انشا

انشا در مورد قشنگ ترین اتفاق زندگی با مقدمه و نتیجه

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد قشنگ ترین اتفاق زندگی با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐انشا اول در مورد قشنگ ترین اتفاق زندگی⭐

مقدمه:
قشنگ ترین اتفاق زندگی من، جشن تولدم بود. من همیشه دوست داشتم که جشن تولدم یک جشن بزرگ و خاص باشد. می خواستم که همه دوستانم و خانواده ام در آن جشن حضور داشته باشند و با هم خوش بگذرانیم.

بدنه:
سال گذشته، تولدم بود. من خیلی هیجان زده بودم. چند روز قبل از تولدم، همه چیز را برای جشن آماده کردم. خانه را تزئین کردم، کیک و شیرینی خریدم، و کارت دعوت برای دوستانم فرستادم.

روز تولدم، همه دوستانم و خانواده ام به خانه ما آمدند. ما با هم بازی کردیم، موسیقی گوش دادیم، و کلی خوش گذراندیم. بعد از شام، کیک تولد را آوردند و همه با هم تولد من را تبریک گفتند.

اما بهترین اتفاق جشن تولدم، زمانی بود که پدرم هدیه تولدم را به من داد. هدیه یک اسباب بازی جدید بود که من خیلی دوست داشتم. وقتی هدیه را دیدم، خیلی خوشحال شدم.

آن شب، من خیلی خوشحال بودم. از اینکه همه دوستانم و خانواده ام در جشن تولدم حضور داشتند، خیلی لذت بردم. آن شب، یکی از بهترین شب های زندگی من بود.

من همیشه آن شب را به یاد خواهم آورد. آن شب، یکی از قشنگ ترین اتفاقات زندگی من بود.

نتیجه:
من از آن شب، یک درس مهم یاد گرفتم. یاد گرفتم که مهم نیست که جشن تولدت چقدر بزرگ یا کوچک باشد. مهم این است که با کسانی که دوستشان داری، آن روز را جشن بگیری.

من از آن شب، این قدر خوشحال شدم که هنوز هم وقتی به آن فکر می کنم، لبخند روی لبم می آید.

⭐انشا دوم در مورد قشنگ ترین اتفاق زندگی⭐

مقدمه:
من همیشه عاشق دریا بودم. از بچگی وقتی عکس های دریا را می دیدم، دلم می خواست یک بار هم که شده، پایم را در آب دریا بگذارم. اما تا زمانی که ده ساله نشده بودم، فرصت رفتن به دریا را پیدا نکرده بودم.

بدنه:
یک روز، خانواده ما تصمیم گرفت برای تعطیلات تابستانی به شمال کشور سفر کنیم. من خیلی خوشحال بودم که بالاخره می توانستم دریا را از نزدیک ببینم.

وقتی رسیدیم به شمال، اول رفتیم به یک ساحل زیبا. وقتی چشمم به دریا افتاد، انگار دنیا را به من هدیه داده بودند. دریا آنقدر زیبا بود که باورم نمی شد. آبش آنقدر زلال بود که می توانستم تا ته آن را ببینم. موج هایش آنقدر آرامش بخش بودند که دلم می خواست ساعت ها کنار دریا بنشینم و به آنها نگاه کنم.

با خانواده ام رفتیم داخل آب. آب دریا آنقدر خنک بود که یکهو یخ کردم. اما خیلی زود گرم شدم و شروع کردم به شنا کردن. شنا کردن در دریا آنقدر لذت بخش بود که نمی خواستم تمام شود.

آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. دیدن دریا آنقدر برای من خاطره انگیز بود که هنوز هم وقتی یاد آن روز می افتم، لبخند روی لبم می آید.

از آن روز به بعد، دریا برای من نماد زیبایی، آرامش و شادی شد. هر وقت که دلم می گیرد، فکر کردن به دریا حالم را خوب می کند.

نتیجه:
من معتقدم که دیدن دریا برای همه انسان ها یک تجربه فراموش نشدنی است. دریا می تواند به ما یاد دهد که زندگی چقدر زیبا و ارزشمند است.

به این مطلب امتیاز دهید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا