انشا

انشا در مورد چراغ جادو

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، انشا در مورد چراغ جادو برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.

⭐انشا اول در مورد چراغ جادو⭐

مقدمه:
 روزی در شهری دوردست، در خانه‌ای کوچک، یک پسربچه به نام امید زندگی می‌کرد. امید پسربچه‌ای خلاق و پرانرژی بود که همیشه به دنبال ماجراجویی و خلاقیت بود. او همیشه به دنبال چیزهای جدید و متفاوت بود.

بدنه:
 یک روز، امید در کنار درختی قد بلند در پارکی قدم می‌زد و چراغ جادویی‌ای که در بوته ها پنهان شده بود توجه او را جلب کرد. او همیشه به دنبال چیزهای جادویی بود و این چراغ جادویی به نظرش بسیار جالب و جذاب می‌رسید.

امید نزدیک‌تر رفت و دستش را به سوی چراغ دراز کرد. هنگامی که او دستش را به آن نزدیک می‌کرد، یک نور رنگارنگ از داخل چراغ بیرون زد. امید به شگفتی نگاه کرد و با هیجان دستش را داخل چراغ گذاشت.

با یک صدای بلند و شگفت‌انگیز، چراغ گفت: “سلام امید! من چراغ جادویی هستم و می‌توانم تمام آرزوهای تو را برآورده کنم.”

امید بسیار خوشحال شد و گفت: “واقعاً؟ آرزوی اولم این است که بتوانم پرواز کنم.”

چراغ جادویی خندید و گفت: “آرزویت برآورده شد! اکنون تو می‌توانی پرواز کنی.”

امید با هیجان دستانش را شکل بال زدن به حرکت درآورد و به طرز جادویی، او شروع به پرواز کرد. او در هوا به اطراف پرید و احساس آزادی و خوشحالی کرد. پرواز کردن همیشه یکی از آرزوهای بزرگ او بود و اکنون این آرزو برآورده شده بود.

اما پس از مدتی، امید متوجه شد که پرواز کردن تنها چیزی نیست که می‌تواند با این چراغ جادویی انجام دهد. او می‌توانست به دنیای‌های جدید سفر کند، دوستان جدید پیدا کند و تجربه‌های جدیدی داشته باشد.

امید شروع به کاوش در دنیای جدید کرد. او به جنگل‌ها رفت و با حیواناتی نظیر خرس‌ها و پرندگان صحبت کرد. او به زیر آب رفت و با ماهی‌های زیبا و رنگارنگ بازی کرد. همچنین، به قلعه‌های جادویی سفر کرد و با جادوگران آشنا شد.

پس از مدتی، امید به خانه برگشت و با لبخندی به چراغ جادویی گفت: ممنونم چراغ جادویی! تو من را به دنیای‌های جدید و هیجان‌انگیزی بردی. من همیشه خاطرات زیبای این ماجراها را به یاد خواهم داشت.

چراغ جادویی با لبخندی گفت: خواهش می‌کنم همیشه به خلاقیت و تخیل خود اعتماد کن. تو می‌توانی هر آرزویی را برآورده کنی.

نتیجه:
 این داستانی بود که من در خیال خود گذراندم و دوست داشتم من به جای امید خیالی تجربه برآورده شده آرزوهایم را داشته باشم.

⭐انشا دوم در مورد چراغ جادو⭐

مقدمه:
 در یک روز زیبا و آفتابی، در یک روستای کوچک و دورافتاده، یک پسر بچه خردسال به نام دارا زندگی می کرد. دارا پسری بسیار پر انرژی بود و همیشه به دنبال ماجراجویی های جدید بود.

بدنه:
 یک روز، دارا به دنبال یک چراغ جادویی گشت. او شنیده بود که اگر بتواند این چراغ را پیدا کند، می تواند هر آرزویی که دلش بخواهد را برآورده کند. دارا به همین دلیل برای پیدا کردن چراغ جادویی، به سفری ماجراجویانه رفت.

دارا جستجوی چراغ جادویی را در جنگلی عمیق و تاریک آغاز کرد. او در جستجوی هر چیزی بود که به او کمک کند تا چراغ را پیدا کند. او در جنگل گرگ ها و خرس ها را دید و از آنها فرار کرد. اما او شجاع بود و ادامه می داد.

پس از مدتی، دارا به یک آبشار زیبا رسید. او در کنار آبشار نشست و به صدای آب روان گوش داد. در همین حال، یک پرنده زیبا به نزدیکی او پرید و به او گفت: دارا، من می توانم به تو کمک کنم تا چراغ جادویی را پیدا کنی. اما تو باید یک آرزوی خوب داشته باشی و به دیگران کمک کنی.

دارا شاد شد و به پرنده گفت: من آرزو می کنم تا همه دوستانم شاد باشند و همه مردم در دنیا امنیت داشته باشند. پرنده خندید و گفت: آرزوی خوبی است، دارا. حالا به من اجازه بده تا تو را به چراغ جادویی برسانم.

پرنده دارا را به یک غار عمیق وارد کرد. در داخل غار، یک چراغ جادویی درخشان وجود داشت. دارا شگفت زده بود و با خوشحالی به چراغ نگاه می کرد.

پرنده به دارا گفت: “اگر می خواهی آرزوی خود را برآورده کنی، باید چراغ را مالش دهی. او با شوق و هیجان چراغ را برداشت و مالش داد. او آرزوی خود را به آرامی خواند و چراغ را روشن کرد.

با یک برق زیبا، چراغ جادویی درخشید و آرزوی دارا را برآورده کرد. همه دوستان دارا شاد شدند و همه مردم در دنیا امنیت داشتند. دارا خوشحال بود و از پرنده سپاسگزاری کرد.

پرنده به دارا گفت: تو یک پسر بسیار خوب هستی و همیشه به دیگران کمک می کنی. این چراغ جادویی برای همیشه با تو خواهد بود و تو می توانی هر آرزویی که دلت بخواهد را برآورده کنی. اما به یاد داشته باش که همیشه به دیگران کمک کنی و خوشبختی را با همه به اشتراک بگذاری.

دارا با لبخندی بزرگ به پرنده از کمکش تشکر کرد و به خانه برگشت. او همیشه از چراغ جادویی استفاده می کرد تا به دیگران کمک کند و آرزوهای خوب را برآورده کند.

از آن روز به بعد، دارا همیشه خوشبخت بود و همیشه به دیگران کمک می کرد. او به عنوان یک قهرمان در روستا شناخته شد و همه از خلاقیت و شجاعت او تحسین می کردند.

بنابراین، اگر شما هم چراغ جادویی را پیدا کردید، از آن بهره ببرید و همیشه به دیگران کمک کنید. چون به این ترتیب، شما همیشه خوشبخت و موفق خواهید بود.

نتیجه:
 اگر روزی من هم مانند دارا چراغ جادویی را پیدا کنم یکی از بزرگترین آرزوهایم خوشبختی دیگران است و این که همه مشکلات مالی مردم حل شود و همه مریض ها هم زود خوب شوند.

4/5 - (5 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا