انشا

انشا در مورد اولین روز مدرسه

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد اولین روز مدرسه برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐⭐انشا اول در مورد اولین روز مدرسه⭐⭐

من اولین روز مدرسه ام را به یاد دارم، برای اولین بار که لباس مدرسه پوشیدم اصلا خوشحال نبودم. روز اول مدرسه مادرم مرا تا مدرسه همراهی کرد والدین دیگر نیز فرزندان شان را به مدرسه می آورند، همه ما جلوی دفتر مدرسه منتظر ماندیم. بعد از مدتی معلم آمد و ما را در چهار کلاس جداگانه گروه بندی و تقسیم کرد. در کلاس بعضی از بچه ها گریه کردند چون والدین اجازه ورود به کلاس را نداشتند، اما من گریه نکردم.

آشنایی با همکلاسی های جدیدم زمان لذت بخشی برای من بود. معلم مشغول نوشتن مشخصات ما و آشنایی با ما بود. معلم مان با عشق و لبخند با ما برخورد می کرد و تاثیر عمیقی در ذهن من گذاشت. خیلی زود زنگ اول تمام شد، بعضی بچه ها به سمت بوفه و بعضی دیگر به سمت والدین شان رفتند، من با پولی که مادرم به من داده بود یک نوشیدنی خریدم.

بالاخره زنگ آخر مدرسه به صدا درآمد. برخی از ما از اینکه دوباره با والدینمان را ملاقات کنیم خوشحال بودیم در هر صورت اولین روز مدرسه برایم فوق العاده بود. طولی نکشید که مدرسه به مکان مورد علاقه من تبدیل شد، کسانی که در اولین ملاقات من غریبه بودند در زمان کوتاهی به بهترین دوستان من تبدیل شدند، به همین دلیل خاطره طلایی رفتن به مدرسه در روز اول برای همیشه در قلب من باقی خواهد ماند.

⭐⭐انشا دوم در مورد اولین روز مدرسه⭐⭐

فکر کنم حضور در اولین روز مدرسه برای هیچکس کار آسانی نباشد، حتی اگر فرد خجالتی نباشید، بازهم اولین روز مدرسه سخت و در عین حال تجربه ای هیجان انگیز است. از نظر من، حضور در اولین روز مدرسه به منزله ورود به یک قلمرو ناشناخته است.

اولین روز مدرسه یک تجربه هیجان انگیز برای همه بچه ها است و معمولاً اولین یا بهترین تجربه ای است که مادام العمر در خاطرشان است. در اولین روز مدرسه بچه های زیادی کنارم نشسته بودند و شروع به صحبت کردن با من با لحنی بسیار دوستانه و صمیمی کردند، به همین دلیل روز اول مدرسه برای من بسیار لذت انگیز بود.

دقیقا یادم می آید روز اول مدرسه هوا آفتابی بود، وقتی مادرم مرا به مدرسه برد نفس عمیقی کشیدم و به سمت ورودی اصلی آن راه افتادم. در آن زمان هیجان زده، ترسیده و کمی عصبی بودم. در حالی که شروع کردم به نگاه کردن به بقیه بچه ها به آرامی وارد کلاس شدم. در آن لحظه احساس کردم مثل یک موجود بیگانه که به تازگی روی سیاره زمین فرود آمده هستم و احساس می‌کردم به‌تازگی به جرم قتل دستگیر شده‌ام.

هیچ کس مرا نمی شناخت یا دوست نداشت. سرانجام، کلاسم را پیدا کردم و معلم مرا به عنوان شاگرد جدید کلاس معرفی کرد و صندلی ام را به من نشان داد. یک لحظه دلم برای مامان و بابام تنگ شده بود، احساس تنهایی می کردم. در پایان روز، من هنوز از مدرسه جدید متنفر بودم و دلم برای همه دوستان قدیمی ام تنگ شده بود.

با این حال، با گذشت زمان توانستم دوستان جدیدی پیدا کنم امروز من شاگرد زبردست و کاپیتان تیم فوتبال مدرسه هستم. الان یاد گرفتم به مدرسه بروم و امیدوار بودم امسال با نمرات خوب فارغ التحصیل شوم.

مطالب مرتبط با موضوع مدرسه:

4.7/5 - (3 امتیاز)
منبع
topprevirtualguruallparagraph

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا