جملات و اشعار

سخنان و اشعار دکتر شریعتی در مورد خدا

دکتر علی شریعتی مَزینانی (زاده ۲۳ نوامبر ۱۹۳۳ در مزینان، کاشمر – درگذشته ۱۸ ژوئن ۱۹۷۷ در ساوت‌همپتون، انگلستان) نویسنده، مترجم، پژوهشگر دینی، جامعه‌شناس و از چهره‌های برجسته روشنفکری دینی در ایران معاصر بود.

شریعتی در زمینه‌های مختلفی از جمله تاریخ، جامعه‌شناسی، فلسفه، عرفان، دین و سیاست قلم زده و آثاری ماندگار از خود به جای گذاشته است.

در این مطلب، سخنان و اشعار دکتر شریعتی در مورد خدا برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

خداوندا من با تمام کوچکی ام, یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدایی است
که من دارم و تو نداری

⭐⭐

خداوند می فرمایند :هرگاه بنده ای مرا می خواند
آن چنان به سخنان او گوش می دهم
که انگار بنده و آفریده ای جز او ندارم
اما شگفتا!!!
بنده ام همه را طوری می خواند
که انگار همه خدای او هستند
جز من.

⭐⭐

خدایا دل مرا آنقدر صاف بگردان تا قبل از پایین آمدن دستم دعایم مستجاب گردد.

⭐⭐

حتی خدا هم دوست دارد که بشناسندش
مرا کسی نساخت.خدا ساخت
نه آنچنان که "کسی می خواست"
که من کسی نداشتم
کسم خدا بود.کس بی کسان
او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست.
نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر"م .
من یک گل بی صاحب بودم
مرا از روح خود در آن دمید
و بر روی خاک و در زیر آفتاب
تنها رهایم کرد
متن و سخنان زیبای دکتر شریعتی درباره خداوند و راز نیاز کردن با او

⭐⭐

بیا گناه کنیم جایی که خدا نباشد..

⭐⭐

ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم
تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم

⭐⭐

نمی دانم که در طرح بزرگ خدا من
چه نقشی دارم و چه سرنوشتی؟ ولی
این قدر مطمئنم که بی هیچ نیست.»

⭐⭐

خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز . چگونه مردن را خود خواهم آموخت .

⭐⭐

کـفـر نـمـی‌گــویـم...
خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

⭐⭐

شخصی را به جهنم بردند
در راه برمیگشت و به عقب خیره می شد ، ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید
فرشتگان پرسیدند چرا ؟؟؟؟پروردگار فرمود : او چند بار به عقب نگتاه کرد ، او امید به بخشش داشت

⭐⭐

اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

⭐⭐

هر کس گمشده ای دارد ،
و خدا گمشده ای داشت .
هر کسی دو تاست ،
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست ،
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
" در آغاز هیچ نبود ، کلمه ای بود و آن کلمه خدا بود "
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .

⭐⭐

خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم
وهرچه را که تو زود میخواهی دیر نخواهم

⭐⭐

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم ببارد،تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی. تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی...

⭐⭐

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با نبودن، چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و، با او، عدم،
و عدم گوش نداشت،
حرفهایی هست برای گفتن،
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بیقرار آتشند،
و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
و ...
در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،
واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب
برمی افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
هرکسی گمشده ای دارد،
و خدا گمشده ای داشت.
هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.
هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.
هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.
بدانگونه که احساسش می کنند، هست.
انسان یک لفظ است،
که بر زبان آشنا می گذرد،
و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..
هرکسی کلمه ای است:
که از عقیم ماندن می هراسد،
و در خفقان جنین، خون می خورد،
و کلمه مسیح است،
و در آغاز، هیچ نبود،
کلمه بود،
و آن کلمه، خدا بود.

⭐⭐

به این مطلب امتیاز دهید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا