انشا

انشا در مورد جان بخشی به دریا

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد جان بخشی به دریا برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐انشا اول در مورد جان بخشی به دریا⭐

مقدمه:
من دریا هستم. وسیع و بی‌کران. قلبم از آب است و روحم از شور و هیجان. من در دل کوه‌ها و جنگل‌ها متولد شدم و از میان صخره‌ها و جزایر گذشتم تا به اینجا برسم.

بدنه:
من یک موجود زنده هستم. در طول مسیرم، با همه چیز ارتباط برقرار می‌کنم. با گیاهان و حیوانات، با انسان‌ها و با موجودات کوچکی که در اعماق من زندگی می‌کنند.

من به گیاهان و حیوانات آب می‌دهم تا بتوانند رشد کنند و زندگی کنند. من به انسان‌ها آب می‌دهم تا بتوانند بنوشند و کشاورزی کنند.

من به انسان‌ها آرامش می‌بخشم. من آنها را به دنیای رویاهایشان می‌برم.

من دوست دارم با انسان‌ها همراه باشم. دوست دارم آنها را در سفرم همراهی کنم و به آنها از زیبایی‌های طبیعت بگویم.

یک روز، یک گروه از دانش‌آموزان کنار من نشستند. آنها به من نگاه می‌کردند و از زیبایی من لذت می‌بردند. من از دیدن آنها خوشحال شدم و تصمیم گرفتم با آنها حرف بزنم.

دانش‌آموزان از من پرسیدند: «تو کی هستی؟»

من به آنها گفتم: «من دریا هستم.»

دانش‌آموزان گفتند: «خیلی زیبا هستی.»

من از حرف دانش‌آموزان خوشحال شدم و گفتم: «ممنونم.»

من و دانش‌آموزان مدت زیادی با هم صحبت کردیم. من به آنها از زیبایی‌های طبیعت و اهمیت حفاظت از آن گفتم.

دانش‌آموزان به حرف‌های من گوش می‌کردند و با دقت به من نگاه می‌کردند. وقتی من تمام حرف‌هایم را گفتم، یک دانش‌آموز گفت: «من قول می‌دهم که از طبیعت محافظت کنم.»

من از حرف دانش‌آموز خوشحال شدم و گفتم: «من از تو ممنونم.»

من و دانش‌آموزان با هم خداحافظی کردیم و آنها به راه خود ادامه دادند.

من امیدوارم که انسان‌ها همیشه از من و دیگر دریاها محافظت کنند تا بتوانیم به زندگی خود ادامه دهیم و به همه چیز زندگی ببخشیم.

نتیجه:
دریاها نقش مهمی در زندگی انسان ها و طبیعت دارند. ما باید از دریاها محافظت کنیم تا بتوانند به زندگی خود ادامه دهند و به همه چیز زندگی ببخشند.

⭐انشا دوم در مورد جان بخشی به دریا⭐

مقدمه:
من دریا هستم، پهنه‌ای بی‌کران از آب شور و از هیجان موج‌هایم می‌زنند به ساحل و صدایم می‌پیچد در تلاطم.

بدنه:
یک روز، یک کشتی حامل انسان‌های بی‌خانمان از کنار من عبور کرد.
آنها به من نگاه می‌کردند و اشک می‌ریختند. من از دیدن آنها ناراحت شدم و تصمیم گرفتم به آنها کمک کنم.

من موج‌هایم را آرام کردم و کشتی را به ساحل رساندم. انسان‌های بی‌خانمان از کشتی پیاده شدند و به من تشکر کردند. آنها گفتند که من نجات‌دهنده آنها هستم.

من از حرف انسان‌های بی‌خانمان خوشحال شدم و گفتم: «من خوشحالم که توانستم به شما کمک کنم.»

انسان‌های بی‌خانمان در ساحل اتراق کردند و من آنها را از غذا و آب خود دادم. آنها چند روز در کنار من ماندند و از زیبایی من لذت بردند.

وقتی زمان رفتن آنها فرا رسید، آنها از من خداحافظی کردند و گفتند که هرگز من را فراموش نخواهند کرد.

من از رفتن انسان‌های بی‌خانمان ناراحت شدم، اما خوشحال بودم که توانسته بودم به آنها کمک کنم.

نتیجه:
من امیدوارم که همیشه بتوانم به انسان‌ها کمک کنم و به آنها زیبایی‌های طبیعت را نشان دهم.

4/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا