انشا

انشا در مورد عصر یک روز پاییزی

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد عصر یک روز پاییزی با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐انشا در مورد عصر یک روز پاییزی⭐

مقدمه:
عصر یک روز پاییزی، خورشید در حال غروب بود و آسمان به رنگ نارنجی و قرمز در می آمد. نسیم ملایمی می وزید و درختان را تکان می داد. برگ های زرد و نارنجی از درختان می ریختند و روی زمین می رقصیدند.

بدنه:
من در پارک قدم می زدم و از این زیبایی لذت می بردم. صدای پرندگان در حال آواز خواندن بود و صدای باد در میان درختان می پیچید.

در گوشه ای از پارک، یک پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و به منظره خیره شده بود. او لبخندی بر لب داشت و به نظر می رسید که از این لحظه لذت می برد.

من کنار او نشستم و به منظره خیره شدم. سکوت و آرامش حاکم بود و من احساس آرامش می کردم.

ناگهان، صدایی از پشت سرم آمد. برگشتم و دیدم که یک کودک در حال دویدن است. او برگ های زرد و نارنجی را جمع می کرد و به هوا پرتاب می کرد.

خندیدم و به کودک خیره شدم. او با تمام وجودش از این لحظه لذت می برد.

نتیجه:
عصر یک روز پاییزی، یکی از زیباترین لحظات طبیعت است. زمانی است که رنگ های نارنجی و قرمز آسمان، زیبایی بی نظیری به طبیعت می بخشد. زمانی است که نسیم ملایم، آرامش را به ارمغان می آورد. زمانی است که پرندگان، آوازهای خود را برای همه می خوانند.

من از این لحظه لذت بردم و آن را در قلبم ثبت کردم.

4/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا