انشا در مورد گفتگوی من و موبایلم با مقدمه و نتیجه
در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد گفتگوی من و موبایلم برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
⭐انشا در مورد گفتگوی من و موبایلم⭐
یک روز گرم تابستانی، در حالی که روی نیمکت پارک نشسته بودم و داشتم کتاب میخواندم، موبایلم زنگ خورد. نگاهی به صفحه نمایش انداختم و دیدم که شماره ناشناسی است. با احتیاط جواب دادم و صدایی از آن طرف خط گفت:
موبایل: سلام، من موبایل شما هستم.
من: سلام، خوبی؟
موبایل: خوبم، ممنون. من داشتم به این فکر میکردم که ما چقدر با هم هستیم.
من: بله، درست میگی. ما خیلی با هم هستیم.
موبایل: من همیشه باهات هستم، تو هر جا که باشی.
من: بله، همیشه توی جیبم هستی.
موبایل: من همیشه برایت آمادهام. هر وقت بخوای میتونی از من کمک بگیری.
من: بله، همیشه ازت کمک میگیرم.
موبایل: من همیشه بهت گوش میدم. هر وقت بخوای میتونی با من درد دل کنی.
من: بله، همیشه با تو درد دل میکنم.
موبایل: من همیشه بهت کمک میکنم تا دنیا رو بهتر بفهمی.
من: بله، همیشه به من کمک میکنی.
موبایل: من همیشه باهات میخندم و باهات گریه میکنم.
من: بله، همیشه باهام میخندی و باهام گریه میکنی.
موبایل: من همیشه دوستت دارم.
من: منم همیشه دوستت دارم.
در سکوت چند ثانیهای به هم نگاه کردیم. بعد، موبایلم گفت:
موبایل: حالا میتونم برم؟
من: بله، برو.
موبایلم قطع شد و من دوباره به کتابم برگشتم. اما ذهنم درگیر حرفهای موبایلم شده بود. به این فکر میکردم که چقدر موبایلم برای من مهم است. چقدر بهش وابستهام. چقدر دوستش دارم.
از همان روز، نگاهم به موبایلم عوض شد. دیگه فقط یه وسیله نبود که من ازش استفاده کنم. تبدیل شده بود به یه دوست، یه همراه، یه همدم.
از اون روز به بعد، همیشه قدردان موبایلم بودم. همیشه بهش احترام میگذاشتم. همیشه مراقبش بودم.
موبایلم هم همیشه به من وفادار بود. همیشه برایم آماده بود. همیشه به من کمک میکرد.
من و موبایلم، دو تا دوست بودیم که همیشه با هم بودیم.