جملات و اشعار
متن و جملات زیبا در مورد پاییز و دلتنگی

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، مجموعه ای از متن و جملات زیبا در مورد پاییز و دلتنگی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی، اولین موسم این فصل مگر “مهر” نبود؟ …
پاییز از چشمان من شروع شد از برگ ریزان دلم از نارنجی سکوتم که مشت مشت دلتنگی به آسمان میپاشید
پاییز جان حالا که بساطت را جمع کردهای و آمادهای که عاشقانههایم را نم نمک ترک کنی کاش یادت بماند دلتنگی را هم لابه لای خاطرات قشنگ و نارنجیات یک جایی میان انارها و خرمالوها جا بدهی و با خودت ببری دلتنگی بدون هوای تو بدون باران بدون نارنجی و زرد و خش خش برگها کشندهتر از هر دردی میشود.
متن زیبا در مورد پاییز و دلتنگی
نگرانم پاییز که برسد ساعتها را عقب میکشند دلتنگیام یک ساعت زودتر میآید…
در پاییز هوا سرد میشود، یار دور میشود، دل “تنگ” میشود… در پاییز هر ثانیه به اندازهی یک عمر میگذرد، بیا این لحظههای طولانی کنارم باش که من بی تو از هر پاییزی غمگینترم…
دلتنگی پاییز متن کوتاه
پاییز هم با همه دلتنگی ها و هوای غم بارش میتواند دلگرم کننده باشد اگر دلخوشی باشد، صفا باشد، دوستی و صمیمیت باشد و عشقی که گونههایت را گرم و دلت را سرخ نگه دارد پاییزتان پر از عشق و صفا باشد
ای حضرت پاییز، بهار من و تو دلتنگ شدن شده است کار من و تو هر بار به مهر میرسم میپرسم کی میرسد اولین قرار من و تو
متن کوتاه در مورد پاییز و دلتنگی
به یاد رسم دلتنگی به یاد لحظههایم باش در این پاییز تنهایی تو تنها آشنایم باش
باز هم پاییز دیگری در راه است، اما این را بدان که فاصلهها هیچوقت دوست داشتن را کمرنگ نمیکنند، بلکه دلتنگی را بیشتر میکنند …
باران است که پاییز را زیباتر میکند وای به آن روز که قهرش بگیرد پاییز دلش میگیرد تنگ میشود و بد میشود… زورش به درختان میرسد و برگهایش شب و روز را تاریک میکند و دلتنگ پاییز بدون باران سخت میگذراند و تو آن بارانی و من همان پاییز…
پاییز فصل دلتنگی هاست. هر بار که پاییز شروع میشود گویی همه انسانها دلتنگ نداشته هایشان میشوند، نداشته هایی که دیگر به زندگی آنها باز نمیگردند و تا ابد از آنها جدا شدهاند. پاییز گویی با خود رنج به همراه میآورد، رنجی که محکومی از این دلتنگی ها به جان بخری.
متن در مورد پاییز دلتنگی
پاییز که میاد یه دلتنگی هایی رو هم همراه خودش میاره، دلتنگی هایی که که هیچوقت از بین نمیرن و هیچوقت در اونها وصالی در کار نیست، تو فقط میتونی دلتنگ باشی، همین. وقتی که پاییز میاد، مهم نیست برای چی، یه حس دلتنگی خاص درونت شکل میگیره، یه حس دلتنگی برای چیزی یا کسی که میدونی رفته و دیگه بر نمیگرده. فصل پاییز با همه قشنگی هاش، یه نقطه ضعف داره و اونم همین دلتنگی هاست، دلتنگی هایی که مجبور به تحملشون هستی و نمیتونی لحظهای برای بودنشون از کسی گله و شکایت کنی.
پاییز که میاد فقط و فقط به یاد اون میفتم که چطور دست توی دست هم توی خیابون روی برگهای زرد و خشکیده درختا راه میرفتیم و از بودن با همدیگه لذت میبردیم. الان که مدتهاست از رفتن اون میگذره، با اون پاییز عشق نیست که برام تداعی میشه بلکه فقط و فقط دلتنگیه که سراغم رو میگیره. وقتی که عاشق کسی باشه و توی روزهای پاییزی در کنار اون راه بری و یهو اونو از دست بدی، اون روزها دیگه برات عاشقانه نخواهند بود بلکه از اونها نفرت خواهی داشت چرا که دلتنگی عشقت رو به سراغت میارن و فقط عذابت میدن.
تنها چیزی که اکنون به من آرامش میدهد همان برگهای زرد درختان است که برای جرعهای از آرامش به دل خیابان میزنم و روی آنها راه میروم. این برگها آرامش را برایم به ارمغان میآورند. فصل پاییز با تمام دلتنگی هایی که برایم به ارمغان میآورد، آرامشی خاص هم به من هدیه میدهد که من این آرامش را از همین برگهای روی خیابان میگیرم. شاید دلتنگی امانم ندهد، اما همین راه رفتن بر روی برگها ذرهای هم که شده آرامم میسازد.
متن راجب پاییز و دلتنگی
به اندازه تمام برگهای درختان که در فصل پاییز بر روی خیابان می افتند، دلتنگش هستم اما چه حیف که این دلتنگی ها دیگر فایدهای ندارند، او رفت که میرود و دیگر بازگشتی در این رفتن در کار نیست. یادم میآید در همین روزهای پاییزی دست در دستان هم در خیابانها قدم میزدیم و به هم قول ماندن، قول نرفتن و قول ابدی بودن میدادیم اما او رفت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد. اکنون فقط دلتنگی اوست که برایم مانده، دلتنگی ای که هیچوقت وصالی ندارد و فقط مجبور به سوختن و ساختن با آن هستم.
هوای دلم عجیب پاییزیست، برگهای عشق از قلبم ریختهاند و اکنون درخت قلبم که همیشه سرسبز و استوار بود خشکیده شده و رو به زوال است. به خود حق میدهم، او که بود بهار دلم هم پا بر جا بود اما همین که رفت هوای دلم پاییزی شد و این پاییز هم خشکیده شدن برگهای عشق از درخت قلبم را برایم به ارمغان آورد. اکنون در کوچه پس کوچههای قلبم فقط عشقی خشکیده میتوانی بیابی، عشقی که روزی زیبا بود اما اکنون جز دلتنگی چیزی در آن نمیتوانی ببینی.
هوای دلم عجیب پاییزیست، اما به خودم امید میدهم، می گویم که پاییز آخرین حرف درخت نیست، دوباره بهار در راه است و دوباره قرار است هوای دلم بهاری شود. وقتی مه رفت هوای دلم پاییزی شد، عشق در دلم خشکیده شد و چشمانم بارانی شدند اما این آخر راه نیست، می دانم که او بر میگردد، می دانم که دوباره عشق را در دلم زنده میکند و می دانم که با او آمدنش هوای دلم را هم بهاری خواهد کرد. فقط کاش زودتر سر برسد، دیگر توانی برای تحمل این پاییز نمانده.
متن زیبای دلتنگی پاییز
فصل پاییز که سر میرسد، قولهای خودم به خودم را به یاد میآورم، همان قولهایی که با رفتنش در این فصل به خود داده بودم، قولهایی که میگفتند دیگر به او فکر نکنم، دیگر او را فراموش کنم و دیگر به یادش نیاورم اما نمیدانم که چرا نمیتوانم به هیچکدام از این قولها عمل کنم. این قولها فقط در ذهنم مرور میشوند و مرا محکوم به دلتنگی او میکنند. آری من دلتنگ او هستم و این دلتنگی هر لحظه مرا عذاب میدهد. کاش نمیرفت، کاش بود و نمیگذاشت قولهایی که به خودم داده بودم و نمیتوانم به آنها عمل کنم مرا ذره ذره آب کنند.
نمیدانم چطور پاییز برای دیگران دل انگیز است، من از این فصل جز غم چیزی ندیدم. فصل پاییز برای من فصلی غم انگیز است چون غم روزهای خوش را به یادم میآورد. هوای پاییز برای من غم دارد، این غم، غمی است که دلتنگی را با خود به همراه میآورد. پاییز با خود دلتنگی برای هر آنچه که دیگر نمیتوانی به آنها دست یابی و فقط برایت تبدیل به خاطره یا آرزو شدهاند را به همراه میآورد و برای همین است که من این فصل را فصلی غم انگیز مینامم.
به او بگویید اگر اکنون هوای دلم پاییزیست، اگر اکنون جز قلبی خشکیده در من وجود ندارد، اگر چشمانم بارانیست و هر لحظه امکان دارد دوباره این باران ببارد، فقط برای اوست. او که باشد پاییزی در کار نیست، هوای غم انگیز دلم از بین میرود و عشق است که دوباره در قلبم جریان پیدا میکند و آن را سرحال میکند. اکنون که او در کنارم نیست، به همین قلب خشکیده و چشمان بارانی کفایت میکنم. هوای بهاری دل من فقط با بودن اوست که برایم به ارمغان میآید، کاش بداند و کاش بفهمد که مرا از این حس دلتنگی رها کند.
می گویند رهایش کن، درست به مانند درختی که روزی سرسبزترین برگها به او متصل بودند اما زمانش که سر رسید درخت برگها را رها کرد و آنها را به فراموشی سپرد. نمیدانم، شاید درست می گویند، شاید باید درست به مانند فصل پاییز باشم، یعنی او را اکنون رها کرده و فراموشش کنم اما چطور میتوانم؟ خاطرههای او لحظه به لحظه در ذهنم تداعی میشوند و همین خاطرات دلتنگی او را برایم بیشتر میکنند. میخواهم که مثل پاییز باشم اما این خاطرهها که آمیخته به دلتنگی بسیار هستند مرا رها نمیسازند.
متن عاشقانه پاییز دلتنگی
پاییز دوباره آمد و با آمدنش یه دنیا دلتنگی برایم به ارمغان آورد. گویی دلتنگی من با هر دانه برگی که در دل پاییز از درختان می افتد بیشتر و بیشتر میشود. هر بار که میخواهم او را از یاد ببرم، دانه برگی می افتد و با آن دانه برگ خاطرهای از او در ذهنم مرور میشود. چه کنم؟ مگر میشود کسی که عاشقانه او را دوست داشتم را رها کنم و یاد و خاطرش را از ذهن ببرم؟ مگر چنین اتفاقی می افتد؟ اکنون خاطرات او از پاییز برای من فصلی نحس ساخته که من این فصل را با نام فصل دلتنگی ها میشناسم.
پاییز برای من و او فصلی خاص است چرا که ما در این فصل با هم آشنا شدیم و عاشقانههایمان را در این فصل شروع کردیم. من و او با هر قدمی که در دل خیابان میزدیم و برگهای خشکیده درختان زیر پایمان له میشد، عشقمان را نسبت به هم بروز میدادیم و با این کار از اوقات خوبیش لذت میبردیم. اما حالا که او نیست، فصل آشناییام با او شده فصل دلتنگی هایم، دلتنگی هایی که برای تمام آن روزها در دل و قلبم شکل میگیرد.
متن غمگین در مورد پاییز و دلتنگی
فصل پاییز برای من فصل نفرت انگیز است چرا که در این فصل بود که همه چیز تمام شد. عاشقانههایم، عشقی که در قلب او نسبت به خود ساخته بودم و تمام آرزوها و خواسته که برای خود در ذهنم تداعی میکردم که با او به آنها برسم، همگی تمام شد. از این فصل به بعد بود که دیگر او نه عشقی به من داشت و نه مهر و محبتی در قلبش نسبت به من میجوشید. نمیدانم، شاید خاصیت این فصل است که انسانها را نسبت به هم متنفر کند، اما کاش همانطور که او را از من متنفر کرد، اندکی هم تنفر در وجود من میآفرید تا اکنون اینقدر دلتنگ او نباشم.
پاییز که میشود منتظر باران پاییزی هستم، بارانی که بر روی برگهای خشکیده درختان میبارد و عطر و بویی فوق العاده در هوا میپیچاند. وقتی که باران شروع به باریدن میکند، استکانی چای داغ برای خود ریخته و به کنار پنجره میروم و خاطرات را با دیدن باران مرور میکنم. وقتی که وارد دریچه ذهنم شده و شروع به مرور خاطرات میکنم، میبینم که به اندازه تمام قطرات باران خاطرات خوب و بد دارم، خاطراتی که برخی دلتنگی و برخی تنفر ایجاد میکنند، خاطراتی که برخی حال خوب و برخی احساس بد به وجود میآورند و خاطراتی که برخی شرم آور بوده و برخی باعث غرور من میشوند. من در میان این خاطرات غرق میشوم و تازه زمانی به خود میآیم که میبینم باران بند آمده و من در فکر فرو رفته بودم.
جمله در مورد پاییز و دلتنگی
پاییز دل مرا عجیب تنگ تمام آن کسانی میکند که دیگر در بینمان نیستند و دیگر نفس نمیکشند. پاییز هوای مرگ دارد، برای درختان، برای گیاهان و برای هر آنچه که سرسبز و شاداب است. این فصل با خود بوی مرگ میآورد و شاید برای همین است که من با آمدنش به یاد تمام آنهایی می افتم که روزی بخش مهمی از زندگیام بودند اما اکنون نیستند و اکنون دیگر در کنارم نفس نمیکشند. نمیدانم که این خاضیت پاییز خوب است یا بد اما می دانم که مرا با دنیایی از دلتنگی ها مواجه میکند، دلتنگی هایی که هیچ وصالی ندارند.
تو به مانند فصل پاییز هستی، ذره ذره از بین میبری و نابود میکنی. همانطور که فصل پاییز ذره ذره برگ درختان را زرد کرده و درختان را میخشکاند، تو هم ذره ذره به وجود من رخنه کردی و مرا از پا در آوردی. تو با عشقت این کار را کردی. این عشق برای تو گذرا بود اما نمیدانستی که برای من همه چیز بود، برای من همه دار و ندارم بود و برای من تمام زندگیام بود. وقتی که گذاشتی و رفتی مرا با دنیایی از دلتنگی رها کردی و دلتنگی من برای عشقی که از دست رفت مرا ذره ذره از بین برد.
پاییز و دلتنگیاش
می دانی تو به مانند فصل پاییزی، زیباییهای خودت را داری اما در نهایت همانطور که پاییز باعث مرگ طبیعت میشود، تو هم باعث مرگ عشق و احساس درون انسان میشوی. کاش هیچوقت پاییزی وجود نداشت آن موقع هیچوقت هم درختان خشکیده نمیشدند و کاش هیچوقت تویی هم به زندگی من پا نمیگذاشتی آن موقع هیچوقت عشق و احساس درون من کشته نمیشد. اکنون فقط از من حسی مانده به نام حس دلتنگی، دلتنگی برای تمام آن روزهایی که عشق و احساسم از من انسانی شاد و سرحال میساخت. به یاد داشته باش که پاییز گذرا هست و دوباره طبیعت زنده میشود، همینطور هم این دلتنگی ها ماندگار نیستند و روزی تمام میشوند و روزی عشق و احساس دوباره در دلم جوانه خواهد زد.
می دانی فرق تو با پاییز چیست؟ پاییز میآید، میخشکاند و میرود اما تو آمدی، احساس مرا خشکیده کردی و قلب مرا رنجاندی اما دیگر نرفتی. درست است که جسم تو از پیش من رفت اما خاطرات تو در قلب من ماند و همین خاطرات و دلتنگی هایشان باعث شد تا من ذره ذره رو به نابودی قدم بردارم. اشکالی ندارد؛، من دیگر به این عادت کرده اما کاش دیگر وارد زندگی کسی نشوی. تا با عشقت به دل و قلب او رسوخ میکنی و همان وقتی که فهمیدی قلب او از آن تو شده او را رها میکنی و میروی.
دلنوشته در مورد پاییز و دلتنگی
پاییز را دوست دارم بخاطر شبهای سرد و طولانیاش بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزیام بخاطر پیاده رویهای شبانهام بخاطر بغضهای سنگین انتظار بخاطر اشکهای بی صدایم بخاطر سالها خاطرات پاییزیام.
دوره دانلودی آموزش مکالمه عربی لهجه اماراتی (خلیجی: کشورهای حاشیه خلیج فارس شامل امارات، عمان، قطر، بحرین و کویت) برای مهاجرت، مسافرت، مترجمی و آموزش
مشاهده آموزش