اهل نیایش و فروتنی؛ دختری پاک و معنوی. |
نیتا | نیتا: ناب، خالص؛ زنی شفاف، بیریا و اصیل. |
نیر | نیر: روشنایی، زن نورانی و روشنیبخش. |
نیراعظم | نیراعظم: نور بزرگ، زن باشکوه، خردمند و مقتدر. |
نیروانا | نیروانا: رهایی مطلق در بودیسم؛ زن معنوی، آرام و آزاد. |
نیره | نیره: درخشان، نورانی؛ زنی پاکدل و متین. |
نیسا | نیسا: زنان، شکلی لطیف و امروزی از نسا. |
نیکا | نیکا: خوب، نیکو، دختری شایسته و خوشاخلاق. |
نیک اختر | نیکاختر: ستاره نیک، زن خوشقدم و درخشان. |
نیکادل | نیکادل: دل نیکو، زنی مهربان و نیکنهاد. |
نیکافروز | نیکافروز: روشنیبخش نیکی، زن دلگرمکننده و الهامبخش. |
نیکامهر | نیکامهر: مهر نیکو، زنی مهربان و دوستداشتنی. |
نیکآفرید | نیکآفرید: آفرینش نیک، زن خداپسند و نیکخوی. |
نیک آفرین | نیکآفرین: زن ستوده و نیکونهاد. |
نیکتا | نیکتا: بیهمتا، یگانه؛ دختری خاص، ممتاز و خلاق. |
نیک چهر | نیکچهر: چهره نیک، دختری زیبا و مهربان. |
نیک چهره | نیکچهره: شکلی لطیفتر، زنی خوشچهره و خوشرو. |
نیکدخت | نیکدخت: دختر نیکو، زنی اصیل و شریف. |
نیکرخ | نیکرخ: چهره نیک، زنی آرام و خجستهرو. |
نیکرو | نیکرو: زن خوشسیمای باطن و ظاهر. |
نیکسا | نیکسا: نیکرفتار و باوقار؛ دختری لطیف و مهربان. |
نیک سیما | نیکسیما: زن نیکورو و آراسته. |
نیک شاد | نیکشاد: زنی خوشحال و پاکرفتار. |
نیکناز | نیکناز: لطیف، زیبا و خوشرفتار. |
نیکو | نیکو: خوب، دلنشین، شایسته. |
نیکو زهرا | نیکو زهرا: فاطمهای خوشنهاد و مهربان. |
نیکوچهر | نیکوچهر: زنی نیکو و زیباچهره. |
نیکولقا | نیکولقا: دارای وقار و نیکمنشی؛ زن متین و محترم. |
نیکوناز | نیکوناز: زن خوشرفتار و دوستداشتنی. |
نیکی | نیکی: نیکی، خوبی؛ زن مهربان، آرام و شایسته. |
نیکیا | نیکیا: نیکی بهصورت خاص و امروزی؛ زن خلاق و آرام. |
نیکیتا | نیکیتا: فاتح و قهرمان (در زبان اسلاوی)؛ زنی قوی، مستقل و رهبر. |
نیل | نیل: نام رودی در آفریقا؛ زن آرام، عمیق و پرنفوذ. |
نیلا | نیلا: نیلوفر آبی یا رنگ آبی تیره؛ زنی صبور، دلفروز و آرامدل. |
نیلان | نیلان: شکلی شاعرانه با آهنگ لطیف؛ دختری مهربان و متین. |
نیلآی | نیلآی: چشم آبی در ترکی؛ زن دلربا و زیباچهره. |
نیلپر | نیلپر: گلبرگ نیلوفر؛ زنی لطیف، نجیب و متعادل. |
نیلدا | نیلدا: ترکیب نیل + دا؛ زنی آبیمنش، ژرف و ملایمخو. |
نیلرام | نیلرام: آرام همچون نیل؛ دختری عمیق، متین و صبور. |
نیلسا | نیلسا: زنی باوقار و دوستداشتنی، دارای آوایی لطیف و مدرن. |
نیلسو | نیلسو: جاری چون نیل؛ زن روان، آزادمنش و آرامشبخش. |
نیلفام | نیلفام: بهرنگ نیل؛ زن خوشرنگ، اصیل و هنرمند. |
نیلگون | نیلگون: به رنگ نیل؛ زن آرام، ملایم، دریادل و شاعرانهخو. |
نیلو | نیلو: کوتاهشده نیلوفر؛ زن زیبا، دوستداشتنی و باوقار. |
نیلوپر | نیلوپر: گلبرگ نیلوفر؛ زنی لطیف، دلنواز و باطراوت. |
نیلوفر | نیلوفر: گلی آبی و آبیپرور؛ زن زیبا، پاک و آرامروح. |
نیلی | نیلی: آبیرنگ، روشنفکر و لطیف. |
نیلی یاس | نیلی یاس: آبی چون نیلوفر، لطیف همچون یاس؛ زن مؤمن و نجیب. |
نیلیا | نیلیا: شکلی مدرن از نیلی؛ دختری لطیف، آرام و معطر. |
نیلین | نیلین: رنگین، صمیمی و روشندل. |
نینا | نینا: در زبانهای گوناگون بهمعنای لطیف، کوچک یا مادر؛ زنی دلنواز و ریشهدار. |
نیوشا | نیوشا: شنونده؛ زنی دانا، شنوا، آرام و صبور. |
واحده | واحده: یگانه، بیهمتا؛ زن مستقل، با شأن و باعزت. |
واحه | واحه: نخلستان، سرزمین سرسبز در کویر؛ زن پناهدهنده، آرامشبخش و پربرکت. |
واران | واران: باران در گویش گیلکی؛ زنی زندهدل، آرامشبخش و باطراوت. |
وارش | وارش: باران (مازندرانی)؛ زن لطیف، پاکدل و حیاتی. |
والا دخت | والادخت: دختر بلندمرتبه؛ زنی شریف، نجیب و باوقار. |
واله | واله: عاشق، شیدا؛ زن لطیف، خیالانگیز و رمانتیک. |
والیه | والیه: سرپرست، حاکم؛ زنی باوقار و مقتدر. |
وانیا | وانیا: هدیه خدا؛ زن آرام، دلنشین و الهامبخش. |
وترا | وترا: برگرفته از فرهنگ کهن، بهمعنای روشنایی، پاکی. |
وجیه | وجیه: آبرومند، خوشچهره؛ زنی محترم، شریف و محبوب. |
وجیهه | وجیهه: شکلی لطیف از وجیه؛ زن آراسته، دلنشین و متین. |
وحیده | وحیده: تنها، یگانه؛ زن مستقل، اصیل و ممتاز. |
وردگل | وردگل: گل سرخ؛ زنی باطراوت، زیبا و باشکوه. |
ورقا | ورقا: رنگ روشن، پرندهای زیبا؛ زن لطیف، سبکبال و متعادل. |
ورنا | ورنا: سرزمین ایرانی و کهن؛ زنی اصیل، باشکوه و ریشهدار. |
وستا | وستا: نام کتاب مقدس زرتشتیان؛ زن دانا، متین و معنوی. |
وسیمه | وسیمه: خوشچهره، متناسب؛ زنی زیبا، آراسته و جذاب. |
وصال زهرا | وصالزهرا: رسیدن به فاطمه؛ زنی معنوی، نجیب و عاشق اهلبیت. |
وفاق | وفاق: هماهنگی، صلح؛ زن صمیمی، متعادل و سازگار. |
ولا | ولا: عشق، دوستی؛ زنی مهربان، صادق و وفادار. |
وندا | وندا: هدیه خدا (در برخی گویشها)؛ زن لطیف و خوشنهاد. |
ونوس | ونوس: الهه زیبایی در اساطیر یونانی؛ زن بسیار زیبا و دلفروز. |
ونوسا | ونوسا: شکلی لطیف و شاعرانه از ونوس؛ زن دلربا و رؤیایی. |
ونوشا | ونوشا: شکلی کردی از ونوش؛ زنی صمیمی، آرام و دلنشین. |
ونوشه | ونوشه: گل بنفشه؛ زنی لطیف، متین و دوستداشتنی. |
ویانا | ویانا: دارای بصیرت، درخشان و متفکر؛ زنی متعادل و پویا. |
ویدا | ویدا: دانایی، آگاهی؛ زن خردمند، روشندل و باادراک. |
