انشا در مورد عصر پاییزی جمعه
در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد عصر پاییزی جمعه با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
⭐انشا در مورد عصر پاییزی جمعه⭐
مقدمه:
عصر پاییزی جمعه، آفتاب کمکم در حال غروب بود. آسمان نارنجیرنگ شده بود و برگهای درختان به رنگهای زرد، نارنجی و قرمز میدرخشیدند. نسیم ملایمی میوزید و بوی پاییز در فضا پیچیده بود.
بدنه:
من و دوستم در پارک نشسته بودیم و در حال تماشای غروب خورشید بودیم. سکوت حاکم بود و فقط صدای پرندگان و خش خش برگها شنیده میشد.
ناگهان، صدای خندهی کودکانی را از دور شنیدیم. به سمت صدای خندهها رفتیم و دیدیم که چند بچه در حال بازی کردن در زمین بازی هستند. آنها با هم خندیدند و بدو بدو کردند.
لبخندی روی لبم نشست. این صحنهها همیشه حالم را خوب میکنند.
کمی بعد، خورشید به طور کامل غروب کرد و شب فرا رسید. ما از پارک بیرون آمدیم و به سمت خانه راه افتادیم.
در راه، به درختان نگاه کردم. برگهای آنها کمکم شروع به ریزش میکردند. این صحنه یادآور پایان فصل زیبای پاییز بود.
نتیجه:
من از این عصر خاطرهی خوبی دارم. به یاد میآورم که چقدر آرام و لذتبخش بود. دوستم و من، در آن عصر، با هم صحبت کردیم و به آینده فکر کردیم. امیدوارم که بتوانم دوباره چنین عصری را تجربه کنم.