متن فلسفی در مورد تولد خودم طولانی
تولد هر انسانی، نقطهی آغازی است برای سفری بیپایان در جادهی زندگی، سفری که هر مرحلهاش پر از پرسشهای بنیادین و تفکرات فلسفی است. تولد هر فرد، همچون تمامی انسانها، لحظهای است که در آن زمان و مکان به هم پیوند میخورند و وجود وی در این جهان معنا مییابد. هر سال، با فرا رسیدن سالروز تولدمان، فرصتی مییابیم تا به گذشته، حال و آیندهی خود بیندیشیم و به معانی ژرفی که در پس هر لحظه از زندگی نهفته است، بپردازیم. این تأملات فلسفی نه تنها به من کمک میکنند تا به درک عمیقتری از وجود خود و جایگاهمان در جهان برسیم، بلکه مسیر زندگیمان را نیز روشنتر و هدفمندتر میسازند.
در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، گلچینی از زیباترین متن های فلسفی در مورد تولد خودم طولانی را برای شما آماده نموده ایم.
یک سال دیگه گذشت… یک سال دیگه گذشت و باید صفحهٔ سفید دیگهای که پیشِ روم گذاشتن رو پر کنم. خدا کنه امسال رو سفید باشم و صفحهم رو کمغلط تحویل بدم. یک سال بزرگتر شدم… یک سالی که نمیدونم توش واقعاً تونستم “بزرگ” بشم یا نه؟ تونستم با مشکلات خودم کنار بیام؟ تونستم همونی باشم که میخواستم؟ تونستم بعضی از عیبهام رو برطرف کنم؟ تونستم کسی رو نرنجونم؟ تونستم دل کسی رو شاد کنم؟ نمیدونم… باید فکر کنم… شاید اونجوری که میخواستم باشم، نبودم ولی یک سال بزرگتر شدم، اونم خیلی سریع! همیشه روزِ تولد آدم قشنگه و وقتی همهٔ اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک میگن، تازه میفهمی چقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن…
❤❤❤
میگن امروز تولدمه… اما من هیچوقت دلم نمیخواد خودمو به اعداد و ارقام محدود کنم … و به نظرم تاریخ تولد یک انسان صرفاً روزی نیست که از شکم مادر متولد شده به نظرم یه آدم توی عمرش بارها و بارها متولد میشه مثلاً هر بار که از ته دلش احساس خوشحالی میکنه … هر بار که بعد از یک زمین خوردن اساسی پا میشه و ادامه میده… اولین باری که عشق رو لمس می کنه… اولین باری که احساس ناب دوست داشتن پاشو به زندگیش میزاره … هر وقت از یک مسیر اشتباه برمیگرده یا زمانی که با خاطرات تلخش خداحافظی می کنه انگار تازه متولد شده … لحظهای که با محبتش باعث شادی دلی میشه … یا جلوی شکستن قلبی و ریختن اشکی رو میگیره … یا هر وقت کسی رو با تمام وجودش می بخشه… هر روزی که سعی می کنه خوب باشه و هر شبی که با احساس رضایت از خودش می خوابه انگار تولد دوباره ست … و من هر بار در زندگی هر کدوم از این حسها رو تجربه کردم به خودم گفتم تولدت مبارک رفیق …
❤❤❤
متن فلسفی در مورد تولد خودم در بهار
آسمان هم مانند من گاه میبارد و گاه آفتابی سوزان به ما میبخشد. گلها میخندند و امروز همه گلها به من سلام میکنند. منم آن متولد زیبای زیباترین فصل. که عشق را و شادی را و شکوفهباران را در فصل تولدم بلکه در زاده شدن خودم دیدم. این غرور نیست که من زیبایم چون بهترین آفرینندگان مرا آفریده است. با روحی آنچنان بزرگ که میتواند همه ارغوانهای زیبا، همه اقاقیاهای خوشبو، همه اطلسیهای دلربا و همه گل نازهای نازنین را در خودم جای دهم و این فقط از یک متولد بهار ساخته است. وقتی من به دنیا آمدم، مثل بقیه شکوفهها بودم، سفید و صورتی و خندان. معلوم نبود که چه هستم و چه میشوم. تا اینکه سالها گذشت و هر بهار شکوفه وجود من شکل گرفت. امروز که عکسهای شکوفگی خودم را نگاه میکنم، گویا آن بهار آنقدر دور بوده که هرگز نبوده است. روز تولد من همزمان است با روز تولد هفتاد هزار پروانه رنگی با خالهایی که جهان را زیباتر ساختند. روز تولد من مصادف بود با پیچیدن صدای آواز بلبلهای نغمهخوان و بازگشت شاد پرندههای مهاجر به خانهشان. تولد من که شد گویا خدا طبیعت را زیباتر میخواست و کسی چه میداند؟ شاید زاده شدن من آخرین برگ برنده خدا بود برای زیباتر ساختن زمین. پس من همواره زیبایی را به این دنیا اضافه خواهم کرد. همچون بقیه کسانی که همفصل با من به دنیا آمدند. قول میدهم بهترین نسخه از خودم و بهاریتر از هر بهار من باشم و بس. تولدم مبارک
❤❤❤
متن فلسفی در مورد تولد خودم در زمستان
دلم هوای برف کرده است. هوای آن روزی که به دنیا آمدم. آن نقطه آغازین حیات که بر راه ورود من کریستالهای برف خودشان را به زمین میرساندند. اکنون در روز تولدم، دلم را روانه یک دشت بیانتها میسازم، میدوم و جای پایم بر برفهای سفید میماند. میدوم تا به روز تولدم برسم: یک روز زیبا و رؤیایی از فصلی سفید و پاک. دوستی طعنهزنان گفت متولدان زمستان سردند و من آتشی از مهر را در دل خود روشن کردم. آنچنان که به همه برسد. با تولد من آتشی خلق شد تا سرمای زمستان را در خانهمان از بین ببرد. غم اگر در دل من جوانه بزند و اگر مرا به جایی برساند که بیهودگی روزها را استمرار بخشم، روز تولدم از اعماق وجودم به من «مبارک باد» میگوید. مادرم مرا در آغوش گرفت و پدرم چراغها را روشن کرد و شادی با صدای گریههای من در خانه طنینانداز شد. میلاد من سفره محبت را در خانه ما گستراند و تکرار تولدم همچون چراغی همیشه تابان است. روز تولدم همیشه قشنگ و خواستنی است حتی اگر آن بیرون چیزی هیجانانگیز نباشد. در صبحگاه آن روز که من پا به این دنیا گذاشتم، در آن روز سرد از فصل برفریزان ابر میبارید و بر پشتبام خانه نرم نرم برف میبارید. و من امروز در سالگرد تولدم به خودم قول میدهم که حضور سبز من بر پس زمینه سفید طبیعت زیبایی بیافریند. تولدم مبارک
❤❤❤
عاقبت خواهی پذیرفت که نمیشود، که نباید، که دلیلی ندارد بشود! خسته و بریده و نفس زنان، به دیوار غرورت تکیه خواهی زد، عرقِ خواستنهای یک طرفه و دویدنهای بی فایده را از روی پیشانیِ احساست، پاک خواهی کرد و از خودت خواهی پرسید: ” آخرش که چه؟ ” اینجا دقیقاً همان نقطهای ست که دست از تلاشهای بیهوده و عشق ورزیهای بی نتیجه میکشی، و آدمها؛ یک بار برای همیشه از چشمان غرورِ تو، می افتند … جایی که زخم بی مهریهای نقش بسته بر روی پیکرهٔ اعتمادت را خواهی بست، دست به زانوی باورت گرفته، استوارتر از همیشه ایستاده و هدفمندتر از همیشه به پیش خواهی رفت، اما این بار در مسیری که منطقت؛ میگوید و احساست؛ میپذیرد … تولدم مبارک
❤❤❤
امروز تولد من است من فهمیدم دنیا سرزمین وسیعی است پراز مشکلات سخت و من هم موجودی هستم وسیعتر و سختتر از دنیا همان روز در گوش من خواندند تو آمدی که برگردی همان روز به من گفتند شعر صدا آب و هوا مادر و پدر و عشق مال تو است همان روز فهمیدم که هیچ مجالی از لحظه خالی نیست و لحظه هم جای بی خیالی نیست من فهمیدم تقدیرم نه گیاه است نه حیوان نه فرشته نه جماد و نه چیز دیگر قدر من انسان بودن است و این قدر تا ابد فراموش نمیشود حتی اگر من فراموشش کنم امروز هنگامه تولد من است نه تولد من و یک نفر دیگر است وشاید صدها نفر دیگر به رسم عادت تولدم مبارک
❤❤❤
میتوان هر چیزی را تولد نامید مثل تولد یک ستاره و شروع نور افشانی مثل تولد یک شکوفه و دادن زیبایی به درخت مثل تولد یک پروانه و پرواز بر گلها مثل تولد یک صدا، صدایی که دوباره خدا را بخواند مثل تولد یک امید در دل دنیایی از ناامیدی مثل تولد یک فوق انسان که برای خانودهاش مثل یک ستاره، یک شکوفه، یک پروانه، یک صدای خدایی و مثل یک امید باشد در روز تولدم عهد میبندم، بهترین خودم باشم… حالم خوب است. نفس میکشم؛ هنوز به آخرین نفسهایم نرسیدهام … پس تا نفس هست، تا نفس دارم عشق میورزم. نمایش زندگی هنوز پایان نیافته است، هنوز فرصت دارم پس حالم خوب است، پس ادامه میدهم… جوانهام میرویم شکوفا میشوم … من حالم خوب است… تولدم مبارک
❤❤❤
متن فلسفی برای تولد خودم در اینستا
باز یک سال گذشت و دوباره به نقطهٔ آغاز رسیدم! خدایا دلم هوای دیروز رو کرده هوای روزهای کودکیم! دلم میخواد مثل دیروز قاصدکی بردارم و آرزوهام رو به دستش بسپرم! دلم میخواد دفتر مشقم رو باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی رو میخوام خط خطی کنم تمام اون روزایی که دل شکستم و دلمو شکستن! 365 روز گذشت روزهایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم؛ و شبهایی که اشک ریختم و دلم شکست …. و فریاد زدم خدایا از تو میخواهم که بهترینها را در این سال برایم رقم بزنی زیرا تو تنها گواه و شاهد اشکهای من هستی ”. تولدم مبارک
❤❤❤
امروز یکی ازم پرسید چند سالته، نمیدونم واقعاً نمیدونم چرا ناخودآگاه گفتم 18 …. دو سال و هفت ماه و 21 روز عقبتر بودم انگار یه وقفهٔ طولانی داشتم انگار تو این دوسال اتفاق آن چندان مهیجی نیافتاده شاید آنقدر دچار روزمرگی شدم که حساب روز و ماههای زندگیم هم از دستم رفته برخلاف گذشته حتی تولد هم آنچندان واسه ام مهم نبوده شاید پذیرفتهام که تولد هم یه روزه، مثل همهٔ روزهای گذشته. یه روز از 365 روز سال، که وارد این دنیای عجیب شدی و یه عده با اومدنت خوشحال شدن ولی کم کم که روزهای های عمرت میگذره انگار شادیشون کم رنگتر میشه و وجودت بیشتر نادیده گرفته میشه و تنها یک علت داره، عادت و روزمرگی در واقع روزمرگیه که عادت رو به وجود میاره و من حقیقتاً بیزارم از این روزمرگی… اگر این احساس گم شدن، این بی تفاوتی، این روزمرگی از خاصیتهای بزرگ شدنه ترجیح میدم همون 18 ساله بمونم…
❤❤❤
اول اینکه تولدمه و دوم اینکه تولدم مبارکتون باشه. اصلاً تا حالا دقت کردید تولد من چقدر برای شما خیر و برکت داشته؟ به خاطر همین است که این من هستم که باید تولدم را به شما تبریک بگویم و نه شما به من! پس تولدم را به شما تبریک میگم و امیدوارم تا سالهای سال بتوانم آن را به شما تبریک بگویم. دارید فکر میکنید چرا؟ مثال میزنم: من به یک زن و مرد که نقش خاصی نداشتند، اجازه دادم به پدر و مادر تبدیل شوند. حالا برای بار اول، بار دوم یا بار سومش فرقی نمیکند، مهم این است که یکنفر به نام من پیدا شد که آنها را بابا و مامان صدا بزند و قند توی دلشان آب کند. اینکه تولد من به اشخاص دیگر مقامات ارزشمندی همچون خواهر، برادر، خاله، عمه، عمو و دایی بخشید و آنها را مفتخر کرد، بماند. نه فقط افراد خانواده بلکه باید خدمت بقیه انسانهایی که مرا میشناسند عرض کنم: تولدم بسیار مبارکشان باشد. همین دوستان بهتر از آب روان من چقدر تنها میماندند اگر تولد من رخ نداده بود. همکاران من یک همکار ارزشمند را از دست میدادند. حتی سوپرمارکت سرکوچه هم تولدم مبارکش است چرا که با متولد شدن من یک مشتری خوب را به دست آورده است. اگر هنوز متقاعد نشدهاید که تولدم باید مبارکتون باشه، دلایل دمدستی دیگری هم دارم. تولد من باعث میشود سالی یکبار دور هم جمع بشوید، کیک تولد بخورید و بادکنک بتراکنید! بالاخره تولد من به شما یک روز پر از شادی و نشاط هدیه میکند، آنوقت جا ندارد که مبارک بودن آن را به شما تبریک بگویم؟ اگر دوست دارید به خاطر این همه شرایط و موقعیت که با تولدم برای شما فراهم کردهام برای من یک هدیه خوب بخرید، امروز روزش است. منتظرم. ضایع بازی هم در نیاورید لطفاً!
❤❤❤
در زمستان که به دنیا آمده باشی میدانی چگونه زندگیات را بسازی تا برسی به سرسبزی تابستان میدانی چگونه دوام بیاوری تا زیباییها را ببینی تولد در زمستان حرفهای زیادی برای گفتن دارد زندگی همیشه جاری است زندگی چهار فصل زیبا و باشکوه است جشن زندگی جشن تولدم مبارک
❤❤❤
متن ادبی برای تولدم
زمستان فصل من است فصل سکوت و صبر فصل دریافت نعمتهای برف و باران برای شکفتن فصل یکرنگی، عظمت و زیبایی آری من برای همه خودنمایی نمیکنم تنها کسی مرا میفهمد که چتر را کنار بگذارد و با باران عاشقی کند. تولد زمستانیام مبارک
❤❤❤
یک سال دیگه گذشت و باید صفحهٔ سفید دیگه ای که پیش روم گذاشتن رو پر کنم. خدا کنه امسال روسفید باشم و صفحهم رو کمغلط تحویل بدم. یک سال بزرگتر شدم یک سالی که نمیدونم توش واقعاً تونستم “بزرگ” بشم یا نه؟ تونستم با مشکلات خودم کنار بیام؟ تونستم همونی باشم که میخواستم؟ تونستم بعضی از عیبهام رو برطرف کنم؟ تونستم کسی رو نرنجونم؟ تونستم دل کسی رو شاد کنم؟ نمیدونم… باید فکر کنم… شاید اونجوری که میخواستم باشم، نبودم ولی یک سال بزرگتر شدم اونم خیلی سریع! روز قشنگیه همیشه روز تولد آدم قشنگه و وقتی همهٔ اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک میگن، تازه میفهمی چهقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن! و این خودش روزت رو قشنگتر میکنه
❤❤❤
امروز تولدم است. در اتاقم تنها نشستهام، اشکهایم از گونههایم سرازیر شده و با خودم فکر میکنم. فکر میکنم: چرا روزهای تولدم بیشتر از هر روز دیگری گریه میکنم؟ این روزهای تولد چه دارد مگر؟ بعد مینشینم و همه راههایی را که میشود وجود داشته باشد تا امروز غمگین نباشم مینویسم. یک دوست یک هدیه گرانقیمت به من بدهد؟ دور و بر اتاقم پر از هدیههای مزخرفی است که دوستان و آشنایان به من دادهاند. هدیههای بیمصرفی که بیشتر برای ارضای نیاز خودشان به محبت کردن به من دادهاند و ذرهای نفهمیدهاند سلیقه من چیست و چه دوست دارم. مادر و پدرم مرا در آغوش بگیرند و بگویند با به دنیا آمدن تو چراغ خانه ما روشن شد؟ این هم خوشحالم نمیکند. پدر و مادری که تصمیم گرفتند برای روشن شدن چراغ زندگیشان موجود مفلوک بدبختی مثل من را به دنیا بیاورند و راستی این عمل چقدر خودخواهانه میتواند باشد. امروز یک نفر در خانه را بزند و بگوید من شانس هستم؟ بیا که بیدار شدم و میخواهم تو را به همه آرزوهای محال خودت برسانم؟ چه فکر پوچ و بیهودهای… چه تخیل خامی. آخر بعد از این سالهای سیاه کدام شانس در روز تولدم ممکن است بیاید؟ نه! هیچکدام از اینها مرا خوشحال نمیکند. غم را روز تولد خلق میکند وقتی در اعماق وجودت هیچ مبارکی احساس نمیکنی و من سالهاست در روز تولدم غمگینم.
❤❤❤
متن غمگین برای تولد خودم
تولدم که میشود روی یک تکه کاغذ مینویسم “مشترک مورد نظر امروز در دسترس نمیباشد” و میچسبانم به در دلم تا دل مشغولیها، دغدغهها، خستگیها، فکروخیال کردنهای بی سروته به یک سال، بدو بدو کردنها، و… پشت در بمانند و از همان راهی که آمدند برگردند. و تمام روز را من و خودم تنهایی میگذرانیم. مهمان میکنم خودم را به چند صفحه کتاب، به گوش کردن یک موسیقی بی کلام در سکوت، به خوردن یک ناهار چرب و چیلی به دور از چشم برنامهٔ غذاییام در طول سال، قدم میزنم از این سرخیابان تا آن سرش را و خستگیهایم را با خوردن یک فنجان چای پشت میز یک کافه جا میگذارم تا سال دیگر… آری، روزهای تولدم را جانانهتر زندگی میکنم گویی از نو متولد شدهام…
❤❤❤
اگر عشق در زندگیات باشد… ای خالی خیلی چیزها برایت پُر میشود… اما اگر عشق نباشد… مهم نیست در زندگیات چه چیزهایی داشته باشی… هرچه داشته باشی باز هم چیزی کم داری… خدا رو شاکرم بخاطر عشقی که در لحظه لحظهٔ زندگیم جاریه… و از خدا ممنونم که نگاه مهربونشو هیچ وقت از من و زندگیم دریغ نکرد و همیشه کنارم بوده… بهترینای دنیا قطعاً در مُشت منه.. تولدم کنارِ بهترینای زندگیم مبارک… تولدم مبارک
❤❤❤
چند سال پیش، درست یه همچین روزی، هول و هوش همین ساعتها، حوالی همین شهر، من با قدومم دنیا رو متبرک کردم… مامان بزرگ میگفت چشمام شبیه پسرشه خالهام میگفت کپی برابر اصل خودشم عموم میگفت رنگ پوستم با خودش مو نمی زنه مامانم اما اعتقاد داشت به خودش رفتم… ولی بزرگتر که شدم همه چی تغییر کرد همون موقع رو میگم که شیطونی هام زبون زد خاص و عام بود دیگه هرکسی اخلاقها و عادت هام رو به دیگری نسبت میداد… اون روزها بود که فهمیدم هرچی آدم بزرگتر می شه باید دنبال یه شخصیت بگرده که خودش باشه، نه تقلیدی از حرفها و افکار و قیافهٔ دیگران… از همون روز کلی تلاش کردم تا شدم این… شدم خود خود همینی که هستم! شبیه خودم زندگی میکنم، شبیه خودم لبخند میزنم، شبیه خودم حرف میزنم، حتی شبیه خودم عاشق میشم… این شبیه خودم بودنه که من رو از تمومِ آدمها متمایز می کنه. چون در نهایت این خودمم که برای خودم میمونم! #خودم_جان_تولدت_مبارک
❤❤❤
جعبهٔ کوچیک بالای کمد رو پایین آوردم. پر از گرد و خاک بود. یه فوت محکم روش کردم و با وسواس درش رو باز کردم. عکسها رو که دیدم، ذوقی وصف نشدنی تک تک سلولام رو قلقلک داد! خاطره بازی رو دوست دارم. از اون بیشتر، کودکانه هام رو! توپ شیطونک رنگی رنگیم رو یه بار کوبیدم زمین و گرفتمش! چقدر عاشقش بودم. یادمه وقتی گمش کردم کلی گریه کردم. چه دنیایی بود کودکی! بی ریا گریه میکردیم اما از ته دل نبود! تیله بازی میکردیم اما بی شیله پیله! قهر قهر قهر تا روز قیامت میکردیم اما دو دقیقهٔ دیگه قیامتمون بود! گرگم به هوا بازی میکردیم اما هیچ کدوم این گرگهایی که الان هستیم، نبودیم! اصلاً نفهمیدم چی شد که یهو دنیام عوض شد! نفهمیدم چی شد که وقتی پسر همسایه رو که تا دیروز همبازی و شریک تمام لحظاتم بود میبینم، شالم رو مرتب میکنم، سرم رو پایین میاندازم و از خجالت گونه هام گل میاندازند! نفهمیدم چی شد که اون آرزوهای کوچیک، این همه بزرگ و دست نیافتنی شدند! شاید تقصیر حروف انگلیسی بود که بی مقدمه وارد ریاضی هامون شدند! شاید هم تقصیر ذوق پوشیدن کفشهای پاشنه بلند مامان که چشممون رو کور کرده بود! روی گونههای تپلم دست میکشم و کلی قربون صدقهٔ لبهای کوچولوم میرم! دستی روی موهای بلند خرماییم که حالا کوتاه و مشکی شدند، میکشم. حالا قدمت این عکسها، یک سال بیشتر و تاریخیتر شده اما من هنوزم همون دختر پر جنب و جوش کودکیمم که فقط کمی خانمتر شده… تولدم مبارک
❤❤❤
کاش باور داشتیم هر روز تولدمون هست هر روز که خداوند به ما مهلت زندگی دوباره میدهد بایستی تولدمان را جشن بگیریم اما افسوس که ما فقط سالروز اولین به دنیا آمدنمان را جشن میگیریم. امروز سالروز اولین به دنیا آمدنم هست و فردا سالروز دومین به دنیا امدنم. افسوس که روزهای مهم کم اهمیت و گاه بی اهمیت میشوند. امیدوارم هیچیک از ما دچار فراموشی نشده و از یاد نبریم که تولد یعنی دوباره زیستن به شیوه انسانیتر…
❤❤❤
متن برای تولد خودم طولانی
روزهای تولدم را طوی دیگر آغاز میکنم… از همان ابتدا با انرژیای مضاعفتر پلک ها را به شوق دیدار دوبارهٔ طلوع خورشید زندگی میگشایم پیراهن گل گلی به تن میکنم و غرق در خیال میشوم میان غوغای بی هیاهوی گلهای طغیان کرده… موج موهایم را روی ریتم سمفونی تارهای ابریشمیشان، لا به لای بافتن رؤیا و گیسوانم گم میکنم و گل سر های رنگارنگ میزنم برای عشق ورزیدن… روزهای تولدم جور دیگری خدا را در آغوش میکشم… چای زعفرانی صبحانه را همراه با عطر گلهای یاس که از حیاط خانهٔ همسایه سرک کشیدهاند و قصد دیوانه کردنم را دارند، مینوشم… خود را جای فروغ میگذارم و با صدای بلند عاشقانههایش را برای خودم مرور میکنم… خلاصه که روزهای تولد را باید دلبرانه تر رقم زد… متولد نسیم بهاری هزار و سیصد و عشق
❤❤❤
یک سال دیگر، ۳۶۵ طلوع و غروب و هزاران خاطرهٔ تلخ و شیرین دیگر هم گذشت. این روزها را مابین پستوهای ذهنم مثل هرسال ثبت میکنم… همهٔ عاشقانههایم را، همهٔ دلبرانه های نابم را همهٔ یواشکیهایم را، همهٔ خیال بافی های رنگارنگم را همهٔ دوست داشتنها و دوست داشته شدنهایم را… چشمانم را میبندم؛ آرزوی امسالم این است که هیچ گاه فراموش نکنم تجربیات خوب و بد این سالی که گذشت را… پس فوت میکنم تا گرد و غبار فراموشی از دورشان برود… تولدم تا یک سال دیگر که باز هم در کنار عزیزانم خاطره بسازم و ثبت کنم، مبارک!
❤❤❤
روز تولدم آغازی نو رؤیایی در بند اینجا پایان راه تمام امیدهای سالی است که گذشت.. و شروعی دیگر و هی تکرار و تکرار و تکرار.. گذر از زمان از عالمی به عالم دیگر از سازی به سازی، از رقصی به رقصی و سرنوشتی معدوم شده.. گویی میانهٔ راه چیزی گم شده و یا ناتمام.. حکایت از نیمه کارههای کودکی و جوانی!! تکرار افکار هر ساله و خوش باید بود دمی در میان ناخوشی که زندگانی این است… تولدم مبارک
❤❤❤
متن طولانی برای تبریک تولد خودم
این جسم, من نیستم من در این جسم اسیر نیستم, من حیات بی حد و مرز, من هرگز زاده نشده بودم و هرگز نمردهام. آن دورها اقیانوس پهناور و آسمان با کهکشانهای بیشمارش, همه تجلیهایی از بستر آگاهیاند. از زمان بی آغاز, من همیشه آزاد بودهام. تولد و مرگ, فقط دریچهای هستند که از میان آنها وارد و خارج میشویم. تولد و مرگ, فقط قایم موشک بازیاند. پس بر من لبخند بزن و دست مرا بفشار و دست تکان بده. باید که فردایی و حتی پیش از آن دوباره با یکدیگر دیدار کنیم. باید که همیشه در آن سرچشمه دوباره دیدار کنیم, همیشه بر مسیرهای بیشمار حیات دوباره دیدار کنیم. “نمیدانم ۱ سال برعمرم اضافه شد یا یک سال ازعمرم کم شده است. تولدم مبارک!!!
❤❤❤
به خودم قول دادم هیچوقت غصهٔ گذشته رو نخورم، غصهٔ اتفاق افتاده... بدترین روزی ک داشتم رو یادمه، اما فقط یادمه…مثل اون روز درد نمیکشم، مثل اون روز اشک نمیریزم…. یه شبایی تو زندگیم اومدن که فکر کردم این آدم مچاله شده دیگه تا صبح دووم نمیاره ولی صبح شد….. یه روزایی تو زندگیم اومدن ک فکر کردم عقربهها دیگه قرار تکون نخورن ولی گذشت، رد شد تموم شد…. آگه باور کنیم که هیچ چیزی توی زندگی دائمی نیست دیگه هیچ وقت غصه نمیخوریم…. چه اشک بریزی و خودت رو به در ودیوار بکوبی، چه بخندی و قدم بزنی دیگه نمیتونی زمان رو به عقب برگردونی همه چی میگذره… پس غصهٔ اتفاق افتاده رو هیچ وقت نخور…
❤❤❤
موهایت هنوز جادوگر روزهای من است من شبها خواب تو را میبینم راستش هیچ وقت فراموش نشدهای کلید میاندازم در خانه را باز میکنم و فکر میکنم تو نشستهای میانهٔ تاریکی تا تولدم را تبریک بگویی منی که از تمام روزهای جهان تنها تولد تو یادم بود راستش را بخوای به تو عادت کردهام و چیزی از من در من نیست چشمهایت را بدون هیچ کم و کاستی میپرستم سجاده همیشه پهن اتاق سمت چشم توست یادت هست ان روز میانهٔ جادهٔ کاشان باران بارید از ماشین پیاده شدم زیر باران پر شدم از تو و خواستم مال من باشی؟ یادت هست درست سال پیش همین موقعه یادش بخیر جاری بودی در من حالا در را که باز میکنم هیچکس من را شگفت زده نمیکند و من غمگین میانهٔ شادی عزیزان دوریات را تاب می اورم بیا مال من شو بیا کادوی تولد امسال من خودت باش خواهش میکنم سهم من از دنیا توست بیا برایم تو تولد بگیر که من هرجور که عاشقت شدم یادم نیست من چیز دقیقی از خودم یادم نیست تاریخ تولد تو را از حفظم با اینکه خودم تولدم یادم نیست … کلید خانهٔ که تو در ان نباشی به هیچ دردی نمیخورد کاش امشب کادویم را خودت برایم بیاوری و خودت بیایی بیا
❤❤❤
تو فکر میکنی عاشق بودن را بلد نیستی چون نمیتوانی برایم کادوهای گران بخری و در بهترین رستورانها و کافهها تولدم را جشن بگیری، دوستان جنس مخالفم را دعوت کنی و در مقابلشان ببوسی أم که نشانشان بدهی عاشقی تا به عاشق بودنت حسودی کنند و دلشان بسوزد… نمیتوانی ماشینهای مدل بالا بخری که تفریحهایمان را شیرینتر کنی، نمیتوانی لباسهای مارک بپوشی و عطرهایی بزنی که بویش تا مدتها توی خیالم باشد و مدام تورا به یادم بیاورد، نمیتوانی ساعتهای گران بخری و لحظههای دوریمان را دقیقتر بشماری…نمیتوانی وعدهٔ لباسهای خارجی و سفرهای عجیب غریب را به من بدهی!!