ویس | ویس: معشوقه وفادار در شاهنامه؛ زنی عاشق، اصیل و اسطورهای. |
ویستا | ویستا: روشن، خلاق؛ زن آیندهنگر، دقیق و متفکر. |
ویسه | ویسه: از داستان ویس و رامین؛ زن وفادار، اصیل و عاشقپیشه. |
ویشار | ویشار: درخشان و بینا؛ زنی آیندهنگر و فعال. |
ویشکا | ویشکا: برگرفته از واژه کردی؛ زنی لطیف، سادهدل و صادق. |
وینا | وینا: شنیدن (در سانسکریت) یا شکلی لطیف از نینا؛ زن دلنواز و متعادل. |
وینه | وینه: خانه دل یا رؤیا؛ زن صمیمی و خیالانگیز. |
ویونا | ویونا: ترکیبی از ویس و نونا؛ زنی لطیف، عاشق و شاعرانهخو. |
هاتفه | هاتفه: صداکننده، بانویی الهامبخش و رازآلود. |
هاجر | هاجر: مادر حضرت اسماعیل؛ زن شکیبا، مؤمن و فداکار. |
هاجره | هاجره: شکل مؤنث از هاجر؛ زن صبور و فروتن. |
هادیه | هادیه: راهنما، هدایتگر؛ زن روشنفکر، دانا و صمیمی. |
هالان | هالان: نام کردی با بار آرامش؛ زن خنکدل و روشنروح. |
هاله | هاله: دایره نور؛ زن معنوی، لطیف و مهربان. |
هانا | هانا: لطف خداوند؛ زن آرام، بخشنده و پراحساس. |
هانه | هانه: شکلی لطیفتر از هانا؛ دختری دلنواز و آرام. |
هانیا | هانیا: بانویی بخشنده و لطیفخو. |
هانیتا | هانیتا: شکلی شاعرانه با آوایی ملایم؛ زن مهربان و امروزی. |
هانیه | هانیه: خرسند، خوشاخلاق؛ زن دلنشین، مؤمن و آرام. |
هانیهزهرا | هانیهزهرا: فاطمهای خوشاخلاق، صمیمی و معنوی. |
هایا | هایا: زنی خجسته، متین و فروتن؛ شکلی نوساخته و خوشآهنگ. |
هایده | هایده: خوشآواز و محبوب؛ برگرفته از موسیقی ایرانی. |
هبه | هبه: عطا، هدیه؛ زن بخشیدهشده، مهربان و گرامی. |
هجرت | هجرت: مهاجرت معنوی؛ زن متحول، بیدار و پاک. |
هدی | هدی: هدایت؛ زن راهنما، مؤمن و روشنفکر. |
هدیر | هدیر: صدای آرام آب؛ زن آرام، صبور و درونگرا. |
هدیل | هدیل: صدای کبوتر؛ زن عاشقپیشه و لطیفرفتار. |
هدیه | هدیه: بخشیدهشده، زن خجسته و مهربان. |
هدیه بانو | هدیهبانو: بانوی عطا؛ زن بخشنده، متین و شریف. |
هدیهزهرا | هدیهزهرا: فاطمهای بخشنده و فروتن. |
هرانوش | هرانوش: نغمه مهر؛ زن روشندل، آرام و هنرمند. |
هستی | هستی: وجود، بودن؛ زن با معنا، عمیق و شریف. |
هستی زهرا | هستیزهرا: فاطمهای عمیق و روشندل. |
هستی ناز | هستیناز: وجودی نازنین؛ دختر باوقار، لطیفنهاد. |
هستیا | هستیا: نام الهه آتش در یونان؛ زن گرم، روشنگر و وفادار. |
هستیدخت | هستیدخت: دختر وجود؛ زنی اصیل، متین و باشخصیت. |
هلسا | هلسا: زنی امروزی، با طبع لطیف و آرام. |
هلن | هلن: درخشان، الهه زیبایی در اسطوره یونانی؛ زن روشنچهره و اصیل. |
هلنا | هلنا: شکل اروپایی هلن؛ زن زیبا، باوقار و دلنواز. |
هلناز | هلناز: زن نازنین با درخشش و لطافت. |
هلیا | هلیا: نور آفتاب؛ زن روشندل، پرانرژی و امیدبخش. |
هلیانه | هلیانه: ترکیب شاعرانه از هلیا؛ زن دلنشین، مؤثر و آرامخو. |
هما | هما: مرغ اسطورهای خوشبختی؛ زن بلندمرتبه، بختیار و نجیب. |
همادخت | همادخت: دختر هما؛ زنی اصیل، شاد و باوقار. |
همادیس | همادیس: مانند هما، باشکوه و خاص. |
همتا | همتا: همانند، یگانه؛ زن منحصربهفرد، خجسته و ممتاز. |
همدم | همدم: همراه، همدل؛ زنی صمیمی، وفادار و آرامبخش. |
همراز | همراز: شریک راز؛ زن صادق، قابل اعتماد و باوفا. |
همراه | همراه: پشتیبان، زن صمیمی، متعهد و فداکار. |
همیلا | همیلا: شکلی لطیف و امروزی، با طبعی آرام و صمیمی. |
هنا | هنا: گیاه حنا؛ زن آراسته، اصیل و شیرینخو. |
هنردخت | هنردخت: دختر هنر؛ زن خلاق، ظریفسلیقه و فرهیخته. |
هنگامه | هنگامه: غوغا، شکوه؛ زن تأثیرگذار، پرانرژی و باشکوه. |
هنیا | هنیا: شکلی شاعرانه با طبع لطیف و آرام. |
هوپند | هوپند: دانا، خردمند؛ زن فکور، متین و آیندهنگر. |
هوتسا | هوتسا: زنی سرشار از روشنایی، حکمت و نجابت. |
هوچهر | هوچهر: چهره درخشان؛ زن زیبا و اصیل. |
هودا | هودا: هدایت، روشنی؛ زن صادق، نجیب و متفکر. |
هورا | هورا: درخشان، روشن؛ زن نورانی، گرم و باجذبه. |
هوران | هوران: خورشیدها؛ زن باشکوه، پرنور و ریشهدار. |
هورآسا | هورآسا: مانند خورشید؛ زن گرم، روشنگر و صبور. |
هورخش | هورخش: درخشش خورشید؛ زن پرتوافکن و تابناک. |
هوردخت | هوردخت: دختر خورشید؛ زن اصیل، پرانرژی و دلنشین. |
هورسا | هورسا: روشن، طلایی؛ زن امیدبخش و تأثیرگذار. |
هورسان | هورسان: درخشان مانند خورشید؛ زن گرم، باشکوه و شیرینرفتار. |
هورشید | هورشید: شکل کردی و شاعرانه از خورشید؛ زن درخشان و باوقار. |
هورمهر | هورمهر: خورشید مهر؛ زن نورانی، صلحجو و شریف. |
هوروش | هوروش: تابان، زنی لطیف و دلفروز. |
هوری | هوری: زن بهشتی، دلنواز و روحانیخو. |
هوریا | هوریا: زن بهشتی، زیبا و لطیفنهاد. |
هورین | هورین: نورانی، باشکوه؛ زن درخشان و آرامروح. |
هوزان | هوزان: شکوفهریز، شاعرانه؛ زن دلنواز، عاشق و ملایم. |
هوفریا | هوفریا: زنی روحانی، بلندمرتبه و اصیل. |
هوگل | هوگل: گل بهشتی؛ زنی لطیف، صبور و محبوب. |
هوناز | هوناز: نازنین و اصیل؛ زن شریف، نجیب و دلنواز. |
هونامیک | هونامیک: ساختاری کردی یا آمیخته، نماد زن اصیل و آراممنش. |
هونیا | هونیا: شکلی لطیف با طبع شیرین، زن دلنشین و آرامرفتار. |
هیام | هیام: عشق سوزان؛ زن شیدا، دلباخته و پرجذبه. |
هیدی | هیدی: شکلی مدرن با آوای نرم؛ زنی دلنواز و گرمخو. |
هیدیکا | هیدیکا: نامی امروزی و خوشآهنگ با طبعی لطیف. |
هیرو | هیرو: زن شجاع و قهرمان در اسطوره یونان؛ زن وفادار، فداکار و نجیب. |
هیری | هیری: آراسته و متین؛ زنی متعادل و شریف. |
هیفا | هیفا: زیبا، دلربا؛ زنی جذاب، مهربان و صمیمی. |
هیلا | هیلا: هاله نور، زن آرام، متفکر و فروتن. |
هیلدا | هیلدا: جنگجوی زن، در زبان آلمانی؛ زنی شجاع، خردمند و متین. |
هیوا | هیوا: امید؛ زن امیدوار، آیندهنگر و شاددل. |
یاد | یاد: خاطره، یادآور؛ زنی ماندگار، مؤثر و اصیل. |
یادمهر | یادمهر: مهر ماندگار؛ زن وفادار، عمیق و دلنواز. |
یاردا | یاردا: یاریدهنده؛ زن همراه، وفادار و صمیمی. |
یاردخت | یاردخت: دختر یار؛ زنی باعاطفه، وفادار و خوشمنش. |
یارناز | یارناز: ناز یار؛ زنی دلنشین، دوستداشتنی و مهربان. |
یاز | یاز: گل یاس در برخی گویشها یا عدد ۱۱ به ترکی؛ زنی لطیف و آرامنهاد. |
یازگل | یازگل: گل یاز؛ زن لطیف، دلنواز و صمیمی. |
یاس | یاس: گل معطر و سفید؛ زنی پاکسرشت، نجیب و آرام. |
یاس آفرین | یاسآفرین: پدیدآورنده یاس؛ زنی لطیفدل، مؤمن و مهرورز. |
یاس بانو | یاسبانو: بانویی همچون یاس؛ زن نجیب، مهربان و اصیل. |
یاس رخ | یاسرخ: چهرهمانند یاس؛ زن زیبا، آرام و دلفروز. |
یاس زهرا | یاسزهرا: فاطمهای به لطافت یاس؛ دختری نجیب، معنوی و آرام. |
یاسفاطمه | یاسفاطمه: فاطمهای یاسگون؛ زن پاک، فروتن و آراممنش. |
یاسگل | یاسگل: گل یاس؛ زنی لطیف، آرامدل و صمیمی. |
یاسمن | یاسمن: گلی خوشبو؛ زن دلنواز، لطیف و شاد. |
یاسمن دخت | یاسمندخت: دختر گل یاس؛ زنی نازنین، صبور و شیرینرفتار. |
یاسمن زهرا | یاسمنزهرا: فاطمهای به لطافت گل یاس؛ زن معنوی، نجیب و محبوب. |
یاسمن زینب | یاسمنزینب: زینبِ یاسگون؛ زن صبور، شریف و دینمدار. |
یاسمن فاطمه | یاسمنفاطمه: فاطمهای معطر به یاس؛ زن مؤمن، باوقار و آرام. |
یاسمین | یاسمین: شکلی فرانسوی از یاسمن؛ زن لطیف، محبوب و مهربان. |
یاسمین رقیه | یاسمینرقیه: رقیهای لطیفنهاد و نجیب. |
یاسمین زهره | یاسمینزهره: زهرهای به لطافت گل یاسمین؛ زن زیبا و باشکوه. |
یاسمین طاهره | یاسمینطاهره: طاهرهای لطیف، معطر و معنوی. |
یاسمین معصومه | یاسمینمعصومه: معصومهای لطیف، مؤمن و دلنشین. |
یاسمین نرگس | یاسمیننرگس: نرگسِ یاسگون؛ زن روشنرو و لطیفرفتار. |
یاسمینا | یاسمینا: شکلی لطیفتر و مدرن از یاسمین؛ زن خوشبو و مؤثر. |
یاسمینه | یاسمینه: شکلی لطیف و شاعرانه از یاسمین؛ زن صبور و متین. |
یاسناز | یاسناز: ناز یاس؛ زن شیرین، لطیف و آراممنش. |
یاسینا | یاسینا: ترکیب یاس و نینا؛ زن لطیف، مهربان و روشندل. |
یاشگین | یاشگین: برگرفته از ترکی؛ زنی زندهدل، پرانرژی و ریشهدار. |
یاشیل | یاشیل: به معنی سبز در ترکی؛ زن آرام، زنده و نوآفرین. |
یاقوت | یاقوت: سنگ قیمتی قرمز؛ زن درخشان، باارزش و اصیل. |
