انشا در مورد صحبت مترسک و گنجشک
در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد صحبت مترسک و گنجشک با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
⭐انشا در مورد صحبت مترسک و گنجشک⭐
مقدمه:
در مزرعه ای بزرگ، مترسکی تنها و بیروح ایستاده بود. او هر روز از صبح تا شب در مزرعه میایستاد و از مزرعه در برابر گنجشکها و پرندگان دیگر محافظت میکرد. گنجشکها از مترسک میترسیدند و از او دوری میکردند.
بدنه:
یک روز، گنجشک کوچکی از آسمان به مزرعه آمد. او گنجشکهای دیگر را ندید و به سمت مترسک رفت. گنجشک روی شانه مترسک نشست و شروع به آواز خواندن کرد. مترسک از دیدن گنجشک کوچک تعجب کرد. او تا به حال هیچ پرندهای را اینقدر نزدیک خود ندیده بود.
گنجشک همچنان با صدای شاد و فرحبخش خود آواز میخواند. مترسک به آواز گنجشک گوش میداد و آرام آرام به او علاقهمند میشد. او با خود فکر میکرد: «این گنجشک چقدر زیبا و دوستداشتنی است. کاش میتوانستم با او حرف بزنم.»
گنجشک آواز خود را قطع کرد و به مترسک نگاه کرد. مترسک هم به گنجشک نگاه کرد. در چشمان گنجشک مهربانی و دوستی موج میزد. مترسک با قلبی پر از امید به گنجشک گفت: «سلام گنجشک کوچولو.»
گنجشک از شنیدن صدای مترسک تعجب کرد. او با صدای ظریف و شیرین خود گفت: «سلام مترسک مهربان.»
مترسک و گنجشک ساعتها با هم حرف زدند. آنها از زندگی خود و آرزوهای خود برای یکدیگر گفتند. مترسک از تنهایی خود و گنجشک از آرزوی پرواز کردن گفت.
از آن روز به بعد، مترسک و گنجشک بهترین دوستان یکدیگر شدند. آنها هر روز با هم حرف میزدند و به یکدیگر کمک میکردند. گنجشک با آواز خود مترسک را از تنهایی در میآورد.
مترسک و گنجشک تا آخر عمر با هم دوست بودند. آنها با کمک یکدیگر، زندگی شاد و پر از شادی را در مزرعه سپری کردند.
نتیجه:
این داستان حکایت دوستی دو موجود متفاوت است. مترسکی که تنها و بیروح بود، با گنجشکی دوست شد که پر از شادی و زندگی بود. این دوستی، زندگی مترسک را متحول کرد و او را از تنهایی نجات داد.