جملات و اشعار
متن در مورد قهوه و تنهایی

در این مطلب از مجله اینترنتی مثبت 1، مجموعه از زیباترین متن ها در مورد قهوه و تنهایی برای شما آماده نموده ایم. امیدواریم که موردتوجه شما قرار گیرد.
هی کافه چی ! میزهایت را تک نفره کن … نمیبینی همــــــه تنهاییـــــــــــــــم ؟
کافه را گرد دلتنگی گرفته صندلیهای خالی فنجانهایی از تنهایی لبریز
میشود تنهایی بچگی کرد تنهایی بزرگ شد تنهایی زندگی کرد تنهایی مرد ولی قهوهی غروبهای دلگیر جمعه را که نمیشود تنهایی خورد
تنهایی کافهی من است روزانه دو سه باری به آنجا سر میزنم روبروی خودم مینشینم و قهوه مینوشم
یک جمعه تنهاییات را به قهوه مهمان میکنم تلخ تلخ
متن در مورد قهوه و تنهایی
گاهى باید رفت… همه چیز را جا گذاشت… همان جایى که دلت راجا گذاشتى… باید رفت و به همه چیز پشت کرد.. باید انقدر برى که همه چیز محو شود..! و فقط تو بمانى و تنهاییت!. در ان لحظه باید قهوهای نوشید… تلخ تلخ.. و خیالت را خوش کن… که شاید تنها پایان تلخت همین قهوهات باشد!! …
گاهی دلم تنگ میشود.. برای گفتن دوستت دارم هایی که با قهوه نوشیده می شود. بی تو یعنی؛ تنهاییِ دیوانه کننده و بدونِ آرامش!. آن سویِ نیمکتِ خالی قلبم نشسته ای و من فقط با یادآوریِ نبودنت کامم را بدونِ شکر تلخ میکنم!.....
متن در مورد قهوه تنهایی
دوست ندارم امسال گند بزنن به پاییزم! دویست هفتاد و چند روزه منتظر این فصلم.. نمی خوام یکی بیاد و تمام ارزیابی هام از پاییز رو به هم بریزه می دونی؟ می خوام تنهایی برم کافه پاییز قهوه بخورم؛ بعدشم کوله پشتیمو بردارم، بند کفشمو محکمتر کنم و برم سمت بام شهر.. هدفون روشن می کنمو راه به راه چشم آذر و داریوش گوش بدم بعدشم میام خونه و بزرگ علوی می خونم یا شایدم بوف کور! شبشم که بارون زد بدون این که کسی توی خیابون کشیک بده پا برهنه قدم میزنم چراغای شهر و یکی یکی بشمُرم آخرشم از فرط سرما خودمو بغل کنم! چند ساله منتظر این روزم اما اولین برگ که خودشو می ندازه منم ناچارن می افتم پی آدما می دونی من از تنهایی این فصل میترسم هوا سرد، غروباشم که ترسناک! هرچی خاطرس میاد سراغ آدم مگه می شه تنها موند مگه می شه شعر نگفت مگه می شه زنگ نزد و حالشو نپرسید؟ من دویست و هفتاد و چند روزه منتظرم پاییز بیاد و برم برش گردونم عاشقی نکردن تو پاییز مث نرفتن به اردوی مدرسه اس تا آخرین روز خرداد بغضش تو گلوت می مونه!
تنهایی... بَرازنده حالِ هیچ کافه ای نیست وقتی تو باشی... آنسویِ میز "قهوه ات را بنوش، سرد شد" می تواند عاشقانه ترین شعر جهان باشد....
نشستم تا آنجا که نیامدی خود را مهمان یک فنجان قهوه کردم صبر دیرش شد رفت. اما هنوزم منتظرت بودم قهوه هم چه میزبان کم طاقتی ست او هم رفت ساعت هم دیرش شد تند و تند دور خودش میچرخید. اما هنوزم منتظرت بودم نگرانی اومد دلم سراغ بی قراری رو گرفت فنجان قهوه باز هم آمد و دلم خواست که باز هم بنشینم منتظر این بار گفتگو با فنجان قهوه بیشتر طول کشید. اما باز هم نیامدی او رفت و من هنوزم منتظرت هستم شاید فنجانی قهوه دوباره تنهاییام را پر کند. اما جای لبخند تو را چه چیزی میتواند پر کند؟ منتظرم، دیر نکنی برای هدیه همان لبخند کافی ست
داستان قدمهایم را که بگویم کفشهای تصادفی دهانشان باز میماند و چراغهای چشمک زن مسیر کافههای شلوغ را سبز و..زرد و قرمز میشوند در بیداد صدا و صدا بخار قهوهی تنهایی هیاهوی عبور را میبلعد و من همچنان چشم دوختهام به قلم روی کاغذ همیشه هیچ و تو….افسوس
متن درباره قهوه و تنهایی
تنهایی که تلخ باشد تنهایی که سرد باشد قهوهات هرقدر شیرین و داغ باشد بازهم تلخ و سرد است
عــــادت کردهام تنهـــا توی کافهای بنشینم از پشت پنجـــره آدمها را ببینم قهوهای تلخ بنوشـــم و تا خـــانه پیــــاده با نبودنت راه بــــروم
خیــابانی بدون رهگــذر نیمکتهای خـــالی تاکسیهای بدون ســـرنشین فنجــانی خالی از قهــوه سیگــاری خامــوش من نیز تنهـــایم
متن در مورد تنهایی قهوه خوردن
کاش بعضیا اگه ول می کنن می رن اگه تنهات می ذارن نگن که دلیلشون واسه انجام بعضی کارا چی بوده بذارن همونطور فک کنیم اون کارا رو از روی دوست داشتن یا اینکه دوست داشتن کاری واسمون انجام بدن انجام دادن بذارن یه باور خوب خوب ازشون داشته باشیم یه باور به شیرینیه اولین قهوه نه به تلخیه آخرین قهوه