یامین دخت | یامیندخت: دختر امن و آرامش؛ زن مطمئن، وفادار و مهربان. |
یانا | یانا: هدیه خدا، لطیفخو و فروتن. |
یانار | یانار: آتشین، درخشان؛ زن پرشور، باشکوه و باطراوت. |
یانیک | یانیک: دوستداشتنی، عزیز؛ زن صمیمی، مهربان و دلنشین. |
یزداندخت | یزداندخت: دختر خدا؛ زن متین، شریف و دیندار. |
یسرا | یسرا: آسانی، گشایش؛ زن مثبت، آرام و دلفروز. |
یسنا | یسنا: نیایش، پرستش در اوستا؛ زن معنوی، شریف و روشندل. |
یسنامهر | یسنامهر: مهرِ نیایش؛ زن عارفمنش و عاشقدل. |
یشما | یشما: بهمعنای زندگی در برخی گویشها؛ زن پرانرژی و زندهروح. |
یکتا | یکتا: بیهمتا، منحصر بهفرد؛ زن مستقل، خاص و روشن. |
یکتا بانو | یکتا بانو: بانوی بیهمتا؛ زن اصیل، متین و باجذبه. |
یکتا زهرا | یکتا زهرا: فاطمهای یگانه، متین و نورانی. |
یکتا مهر | یکتا مهر: مهرِ بینظیر؛ زن عاشق، وفادار و اصیل. |
یکتافاطمه | یکتا فاطمه: فاطمهای بیهمتا؛ زن برجسته، شریف و نجیب. |
یگانه | یگانه: بینظیر، خاص؛ زن با شأن، متین و خلاق. |
یگانه کوثر | یگانهکوثر: کوثری بیهمتا؛ زن مؤمن، روشندل و عمیق. |
یگانه هستی | یگانههستی: هستی یگانه؛ زن معناگرا، مستقل و پرعاطفه. |
یگانه زهرا | یگانهزهرا: فاطمهای یکتاست؛ زن شریف، نجیب و مؤمن. |
یگانه فاطمه | یگانهفاطمه: فاطمهای بیهمتا؛ زن مؤمن، فروتن و عزیز. |
یلدا | یلدا: بلندترین شب سال؛ زن گرم، نجیب و رازآلود. |
یمنا | یمنا: سمت راست، برکت؛ زن مبارک، شریف و نیکبخت. |
یوکابد | یوکابد: مادر حضرت موسی؛ زن مؤمن، فداکار و اصیلمنش. |
اسم بنیتا چرا تو لیست نیست؟
این نام در وبسایت ثبت احول ثبت نگردیده.
پس اسم سی دا چی؟
این نام در وبسایت ثبت احول ثبت نگردیده.
اسم من برفین تو لیست نیست
این نام در لیست وجود دارد. (داخل فهرست کامل اسم دختر با ب)
سیدا به صورت به هم چسبیده در ثبت احوال موجود است.
عالی و کامل
🌹🌹
ممنون بابت این لیست جامع از اسامی که آماده نمودید
🌻
سپاس از سایت خوبتون
🌺🌹
عالی
🌻
بسیار عالی
🌹
سلام
با جستجو در سایت ثبت احوال متوجه این مطلب می شوید که نام آرتا در حال حاضر منحصرا جهت پسر ها ثبت می گردد و برای دخترها ارتا دخت مصوب گردیده ،لطفا جهت بروز رسانی نام های دخترانه تصحیح بفرمایید تا مخاطب دچار اشتباه به واسطه مطلب منتشره در سایت شما نگردد.
با سلام
بروزرسانی گردید
با تشکر
سلام سوگل هم میشه
بله.
اسم تیام دخترانه هست یا پسرانه؟
نام تیام فقط داخل لیست اسامی دخترانه ثبت احوال موجوده.
اسم برفا در ثبت احوال ثبت میشه؟
بله داخل لیست موجوده
یوتاب ثبت است
بله درسته، در ثبت احوال ثبت شده.
اسم فاطمه حنیفا در ثبت احوال ثبت شده ؟!
خیر.