… برای همین همیشه میگویی عاشقهای خوب میتوانند برای معشوقههایشان کارهای بزرگی انجام دهند و سورپرایزهای عجیبی تدارک ببینند….!! من اما فکر میکنم تو عاشق خوبی برای من هستی، آنقدر خوب که بتوانم دوست داشتنت را فریاد بزنم و به بودنت افتخار کنم…. عاشق خوبی هستی چون میتوانی هربار که دیدی أم دست خالی نیایی، شاخه گلی برایم بخری و خوراکیها و کتابهای مورد علاقه أم را توی کیفت قایم کنی تا بگردم، پیدایشان کنم و جیغهای بنفش بکشم، پا به پای شیطنتهایم بدوی و به نفس نفس بیوفتی اما گلایه نکنی. تو عاشق خوبی برایم هستی چرا که میتوانی خرابکاریهایم را با عشق ببینی ، در مقابل عصبانیتم لبخند بزنی و بگویی چقدر عاشقتر میشوی وقتی سرت داد میزنم و مرا بزور بخندانی، تو میتوانی مرا تحسین کنی، قربان صدقه أم بروی و جوری دوستم داشته باشی که دفترخاطراتم پر باشد از خاطرات خوبی که برایم ساختی، آرزوهایی که از روی دلم برداشتی و برآوردهشان کردی، میتوانی برایم لباسهای گلدار بخری و نگهشان داری وقتی عروست شدم بپوشم و کلی ذوق کنی، میتوانی برایم کتاب بخوانی و یادداشتهای عاشقانه بنویسی، برایم بادکنکهای رنگی بخری و آنطور که دوست دارم نگاهم کنی، بی انتظار و صادقانه… تو عاشق خوبی هستی چون آنقدر امنی که میتوانم وقت و بی وقت غصههایم را به مهربانیت بسپارم و گاهی پیشت خوب نباشم، لباسهای نامرتب بپوشم، آرایش نکنم، از خستگی چشمهایم نترسم، گریه کنم، ادای بچههای لجباز را دربیاورم و وقتی از فکرهای مسخره أم میگویم نگران از دست دادنت نباشم… تو حتمأ عاشق خوبی هستی که مرا با تمام نامهربانیهایم واقعی دوست داری!! تولدم مبارک
❤❤❤
متن زیبا و طولانی برای تولد خودم
یکسال دیگر گذشت … روزها یکی پس از دیگری، مرا ترک کردند و راهی دیار خاطره شدند. اتفاقات خوب، بد … دوستیها، دشمنیها … خندهها، گریهها … همه و همه سری زدند به من در این سال! اما به هر حال این سال هم گذشت … شاید زیباتر از همیشه! حالا که به عقب بر میگردم …حالا که به روزهای سپری شده میاندیشم، احساس میکنم که همه چیز خوب بوده … حسرت چیزی را نمیخورم … از چیزی ناراحت نیستم … دوست ندارم به عقب برگردم که اشتباهی را جبران کنم … این دفتر را هم میبندم و به صندوقچه خاطرهها میسپارم. دفتر جدیدی پیش رویم آرام آرام باز میشود … میخواهم دفتر جدید را پر کنم از شکوفههای عشق و ترانههای مهر … چه کسی میداند چند دفتر دیگر در انتظار اوست؟! تولدم_مبارک
❤❤❤
خودم، سلام. خودم، تولدت مبارک. الان یک دغدغه اساسی وجود مرا فرا گرفته است. اینکه هدیه تولد برای خودم چی بخرم. یک هدیهای که واقعاً خودم را سورپرایز کند، به دلش بنشیند و مرا هزار تا بوس کند. تولدم مبارک جمله راحتی است اما تبریک تولد به خودم سختترین کارها است، چون نه میشود او را سورپرایز کنم و نه میشود موقع اهدای کادوی تولد پیشانی یا گونهاش را ببوسم. اما اینها دلیل نمیشود که تولد خودم را تبریک نگویم، با خودم خلوت نکنم. یک آهنگ شاد تولدت مبارک برای خودم پخش میکنم و ریزه ریزه دور اتاق میچرخم! اما آن سورپرایز تولد چیز دیگری است. روز تولد یعنی یک سال دیگر گذشت. من یک سال بزرگتر شدم. یـک سالی که نمیدانم در آن واقعاً توانستم «بزرگ» شوم یا نه؟ توانستم همانی باشم که دوست دارم باشم یا نه؟ شاید آنطور که میخواستم باشم نبودم ولی به چشم بر هم زدنی یک سال بزرگتر شدم. شاید اگر یک دفعه صبح روز تولدم بیدار شوم و ببینم که قدرت این را پیدا کردهام که برای همیشه روی پای خودم بایستم و بتوانم در روز تولدم یکسال بزرگتر شدن و عاقلتر شدن را در وجودم احساس کنم، آن روز واقعاً سورپرایز شوم.
❤❤❤
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند لحظهها عریانند به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز زندگی ذره کاهیست، که کوهش کردیم زندگی نام نکویی ست، که خارش کردیم زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجز دیدن یار زندگی نیست بجز عشق بجز حرف محبت به کسی ورنه هر خارو خسی، زندگی کرده بسی زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد… ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟! تولدم مبارک
❤❤❤
متن تبریک تولد عاشقانه طولانی برای خودم
سردرگم و دل آشوب بود. روبروم وایستاده بود، از چشمایِ خستش میتونستم بخونم که نگرانه و مثل همیشه سعی میکنه غم هاش رو پنهون کنه. دستمو بردم کنار صورتش که نوازشش کنم، خستگیاش رو، تنهایی چشماش رو، از بین ببرم. نگاش کردم، میدونستم که فقط اونه که هوامو داره هیچوقت توی زندگیم، هیچکس اندازه اون هوای منو نداشته هیچوقت کسی مثل اون نتونسته دلم رو آروم کنه، روحمو نوازش کنه. مات و مبهوت فقط نگاش میکردم، چشمام رو دوخته بودم به چشماش، سردرگم بود. دیدم که یهو چشماش خیره شده به فندک روی میز! پاکت سیگارشو درآورد و یه نخ روشن کرد بهم گفت میدونی امروز چه روزیه گفتم نه گفت امروز روز تولدته پسر!!! به خودم اومدم دیدم دارم با یکی شبیه خودم تو آینه حرف میزنم نگاهی بهش کردم دیدم که چقدر پیر شدم چقدر موهای سفیدم از سیاه بیشتر شده دیدم جوونتر که بودم چقدر شلوغ و عاقل و عاشق بودم، کتاب میخوندم، بازی میکردم و اما الان که یه سال به سال هام اضافه شده به خودم میگم کاش تو همون روزای بچگی، بچه میموندم .. میدونم که با گذشت زمان دیگه فرق ماهها رو هم نفهمم شاید فقط گوشهای از ذهنم یا قلبم چیزی رو جا گذاشته باشم چیزی شبیه، یه روزِ تولد..! تولدم مبارک
❤❤❤
امشب شب تولدمه … من موندم و لیستی از آرزوهایی که کی برآورده میشن؟! نمیدونم! یه سال به عدد سالای عمرم اضافه شد و یه شمع بیشتر باید فوت کنم اما با همین یه شمع دنیا روشن میشه؟! بازم نمیدونم چقدر عوض شدم! اینقد که دیگه آینه هم منو نمی شناسه شاید گم شدم جایی، میون راهی پیچی رو به اشتباه… شاید دور شدم از اونی که باید میبودم شاید هم نه مسیر همینه چون کمی به ظاهر طولانی شده گمونم اشتباهه من اینا رو نمیدونم فقط خوب میدونم که گم شدم…
❤❤❤
روز تولدم رسید خوشحال یا ناراحت بودن من مشخص نیست خودم هم نمیدانم چه حالی داشته باشم خوشحال باشم که یکسال دیگر زندگی کردم و چیزای زیادیو دیدم یا ناراحت باشم که یکسال دیگر از عمرم کم شد روز تولد عجیب آدم برای دیگران مهم میشود حتی کسانی که هیچوقت خبری از حضورشون نبود روز تولدت پیدایشان میشود روز تولد میتونه قشنگترین روز زندگی ادما باشه آگه اونایی که دوسشون داره رو کنار خودش تو اون روز داشته باشه
❤❤❤
خیلی عالی بود